به جانگکوک نگاه کرد، انگار هردو سعی داشتن چیزی رو از توی چشم های همدیگه بخونن.
کوک رو به زیر تخت هل داد و ضربه ای زد تا شاید بتونه هیکلش رو به وسطای تخت برسونه.
از درد ناله ای کرد و نامزدش بین خواب و بیداری جواب داد
" هوم؟ "
تند شلوارش رو برداشت و لباسای جانگکوک رو هم زیر تخت پرت کرد.
هوسوک توی جاش نیم خیز شد و چشمهاشو مالید
" چیکار میکنی؟ "
تهیونگ زیر لب ناله کوتاهی کرد و دست دیگش رو روی آرنجش گرفت:
" از رو تخت افتادم "
بلند شد و بدن خستش رو روی تخت رسوند، قلبش با سرعت زیادی توی سینش میتپید.
هوسوک همونطور که سعی میکرد به ته نزدیک تر بشه گفت:
"اگر بوسش کنم خوب میشه؟"
جانگکوک از شنیدن مکالماتشون، چشمهاش رو توی کاسه چرخوند و تا وقتی بحثشون عوض شه همچنان ساکت موند.
با دستش همچنان آرنجش رو میمالید تا شاید درد دروغینش بهتر شه.
" خوبم، فقط یکم درد میکنه "
بوسه کوتاهی روی گونه تهیونگ گذاشت و سرش رو به امید گرفتن بوسه ای از لبهاش آروم سمت خودش برگردوند.
اضطراب این که هوسوک متوجه طعم کامی که تازه قورتش داده بود بشه، به سراغش اومده بود. نباید اجازه میداد، پس لبهاش رو بهم فشار داد و سرش رو به طرف مخالف چرخوند.
هوسوک با لحن غمگینی پرسید
" نمیخوای منو ببوسی؟"
احساس گناه میکرد پس با صدای خفه ای جواب داد
" تازه بیدار شدم، نفسم بو میده "
لبخندی زد و چونه پسر رو به سمت خودش کشید:
"برام مهم نیست "
و درست مثل همیشه بوسیدش. اما زود عقب کشید و با قیافه درهم رفته ای رو به تهیونگ گفت:
" زبونت طعم عجیبی داره. "
جانگکوک خنده خفه ای کرد و فورا دستش رو روی دهنش گرفت تا صدای خندش بلند نشه.
تهیونگ سرش رو پایین انداخت، زمان زیادی از چشیدن طعم کام جئون نگذشته بود و بنظرش اصلا طعم بدی نمیداد.
" ببخشید، بهت که گفتم نفسم بو میده... "
بجاش به بوسیدن گونه اش بسنده کرد و تهیونگ رو کنار خودش خوابوند
" بخوابیم، هوم؟ "
سرش رو تکون داد و چشمهاش رو بست و سعی میکرد نشون بده توی بغل هوسوک خوابیده.
YOU ARE READING
Teach me
Romanceتهیونگ قراره با بهترین پسری که توی تمام زندگیش شناخته به زودی ازدواج کنه ولی تابحال هیچ چیزی رو جز بوسیدن با هوسوک تجربه نکرده و از طرفی هم میخواد توی رابطه با همسرش بهترین باشه. دوستش دکتری رو در همین زمینه بهش معرفی میکنه که توی این قضایا کمکش کنه...