وقتی جانگکوک از خواب بیدار شد اولین چیزی که دید و باعث شکل گرفتن خنده عمیقی روی صورتش شد، پسرکی بودش که عمیقا به خواب رفته بود و خیلی آروم توی خواب کلمات نامفهمومی رو زمزمه میکرد. با دیدن ساعت از ته دل نالید، همین الانش هم از ۸ شب گذشته بود. پس اروم از روی تخت بلند شد و لباسهاش رو پوشید و اجازه داد تهیونگ مدت بیشتری بخوابه. گوشیش رو چک کرد و با دیدن ۵ تماس ازدست رفته لیلی که روی گوشیش .خودنمایی میکرد فورا بهش زنگ زد
"جانگکوک! شماها معلومه کجایین؟ منو هوسوک تا دم مرگ رفتیم از نگرانی"
"ببخشید، رفته بودیم سینما و زمان از دستمون در رفت. دیگه الانا برمیگردیم خونه"
"خوبه! برای شام براتون سوسیس درست کردم. تا شماها بیاین، گرمشون میکنم که باهم شام بخوریم. وقتی دارین برمیگردین
مواظب باشین عزیزم"
"اوکی، بای لیل. یکم دیگه میبینمت"
بعد از قطع کردن تماس چشمهاش روی تهیونگ سر خورد. دور تخت چرخید و سمتی که پسر کوچیکتر خوابیده بود نشست:
"ته، عزیزم...بیدار شو. تو خونه منتظرمونن"
دست جئون رو به سمت خودش کشید و بدن پسر بزرگتر رو به بدن گرم و خوابالوده خودش نزدیکتر کرد و به پشت چرخید. جانگکوکی که با دیدن بدن برهنه پسرک نتونسته بود جلوی خودش رو بگیره حالا مشغول بوسیدن پوست نرم تهیونگ بود. دکتر لبخند شیرینی از این همه آرامش بینشون زد، و پشت گردن پسر کوچیکتر رو بوسید:
"میخوام برای همیشه توی همین موقعیت بمونم. ازم نخواه حتی کوچکترین حرکتی بکنم"
جانگکوک خنده ارومی کرد و عضوش رو از زیر شلوار روی خط باسن ته کشید و زیر گوشش پچ زد:
"میتونم دوباره بفاکت بدم؟"
تهیونگ که انگار منتظر شیدن چنین جمله ای بود تند تند سرش رو تکون داد و گفت:
"میشه!"
و باسنش رو روی عضو تحریک شده دکتر حرکت داد و از زبری پاچه روی پوستش نق زد.
جئون نفسش رو بیرون داد و رونهای پسر رو گرفت و محکم تر باسن پسرک رو روی عضوش فشار داد.
"همینجوری که به بغل خوابیدی میخوام انجامش بدم، پس همینجوری بمون"
لباسهاش رو برای بار دوم دراورد و لوب رو بار دیگه بین دستهاش گرفت:
"این دفعه ممکنه بسوزه، ولی من اروم انجامش میدم باشه؟"
روی تخت خوابید و روی خط بین شونه های تهیونگ رو بوسه کوتاهی گذاشت و لوب رو برای این که یکبار دیگه بتونه ورودی تنگ پسر رو بار کنه روی انگشتهاش ریخت.
YOU ARE READING
Teach me
Romanceتهیونگ قراره با بهترین پسری که توی تمام زندگیش شناخته به زودی ازدواج کنه ولی تابحال هیچ چیزی رو جز بوسیدن با هوسوک تجربه نکرده و از طرفی هم میخواد توی رابطه با همسرش بهترین باشه. دوستش دکتری رو در همین زمینه بهش معرفی میکنه که توی این قضایا کمکش کنه...