حس میکرد از خواب سیر شده، آروم لای چشمهاش رو باز و بعد از متوجه شدن موقعیتش، خنده آروم و بی صدایی کرد. باورش نمیشد به محض این که خالی شده بود به معنای حقیقی کلمه غش کرده بود. یعنی جانگکوک هم به ارگاسم رسیده بود؟ از این که توی اون لحظات بجای کمک کردن به کوکی خوابش برده بود، حس خوبی نداشت...
حداقل باید سعی میکرد یکم بیشتر بیدار بمونه.
نگاهش رو به سمت جانگکوک چرخوند، آقای دکتر هنوز خواب بود...
حتی توی خواب هم پرستیدنی و جذاب بنظر میرسید. آروم و بیصدا خودش رو جلو کشید و بوسه آروم و سطحی از لبهای مرد بزرگتر گرفت و بدون این که فاصلهای بین بدنهاشون ایجاد کنه، سرش رو روی سینه جانگکوک گذاشت و توی آهنگی که قلب آقای دکتر به آرامش دعوتش میکرد، غرق شد.
بعد از مدتی از روی تخت بلند شد تا ساعت رو چک کنه. هنوز از تایم دقیق قرار شام اون شب باخبر نشده بود و اصلا دلش نمیخواست وقتی لیلی شخصا دعوتش کرده، حتی برای ثانیهای دیر برسه. ساعت از شیش و نیم شب هم گذشته بود و اینطور که تعداد تماسهای بیپاسخ روی صفحه گوشیش نشون میداد، با غیبت چند ساعتهش حسابی هوسوک رو نگران کرده بود. غرغرکنان از اون همه تماس بیپاسخ، سمت جانگکوک برگشت تا بیدارش کنه که با خارج شدن کلمه اول از دهانش، حرکت لبهای گرم جانگکوک روی لبهاش، پسر کوچیکتر رو به سکوت دعوت کرد و دوباره به تخت و بین بازوهای پسر بزرگتر برگشت.
با بی میلی پرسید:
"کوکی، ساعت از شیش ونیم هم گذشته، قرار شام برای چه ساعتیه؟"
همونطور که غرغرکنان کلمات نصفه نیمهای رو زیر لب زمزمه میکرد، تهیونگ رو بیشتر بین بازوهاش کشید و آروم زیر گوش پسرکوچیکتر زمزمه کرد.
فکر نمیکنم نیازی باشه به اون قرار شام بریم، من همین الان هم شاممو خوردم."
تهیونگ با گیجی توی چشمهاش مشکی و خوابالوی جانگکوک نگاه کرد.
"کی شام خوردی؟"
یعنی وقتی خواب بود جانگکوک بیدار شده بود و شام خورده بود؟
"تو رو خوردم."
از شیرینی کلمات و لحن جانگکوک توی دلش قند آب میشد، میون خنده آرومش بوسهای روی گونه پسر گذاشت.
"چجوری میتونی اینقدر شیرین و خواستنی باشی؟ ولی جدا، قرار شام چه ساعتیه؟"
"لیلی گفت برای ساعت 8 باید توی رستوران باشیم. پس حالا که وقت داریم بذار یکم دیگه از این تایم لذت ببریم..."
واقعا دلش میخواست ساعت ها توی بغل جانگکوک وقت بگذرونه ولی یادش اومد یکم قبل تر جانگکوک مجبور شده بود تلفن رو روی لیلی قطع کنه.
YOU ARE READING
Teach me
Romanceتهیونگ قراره با بهترین پسری که توی تمام زندگیش شناخته به زودی ازدواج کنه ولی تابحال هیچ چیزی رو جز بوسیدن با هوسوک تجربه نکرده و از طرفی هم میخواد توی رابطه با همسرش بهترین باشه. دوستش دکتری رو در همین زمینه بهش معرفی میکنه که توی این قضایا کمکش کنه...