اطراف پارک قدم میزدن و تهیونگ غرق در لذت بردن از مناظر اطرافش بود. احساس شیرینی از این وقت گذرونی کنار پسری که عاشقانه میپرستیدش داشت...حس وصفناپذیری بود...کلی عکس از مناظر اطراف گرفته بود و آرامش و سکوتی که توی پارک برقرار بود همه چیز رو براش لذتبخشتر میکرد.
وقت گذروندن با جانگکوک براش بیش از کافی بود؛ گویا آقای جئون تنها کسی بود که میتونست پسر کوچیکتر رو رو از ته دل بخندونه و قشنگترین لحظات رو بهش هدیه بده.
بعد از گشت زدن توی چندتا پارک دیگه به سمت ساحل حرکت کردن و بدنهای خستهشون بعد از اون همه پیادهروی رو به استراحت دعوت کردن.
هردو نزدیک خط ساحل نشسته بودن و میتونستن خنکی و نرمی برخورد آب دریا با پاهاشون رو به خوبی حس کنن.
جانگکوک رو به تهیونگ پرسید:
"چه حسی داری؟"
"خوبم. میدونی، چیزی که گذشته گذشته و من نمیتونم برای همه روز بابت اتفاقی که چه دیر چه زود قرار بود بیوفته توی لاک خودم باشم...درسته خودمم دیگه باکره نیستم ولی 3 سال؟ زمان زیادیه، خیلی زیاد..."
تهیونگ ماسههای زیر دستشرو با انگشتهای کشیدهش به بازی گرفته بود و گاها دستش رو زیر ماسهها فرو میبرد.
"تو چطوری از ماجرای خیانت هوسوک خبردار شدی؟ چرا همون موقع چیزی بهم نگفتی؟"
"بهت نگفتم، چون میخواستم خودش بهت بگه. ولی انگار هیچوقت قرار نبود تورو درجریان کثافت کاریاش بذاره. منم همون روزی که باهم برای ناهار رفته بودیم رستوران مورد علاقت فهمیدم...با دختره اونجا بودن."
"بازم باید بهم میگفتی. از این به بعد چیزی رو ازم مخفی نکن...از مخفیکاری خوشم نمیاد"
جانگکوک سرش رو روی شونه پسر کوچیکتر گذاشت و آروم لب زد:
"متاسفم. قول میدم از این به بعد همه چیز رو بهت بگم...حتی پیش پا افتاده ترین مسائل رو هم باهات درمیون میذارم"
"ازت ممنونم کوکی..."
هردو به موجهایی که خودشون رو توی آغوش ساحل جا میکردن و آفتابی که بلاخره بعد از یک روز طولانی تصمیم به غروب کردن گرفته بود، خیره شده بودن. چی میشد اگر این منظره لذت بخش رو با گرفتن بوسه شیرینی از لبهای همدیگه لذت بخش تر میکردن؟
میدونستن از امشب قراره تمام زمانشون رو بدون هیچ نگرانیی برای جواب پس دادن به پاتنراهاشون در کنار هم بگذرونن. جانگکوک بیشتر از همیشه آماده بود جریان رو به لیلی بگه و قال قضیه رو بکنه. با این که میدونست احتمالش کمه اما امیدوار بود لیلی همچنان رابطهش رو با اون دو نفر به عنوان دوستای عادی حفظ کنه.
"ته، آماده ای؟"
"آره..."
اضطراب توی تک تک سلولهای بدنش رخنه کرده بود ولی این چیزی بود که از ته دل میخواست و اول آخر باید عملیش میکرد.
با برگشتن به هتل، به سمت سوییت دونفرهشون حرکت کردن. تهیونگ نگاهش رو روی صورت بر آشفته جانگکوک زوم کرده بود و پسر بزرگتر هم مدام سعی داشت نگاهش رو از چشمهای خیرهای که روش قفل شده بودن، بدزده.
"جانگکوک، استرس داری؟"
"یکم. لیلی واقعا دختر فوق العادهایه. باید از همون اول باهاش روراست میبودم...خودمون رو توی دردسر بزرگی انداختیم."
لبهاش رو بهم فشار داد و همزمان دستهای سردش رو توی هم فقل کرد.
"خب، من اول برای شام میبرمش بیرون و ... یه لحظه صبر کن اگر وسط رستوران سلیطه بازی راه بندازه چی؟ بجاش غذا رو سفارش میدم بیارن تو اتاقمون، بعد بهش میگم. خوبه؟"
تهیونگ با ناامیدی سرش رو تکون داد:
"وقتی قراره قلبشو بشکنی هیچ فاکینگ ایدهای خوب نیست"
خودش رو از پشت روی تخت انداخت و با صدایی که کمی از حالت عادی بم تر شده بود نالید:
"بنظر نمیاد امشب بتونم این استرس لعنتی رو خفه کنم."
جانگکوک آروم کنار پسرکش خزید و بعد از بوسه کوتاهی که از لبهای خواستنیش گرفت، پچ زد:
"یعنی قبل از این که بهش بگیم باید یه راند سکس داشته باشیم بیبی بوی؟"
به سمت پسر بزرگتر چرخید و جواب داد:
"بدترین ایدهایه که تابحال شنیدم"
انگشتهای سرکشش رو زیر بلوز تهیونگ سر داد و با چشمهایی که از شهوت خمارتر شده بود لب زد:
"میذارم توم بیای بیبی. هردوتامون رو آروم کن تهیونگ شی."
تهیونگ لبش رو به دندون گرفت و تک خندی زد:
"میتونم قسم بخورم این اصلا ایده خوبی نیست کوکی."
"به فاک دادن من ایده بدیه؟"
تهیونگ برای نشون دادن مخالفت سرش رو به طرفین تکون داد:
"نه، معلومه که نیست...ولی این که دقیقا قبل از روشن کردن موضوع برای لیلی باهم بخوابیم اصلا ایده خوبی بنظر نمیرسه. باید یکم دیگه صبر کنیم..."
جانگکوک بی توجه به حرفای تهیونگ درحالیکه نگاه مشکی و خمارش رو به پسری که حالا با دهن باز بهش نگاه میکرد دوخته بود، از روی تخت بلند و مشغول دراوردن لباسهاش شد.
"داری چیکار میکنی؟ کوک باور کن الان اصلا وقتش نیست! دلم میخواد دفعه اولمون بعد از این که رابطهمون رو به همه گفتیم خاص باشه! ولی الان فقط دارم از استرس جون میدم!!"
نمیتونست باور کنه جانگکوک واقعا قصد داشت اون کار رو انجام بده.
"باشه، شاید واقعا نباید باهم سکس کنیم...میشه بجاش پسرک شیرینم رو ببوسم؟"
آروم سرش رو تکون داد و به پسری که حالا با بدن برهنهش به سمتش قدم برمیداشت خیره شد.
روی بدن پسرکش دراز کشید و لبهای شیرینش رو به بازی گرفت، اجازه دادن زبونهاشو نقطه به نقه دهان همدیگه رو لمس کنن.
با حس کردن سفتی عضو جانگکوک که روی پایین تنهش بالا پایین میشد، ناله کوتاهی کرد.
دستش رو بین بدنهای داغشون سر داد و بعد از حس کردن دکمه شلوار پسرک مشغول باز کردنش شد و زیپ شلوار تهیونگ رو پایین کشید.
لبهایی که حالا به لطف بزاق پسرکش حسابی خیس شده بود، به طرف گردن تهیونگ کشید و آروم بوسههای ریزی روی پوست جوگندمیش گاشت و گاهی هم شیطونی میکرد لاو بایتهای کوچیکی روی پوست دوستداشتنی پسر کوچیکتر بجا میگذاشت. تک تک حرکات جانگکوک پسر کوچیکتر رو تا مرز دیوونگی میبرد و این رو میشد از نفسهایی که کشدارتر و کندتر شده بودن، به خوبی تشخیص داد.
"دلت میخواد همراه من لخت شی؟"
باید میگفت نه، بجای گوش کردن به خواسته اون دیک لعنتیش باید باید به منطقش گوش میکرد ولی طوری که جانگکوک امشب کمر به دیوونه کردنش بسته بود و مدام بدن برهنهش رو به رخ تهیونگ میکشید، نمیتونست پیشنهاد شیرین آقای دکتر رو رد کنه.
با حس کردن دستهای گرمی که همزمان شلوار و باکسرش رو از پاهاش بیرون کشید، چشمهاش رو بست و مشغول دراوردن تیشرتش شد.
جانگکوک رو به پسری که حالا لبهای متورم و سرخش رو مدام بهم میکشید و با زبونش خیسشون میکرد پرسید:
"اینجوری حس بهتری داره مگه نه؟"
بعد از خلاص شدن از شر لباسایی که مزاحم لذت بردن از تن گندمی پسرکش شده بودن، برای مزه کردن دوباره لبهای تهیونگ بدنش رو بالا کشید.
با حس کشیده شدن و لیز خوردن عضو پسر بزگتر روی دیکش ناله عمیق و بلندی که از گلوش راهش رو به بیرون باز کرده بود، بین لبهای تشنه جانگکوک خفه شد.
همونطور که جانگکوک سرعت مالش عضوش رو روی عضو تحریک شده تهیونگ بیشتر میکرد، پسر کوچیکتر دستش رو به لپهای باسن جئون رسوند و بینشون فاصله کوچیکی انداخت و انگشتهای کشیده و بلندش رو به ورودی تنگ پسربزگتر رسوند.
آروم پیش میرفت و بدون این که کار دیگهای انجام بده سر انگشتهای سرد از استرسش رو روی ورودی جانگکوک میکشید و باعث میشد نالههای دلنشین مردش توی فضای اتاق پخش بشن.
با فشار یکی از انگشتهاش روی ورودی جانگکوک و شنیدن نالهای که بیش از اندازه براش لذت بخش بود، نزدیک گوش مردش پچ زد:
"میشه همین الان انجامش بدم؟"
از روی تهیونگ کنار اومد، از روی تخت بلند شد تا لوب رو پیدا کنه. پوزخند کوچیکی از موفقیتی که کسب کرده بود روی لبهاش جا خوش کرده بود.
به طرف کیفش رفت و بلاخره بعد از کلی زیر و رو کردن لباسهاش با حس خنکی جشم سفتی، بطری لوبرو از توی ساک لباسهاش بیرون کشید و دوباره به سمت تخت برگشت.
"اول باید آمادم کنی...بعدش میتونی انجامش بدی"
روی شکم دراز کشید و به پسرکش که بین پاهاش جاش رو تنظیم میکرد خیره شد.
خم شد و بوسه خیس و عمیقی روی رون سفید جانگکوک گذاشت ولی انگار یه بوسه قرار نبود تهیونگ رو راضی کنه، پس مک عمیقی روی همون قسمت زد و این کار رو تا جایی نزدیک عضو پسر بزرگتر ادامه داد. همونطوری که بوسههای بیشتری رو رونه پوست شیری رنگ جانگکوک میکرد لب زد:
"میدونستی عاشق رونای سفیدتم آقای دکتر؟"
عاشق سفتی عضلات ران پای جانگکوک بود، به خصوی وقتی میتونست تضاد نرمی پوست شیری رنگ و عضلات ورزیدهش رو کف دستهاش حس کنه.
گاز محکمی از داخل رون پسربزگتر گرفت و سعی کرد با لیس زدن اون ناحیه کمی از دردی که به بدن مردش تحمیل کرده بود رو تسکین بده. بوسههاش رو به سمت خط باسن و ورودی که بیشتر از هر وقت دیگهای انتظار گرمای زبون و لبهای تهیونگ رو میکشید، روونه کرد.
بعد از مک محکمی که به ورودی جانگکوک زد، اجازه داد زبونش تنگی سوراخ صورتی رنگش رو کند و کاو کنه.
جانگکوک نفس حبس شده توی رینههاش رو با فشار بیرون فرستاد.
"دوستش دارم..."
نگاهش سرکشش رو تهیونگ دوخت و همونطور که مشغول آماده کردن ورودیش بود، دستش رو به پشت سر پسرکوچیکتر رسوند و موهای ابریشمی پسرکش رو بین انگشتهاش گرفت. تهیونگ کاملا در مرکز دید جانگکوک بود و میتونست به وضوح کشیده شدن لبهای پسرکش به سمت سر عضوش رو ببینه.
جانگکوک تحریک شده بود؛ تهیونگ زیر عضوش رو با زبونش خیس میکرد و قبل از این که دوباره سر وقت ورودی تنگ و نیمه آماده مردش بره بالزهاش رو توی دهنش کشید و با زبون شیطونش حسابی باهاشون بازی کرد.
درعین حال پسر بزرگتر تمام تمرکزش رو روی خفه کردن نالههایی که تا پشت سد لبهاش اومده بودن، گذاشته بود. بدنش داشت به حرکات تهیونگ واکنش نشون میداد و همین واکنش بیجا باعث پرش ناگهانی بدنش شد؛ هیچوقت تابحال اینقدر آماده نشده بود، زبون و بزاق داغ پسرکش که روی جای جای پایین تنهش مهر مالیک زده بود حس وصف ناپذیری رو مهمون بدن تحریک شده جانگکوک کرده بودن.
صورتش رو جلوتر برد تا راحت تر به ورودی جانگکوک دسترسی داشته باشه. جانگکوک ولی چشمهاش رو بسته بود و هیچ کاری نمیکرد؛ ترجیح میداد همه کارهارو به عهده تهیونگ بذاره. با حس انگشت تهیونگ که مدام ورودیش رو بازی میداد و ناگهانی عقب میکشید لرز کمرنگی به جون بدنش افتاده بود. حس کرد چیز محکم و لغزنده وارد بدنش شد که پاهاش رو وادار کرد بیشتر و با قدرت بیشتری روی پتوی زیرشون فرو برن. رسما نفسهاش به شماره افتاده بود و میتونست گرمی نفسهای تهیونگ رو دقیقا جایی بین پاهاش حس کنه.
هیچوقت عادت نداشت ولی این دفعه دستش رو به عضوش رسوند تا بلکه بتونه با مالش آروم دیکش لذتی که از طرف پسرکش به بدنش تزریق میشد رو بیشتر حس کنه.
مطمئن بود با قدمهایی که تهیونگ برای آماده کردنش طی کرده بود، آمادگی چیزی بیشتر از زبون پسر کوچیکتر رو داشت.
زبونش رو بیرون کشید و بجاش مک محکم و پر سر و صدایی به ورودی آماده جانگکوک زد که باعث شد پسربزرگتر برای جلوگیری کردن از نالههای بیش از اندازه بلندش بازوش رو بین دندونهاش بگیره و با تمام توانش دندونهاش رو همونجا قفل کنه.
بلاخره راضی از چشیدن طعم تن شیری مردش عقب کشید و نگاهش رو به سیاهی چشمای جانگکوک دوخت. بی شک شهوتی که از تک تک اجزای صورت تهیونگ سرازیر میشد نتیجه شیطنتهای بی وقفه جانگکوک بود. تهیونگ زبونش رو روی لبهای سرخ و روم کشیدهش کشید و دستش رو به سمت پسر بزرگتر دراز کرد.
جانگکوک با متوجه شدن منظور تهیونگ بدون این که هیچ وقتی تلف کنه به بطری لوب که کنارش روی تخت افتاده بود چنگ زد و با دستش که کماکان میلرزید، قوطی کوچیک رو به دست پسرکش رسوند.
با حس لرزش دست جانگکوک انگشتهاش رو دور دستهای مردش حلقه و انگشتهاش رو بین بند بند انگشتهای جانگکوک مخفی کرد.
به وضوح تهیونگ رو که مشغول آغشته کردن تک تک انگشتهاش به اون مایع لزج بود رو از بالای شونهش میدید.
با حس کردن لیزی دلنشینی که روی ورودیش کشیده میشد یکی از انگشتهاش رو بین دندونهاش قفل کرد. شکمش منقبض شده بود و امیدوار بود هرچه زودتر بتونه گرمای پسرکش رو توی بدنش حس کنه.
خیلی آروم انگشتش رو داخل ورودی جانگکوک سر داد و برای بازتر کردن سوراخ تنگ پسر بزرگتر شروع به حرکت دادن تک انگشتش کرد.
جانگکوک هم با این که همه درد و سوزش موجود داخل بدنش رو دو برابر حس میکرد ولی تمام حواسش رو روی ریلکس کردن ماهیچههای بدنش متمرکر کرده بود. با ورود کامل تک انگشت تهیونگ به داخل بدنش نفسی که تا اون موقع حبس شده بود رو آزاد و بی اختیار زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد.
تهیونگ خیلی خوب میدونست چطور باید آقای دکتر رو راضی کنه...
با حس کردن فشار انگشت پسرکوچیکتر دقیقا روی پروستاتش فشار دستهاش رو روی رون پاش بیشتر کرد. نفسهاش سنگینتر و در عین حال حال کوتاه تر شده بودن.
با دیدن چهره رضایتمند تهیونگ و حس خوبی که زیر دلش جریان پیدا کرده بود پیش خودش اعتراف کرد که حاضر بود هرکاری بکنه تا دوباره این نگاه شیرین پسرکوچیکتر رو روی خودش حس کنه.
یکی از پاهاش رو پایین آورد و شروع به لمس کردن پوست نرم ران تهیونگ کرد؛ درسته خیلی کم پیش میومد موقع عشقبازیهاشون احساساتش رو ابراز کنه ولی انگار جانگکوک راههای دیگهای برای اثبات عشقش و نشون دادن میزان لذتش بلد بود.
یه انگشت دیگه؛ بدنش رو برای مزه کردن دوباره تن شیری مردنش بالا کشید و جانگکوک هم از فرصتی که تهیونگ در اختیارش گذاشته بود استفاده کرد و دستهاش رو لا به لای موهای ابریشمی پسرکش پنهان کرد و درحالیکه درگیر حس خوب بازی انگشتهای بلند تهیونگ با پایین تنهش بود، اجازه داد لبهای تشنهای که برای بوسه گرفتن از گردن و ترقوههاش التماس میکردن، روی بدنش آروم بگیرن و سیر بشن.
هماهنگ با ریتم ضربههای انگشتهای تهیونگ داخل بدنش پاش رو روی ران پسرکوچیکتر میکشید و گاهی اونقدر ضربهها عمیق میشد که ترجیح میداد بجای میدون دادن به نالههاش سرش رو توی بالش فرو ببره و همونجا خفهشون کنه.
اونقدر نزدیک بود که میتونست همینجا با انگشتهای کشیده تهیونگ ارضا بشه ولی ترجیح میداد قسمت بزرگتری از بدن پسرکوچیکتر رو توی بدنش حس کنه و همزمان با پسرکش به ارگاسم برسه.
با دستهاش سر تهیونگ رو بالا کشید و چشمهای تیلهایش رو توی نگاه خمارش دوخت. مطمئن بود تهیونگ خیلی خوب منظور اون نگاه رو متوجه شده.
قبل از بوسه گرفتن از لبهای خواستنی و شیرین جانگکوک انگشتهاش رو خیلی آروم بیرون کشید؛ جاش رو بین پاهای پسر بزگتر تنظیم کرد و بطری لوبی که کمی قبلتر هم ازش استفاده کرده بود رو به دست گرفت.
با چشمهایی که پردهای از خماری روشون کشیده شده بود، میدید که تهیونگ سرگرم پوشوندن نقطه به نقطه عضو سخت شدهش با اون مایع لزجه.
قبل از این که پسرکوچیکتر کاملا کارش رو تموم کنه، جانگکوک که از دیدن منظره دلپذیر رو بهروش بیش از اندازه به وجد اومده بود، از روی تخت بلند شد و به قصد بوسه گرفتن از لبهای عسلی پسرکش سرش رو جلو برد و دستهاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد.
تهیونگ بیخبر از قصد جانگکوک سرش رو بالا گرفتن و باعث برخورد محکم بینیهاشون باهم شد. هردو دستشون رو روی بینیهاشون گذاشته بودن و فارق از اتفاقاتی که بیرون از اون اتاق درجریان بود از ته دل میخندیدن.
خنده شیرینی روی لبهای هردوشون نقش بسته بود. بدون این که نگاه مشکی رنگش رو از چشمهای عسلی پسرکش بگیره، بینیش رو به بینی پسرکوچیکتر مالید و همین تماس کوچیک باعث عمیقتر شدن لبخند روی لبهای جانگکوک شد.
گیج شده بود و نمیدونست کدوم یکی ممکنه واقعیت باشه؛ رابطهای که درحال حاضر با تهیونگ پشت درهای بسته و به دور از چشم اطرافیان داشت، یا رابطهای که قرار بود از این به بعد داشته باشن؟
فقط میدونست از این موش و گربه بازیا بیش از حد خسته شد بود و درحال حاضر فقط دلش میخواست توی بدن تهیونگ حل بشه.
تهیونگ مشغول مالش عضوهای خیس و لغزندهشون بهم بود.
جانگکوک از حس نرمی عجیبی که روی پایین تنهش کشیده میشد لرز کوتاهی کرد و همزمان با بالا کشیدن سرش برای بوسیدن لبهای تهیونگ، نفس سنگین و داغش رو بین لبهای پسرکش آزاد کرد.
بعد از این که پاهای جانگکوک رو از هم فاصله داد، برای جلوگیری از حرکت ناگهانی پسربزگتر دستهاش رو جایی روی ران مردش قفل کرد.
جانگکوک درحالیکه سعی میکرد دیک تهیونگ رو روی ورودیش تنظیم کنه، کمی در همون حالت از جاش بلند شد.
برای راحتی بیشتر جانگکوک دستهاش رو از روی ران تا خط باسنش سر داد و فاصله نه چندان زیادی بین لپهای باسن پسر بزرگتر ایجاد کرد.
درحالیکه سعی داشت آروم و بی هیچ عجلهای روی عضو تهیونگ بشینه، اشکهاش روی گونههای سرخش سر میخوردن.
درد داشت ولی اگر تهیونگ تونسته بود این درد رو حتی بدون استفاده از لب تحمل کنه، پس جانگکوک هم میتونست.
پاهاش میلرزید، بابت دستهایی که زیر بدنش حلقه شده بود و از افتادنش جلوگیری میکرد از تهیونگ ممنون بود.
مطمئنا این پوزیشن برای هیچکدومشون راحت نبود و جانگکوک میدونست هرچقدر هم درد داشته باشه، بلاخره باید به طریقی حرکت کنه...ولی تنها دلیلی که باعث شد بود آقای دکتر این پوزیشن رو انتخاب کنه این بود که میتونست در نزدیک ترین حالت نسبت به تهیونگ قرار بگیره.
سینههای عرق کردهشون بهم چسبیده بود و توی اون لحظه هیچ چیزی بجز صورتهای سرخی که اسم هم رو فریاد میزدن برای نگاه کردن وجود نداشت.
به محض این که کاملا روی عضو تهیونگ نشست دستهاش رو دور گردن مردی که از ته دل عاشقش بود حلقه کرد و پیشونیش رو به قصد کمی استراحت کردن به پیشونی تهیونگ تکیه داد. حس میکرد تمام بدنش پر شده و پایین تنهش داره از هم شکافته میشه؛ همیشه این قسمت سکس کردن براش استرسزا بحساب میومد.
تهیونگ پسربزرگتر رو بیشتر به سمت خودش کشید و عضو متورم جانگکوک رو بین بدنهاشون به دام انداخت.
جانگکوک که در اون ثانیهها غرق در لذت حس کردن تن گندمی پسرکش شده بود چشمهاش رو بسته بود و تمام حواسش رو به سر انگشتهایی که خط ستون فقراتش رو به بازی گرفته بودن جمع کرد.
بلاخره عادت کرده بود و آمادگی حرکت کردن روی عضو تهیونگ رو پیدا کرده بود. کمی از روی عضو تهیونگ بلند شد که حرکتش همزمان شد با انقباض عضلاتش. فشار دستهای تهیونگ روی کمر باریکش حس حفر شدن پوستش توسط انگشتهای کشیده پسرکش رو بهش القا میکرد. حرکاتش آروم و درعین حال حساب شده بودن و با سرعتی که میدونست تهیونگ رو دیوونه میکنه روی پسرکوچیکتر سواری میکرد.
برای این که دوباره بتونه صورت تهیونگ رو ببینه، سرش رو عقب کشید. انگار نگاه توی چشمهای تهیونگ تا عمق بدنش نفوذ میکرد و باعث میشدن حس بی حد و اندازه شیرینی به تک تک اجزای بدنش منتقل بشه.
"خیلی زیبایی عزیزم"
از حسی که پوست نرم تهیونگ روی نقطه نقطه بدنش القا میکرد احساس بینظیری توی بدنش جریان پیدا کرده بود و فکر میکرد شاید بتونه با لبهاش حس شیرینیرو که مدیون پسر روبهروش بود رو باهاش به اشتراک بگذاره.
سکوت بی نهایت آرامش بخشی تمام اتاق هتل رو در بر گرفته بود، به ندرت صدای شیطونیهای اون دو مرد به گوش میرسید؛ صدای مکهای عمیقی که روی پوست خیسش مینشست، نفسهای سنگینی که بزور راهشون رو به بیرون باز میکردن و حرکت ملحفههای سفید روی تخت تنها سمفونی بود که توی اتاقشون میپیچید.
دستهاش رو از دور گردن تهیونگ آزاد کرد و به امید کمی استراحت به پشت خم و به آرنجهاش تکیه زد. تهیونگ هم به دنبال پسربزگتر تا جایی که کاملا بین پاهای جانگکوک قرار بگیره خم شد و بلافاصله حلقه شدن ساق پای جانگکوک رو دور کمرش حس کرد.
همونطور که پسرکوچیکتر با تمام قدرتش توی بدن جانگکوک میکوبید، دستهاش رو روی شونه تهیونگ قفل و تمام حواسش رو روی منظم نگهداشتن نفسهایی که حالا سختتر و کوتاهتر از قبل از مجرای تنفسیش به بیرون راه پیدا میکردن، جمع کرد.
بیش از این نمیتونست نالههاش رو توی حصار گلوش خفه نگهداره...رسما جیغ میکشید، اما مگه مهم بود؟ درواقع دلنشین ترین ملودیی بود که میتونست مهمون گوشهای تهیونگ بشه.
"دوستش داری؟"
"اره. با تمام وجودم دوستش دارم"
با حس کردن دستش که بین بدنهای خیسشون مشغول مالیدن عضوش بود کمی جاخورد.
بی هیچ مقدمهای لبهای تشنهش رو روی لبهای جانگکوک گذاشت...انگار هیچوقت قرار نبود طعم این لبها برای تکراری بشه...انگار هیچوقت قرار نبود مزه عسلی این لبها بیشتر از چند ثانیه روی لبهاش جا بمونه.
جانگکوک که حالا از هر دو طرف توسط تهیونگ لمس میشد، نالههای بی پرواش رو بین لبهاشون آزاد میکرد و اجازه میداد تهیونگ از شنیدنشون غرق در لذت بشه.
با تنگ شدن حلقه انگشتهای تهیونگ دور عضوش قوسی به کمرش داد و برای جبران حرکت تهیونگ ماهیچههای پایین تنهش رو دور دیک تهیونگ منقبض و تنگ کرد.
"فاک!"
نزدیک بود، لحظه دوستداشتنی داشت فرا میرسید؛ پس این بار با فشار بیشتری پروستات جانگکوک رو هدف گرفت.
**
هوسوک رو به زنی که پشت میز پذیرش ایستاده بود گفت:
"بله، به اسم جئون جانگکوک ثبت شده"
بانویی که پشت میز پذیرش ایستاده بود درحالیکه کارت اتاق رو به هوسوک میداد جواب داد:
"بفرمایید، اگر چیز دیگهای هم نیاز داشتنید بهمون اطلاع بدید"
لبخند رضایتمندی از این که موفق شده بود چنین آدم احمقیرو توی پذیرش پیدا کنه و به این راحتی فریب بده، روی لبش جاخوش کرده بود.
به سمت آسانسور حرکت کرد و دکمه طبقهای که سوییت لیلی درش قرار گرفته بود رو فشرد. لبخند روی لبش عمیقتر شد؛ اون دو نفر بدجوی خودشون رو توی دردسر انداخته بودن.
ضربهای به در اتاق زد و از واکنش سریع لیلی که بدون هیچ وقفهای جواب داده بود خندش گرفت.
"اوه، خیلی متاسفم. فکر کردم جانگکوک پشت دره. امروز این دور و بر ندیدیش؟ آه راستی! حالت چطوره؟ واقعا بابت اتفاقی که افتاد ازت معذرت میخوام...گاهی جانگکوک بدجوری از کوره در میره. قول میدم مجبورش کنم بیاد شخصا ازت عذرخواهی کنه."
هوسوک برای متوقف کردن دختر که بیوقفه حرف میزد دستش رو بالا آورد:
"مشکلی نداره، من حالم کاملا خوبه. راستشو بخوای همین چند دقیقه پیش دیدمش. اون اتاقی که اون روز رفتیم جلوی درش رو یادته؟"
لیلی برای تایید سرش رو تکون داد
"عام، جانگکوک این کلید رو دادم بهم تا بدمش بهت، بهم گفت یه سورپرایز برات تدارک دیده. برو ببینش"
لیلی کلید رو روی هوا از دست مرد روبهروش قاپید
"ازت ممنونم!"
بعد از برداشتن کیف پولش همراه هوسوک از اتاق بیرون زد.
"ببخشید هوسوک! باید زودتر برم...میبینمت!"
همونطور که توی راهروی هتل میدوید از خوشحالی جیغهای خفهای میکشید و امیدوار بود سورپرایز جانگکوک به خواستگاری ختم بشه. وگرنه برای چی باید یه سوییت جداگانه اجاره میکرد؟
مطمئنا همه این ماجراها به سورپرایط کردن دختر ختم میشد و دختر هم بیشتر از این نمیتونست برای دیدن چیزی که در انتظارشه صبر کنه.
تمام طول راهرو رو دویده بود و حالا روبهروی در سوییت ایستاده بود. بعد از این که دستی به لباسهای بهم ریختهش کشید، آرایشش رو توی آیینه کوچیکی که همیشه داخل کیف پولش داشت چک کرد. چتریهایی که روی صورتش ریخته بودن رو از جلوی چشمهاش کنار زد و کارت رو روی لمس در کشید.
جانگکوک با تمام توانش پلکهاش رو بهم فشار میداد و به محض ارضا شدن ناله بلندی کرد. اونقدر غرق در حس خوب اون لحظات بود که نتونسته بود به این که ممکنه اون همه فشاری که با ناخنهاش به سرشونه تهیونگ وارد میکنه باعث زخمی شدن کتف پسرکش بشه، فکرکنه.
خسته بود و با چشمهایی که قرمزتر از همیشه بنظر میرسیدن، به صورت تهیونگ که رفته رفته توی گودی گردنش پنهان میشد، خیره شده بود.
با پنهان کردن سرش توی گردن جانگکوک و گرفتن بوسه شیرینی از پوست شیری رنگ مردش، توی بدن پسرکوچیکتر به ارگاسم رسید و خیسی بین پاهای جانگکوک و نفسهایی که نسبت به قبل با سرعت کمتری پوست گردنش رو قلقلک میدادن مهر تاییدی برای اثبات این موضوع بحساب میومد.
قبل از این که تغییری توی موقعیتشون ایجاد کنن جانگکوک نفس عمیقی کشید و با حس رضایتی که توی تمام بدنش پخش شده بود، چشمهاش رو روی هم گذاشت. حس عضو تهیونگ همراه با گرمی مایعی که توی بدنش ریخته شده بود، احساساتش رو قلقلک میداد...
دست آخر رضایت داد و عضوش رو بیرون کشید، اما این حرکت به این معنی نبود که کاملا جانگکوک رو بحال خودش بذاره. زبون سرکشش همچنان روی سرخی بایت مارکهارو خیس میکرد.
لیلی شوک زده سر جاش ایستاده بود و بدون این که حتی یک کلمه به زبون بیاره به اون دو مرد خیره شده بود. ناگهان به خودش اومد و با بلندترین ولومی که از خودش انتظار داشت فریاد زد:
"شما دوتا دارین چه غلطی میکنین؟"
امیدوارم تونسته باشم مشکلی که هفته پیش بوجود اومد رو براتون جبران کرده باشم...
دوستتون دارم^-^
YOU ARE READING
Teach me
Romanceتهیونگ قراره با بهترین پسری که توی تمام زندگیش شناخته به زودی ازدواج کنه ولی تابحال هیچ چیزی رو جز بوسیدن با هوسوک تجربه نکرده و از طرفی هم میخواد توی رابطه با همسرش بهترین باشه. دوستش دکتری رو در همین زمینه بهش معرفی میکنه که توی این قضایا کمکش کنه...