نگاه هوسوک به اون دو افتاد و روی جانگکوک که حالا گستاخانه توی چشمهاش زل زده بود، ثابت شد. با اخلاقی که حالا به لطف دکتر به گند کشیده شده بود، نگاهش رو از اون دو گرفت و سعی کرد بجای حرص خوردن، از پنجره به بیرون نگاه کنه و از منظره آسمون لذت ببره. اصلا دلش نمیخواست با وجود حضور همکاران و مدیران ارشد شرکت توی هواپیما، با جانگکوک دست به یقه بشه و با تهیونگ بحث کنه. دست ته رو توی دستش گرفت و انگشتهاش رو محکم دور انگشتهای کشیده پسرک حلقه کرد و حتی با وجود تلاش های مکرر تهیونگ برای آزاد کردن دستش ذرهای از فشار انگشتهاش رو روی دست پسر کم نکرد.
بالاخره دستشرو از بین پنجه های وحشی نامزد دروغینش بیرون کشید و نگاه تیزش رو، که حتی برای هوسوک هم ناآشنا و غیرقابل هضم بود، مهمون چشمهای خشمگین هوسوک کرد. هرچقدر بیشتر میگذشت، بیشتر از این که دیگه اثری از اون پسرک معصوم توی وجود تهیونگ باقی نمونده مطمئن میشد. حالا اون پسر معصوم و کم رو جاش رو با پسر گشتاخ و سرسختی که این اواخر به ندرت با نامزدش کار میومد، عوض کرده بود. ولی انگار هنوز هم میتونست امیدوار باشه بخشی از اخلاقیات تهیونگ عوض نشده باشن، فقط انگار بعد از آشنایی با جانگکوک ورق برگشته بود و پسرکی که میشناخت رفته بود و هیچ اثری از خودش به جا نگذاشته بود.
ولی سوال اصلی اینجا بود که اصلا از کجا جانگکوک رو میشناخت؟این که چطور باهم آشنا شده بودن، الان که داشت به چند ماه گذشته دقیق تر نگاه میکرد متوجه میشد اون نگاها و اون لحن صحبت نمیتونست برای دوتا آدمی که از قبل باهم هیچ آشنایی نداشتن، باشه... پس حتما از خیلی قبل تر همدیگهرو میشناختن.
از ته دلش میخواست هرچه زودتر این ماجرای مسخره تموم شه و دوباره بتونه همون تهیونگ خجالتی که حتی یک ثانیه هم ازش جدا نمیشد رو کنار خودش داشته باشه. هوسوک عاشق اون پسر بی دست و پا شده بود نه این مرد جدیدی که کنارش دیگه اون حس قدرت و حمایتگر قبل رو نمیتونست حس کنه.
بعد از مدتی تهیونگ از روی صندلیش بلند شد و بی توجه به نگاهای خیره نامزدش که روش سنگینی میکرد، به سمت دستشویی که انتهای راهروی هواپیما قرار داشت، قدم برداشت. حینی که طول راهروی تنگ هواپیما رو طی میکرد، برای جکسون که گرم صحبت درباره برنامهای که دیشب دیده بود با دوستش بود، دست تکون داد. با رد شدن از کنار جئون لبخند شیطونی زد و به راهش ادامه داد.
اما این خنده شیطنتآمیز ته از نگاه جانگکوک دور نموند و لرز شیرینی رو مهمون تن پسر بزرگتر کرد. میتونست قسم بخوره تهیونگ امروز به طرز خیلی دوستداشتنیی با روزای دیگه فرق میکرد.
آروم توی گوش لیلی که حالا پلکهاش سنگین شده بود و داشت به خواب میرفت، چیزی رو زمزمه کرد و از جاش بلند شد تا راهی که ته رفته بود رو دنبال کنه. در کابینی که علامت دور دستیگیره خبر از خالی بودن اتاقک رو میداد، زد و منتظر جواب موند. بجای شنیدن جواب در آروم و بی هوا باز شد. جانگکوک کمی در رو بیشتر فشار داد و با تهیونگی که دستش رو دور عضوش حلقه کرده بود و صورتش از فشار پایین تنهش سرخ شده بود، مواجه شد. فورا وارد اتاقک کوچیک دستشویی هواپیما شد و در رو پشت سرش قفل کرد.
YOU ARE READING
Teach me
Romanceتهیونگ قراره با بهترین پسری که توی تمام زندگیش شناخته به زودی ازدواج کنه ولی تابحال هیچ چیزی رو جز بوسیدن با هوسوک تجربه نکرده و از طرفی هم میخواد توی رابطه با همسرش بهترین باشه. دوستش دکتری رو در همین زمینه بهش معرفی میکنه که توی این قضایا کمکش کنه...