Teach me Pt.26

4.5K 509 114
                                    


لیلی همچنان گریه میکرد. تمام شب خواب به چشمهاش نیومده بود، تابحال سابقه نداشت شبی رو بدون حس کردن گرمای تن جانگکوک به صبح برسونه ولی حالا...دقیقا دو شب بود که تنها میگذروند. بیشتر از همه دلش برای خنده‌های شیرین و بوسه‌های ریزی که بی پروا روی لبهای دختر مینشوند تنگ شده بود.

با فکر کردن به اینکه دیگه قرار نیست حضوردوست‌پسرش رو کنارش حس کنه گریه‌ش شدت گرفت. احساسی که جانگکوک نسبت به تهیونگ داشت چیزی نبود که به همین راحتی بشه کنارش زد...اونقدری عشق نسبت به اون پسر توی دل جانگکوک ریشه دوونده بود که هیچ کاری از دست لیلی یا هوسوک و حتی پدر دختر ساخته نبود. مهمنبود چقدر توی این باتلاق دست و پا میزد...قرار نبود چیزی به حالت اولیه‌ش برگرده.بعد از این همه مدتی که کنار جانگکوک گذرونده بود، اگر دوست‌پسرش رو نمیشناخت عجیب بود...میتونست عشق رو از تک تک کلمات جانگکوک بخونه ومسلما اونقدر دلباخته تهیونگ بود که توی تمام مشکلات وسختی ها کنارش بمونه و اجازه نده تهیونگ حتی ثانیه‌ای ازش دور بشه.

دلش نمیخواست پدرش رفتار بدی با اون دو نفر داشته باشه، ولی اون دو واقعا حق خوشحالی رو نداشتن وقتی اینقدر عمیق و بیرحمانه قلبش رو زخمی کردن.

دستی روی بینیش کشید و به سمت کمد دیواری برگشت...هنوزم چند دست از لباس‌هاش اونجا بود و این بیشتر دختر رو ناراحت و احساساتی میکرد. قرار بود خیلی دلش برای بوی تن جانگکوک تنگ بشه.

به اندازه کافی برای دوست‌پسر از دست رفته‌ش گریه زاری کرده بود، الان دیگه وقت این بود که کمی ریلکس کنه و روز خوبی رو به بدن خسته‌ش هدیه بده. شاید اسپا یا ماساژ میرفت تا کمی ریلکس کنه و برای چند ساعت پلک‌های پف کرده و خسته‌ش رو روهم بذاره و کمی بخوابه.

بعد از آروم‌تر شدن اوضاع، با پدرش صحبت میکرد.

به همون اندازه‌ای که جانگکوک با این کارش به لیلی صدمه زد، لیلی نمیتونست رنج کشیدن پسری که یه زمانی عاشقانه‌هاش رو باهاش شریک میشد ببینه. اگر توی این ماجرا کوچیک ترین صدمه‌ای به جانگکوک میرسید، لیلی هم همراهش پر پر میشد و این سناریو اصلا برای دختر خوشایند بنظر نمیرسید.

وقتی متصدی اسپا مشغول ماساژ دادن عضلات گرفته و خسته دختر بود، لیلی بلاخره تونست بعد از دو شبانه روز بیخوابی، طعم آرامش رو برای چند ساعت بچشه.

داشت فکر میکرد شاید بعد از اتمام جلسه ماساژش یه سری هم به مرکز خریدا پایین هتل بزنه، ایده خوبی برای عوض شدن حال و هواش بنظر میرسید. گرچه کسایی که ازش خرید کرده بودن، چیزای خوبی درموردش نمیگفتن ولی چه اهمیتی داشت؟ قطعا خرید کردن زمانی که توی سفری لذت بخش ترین کار برای دخترا محسوب میشد حالا مهم نبود قرار بود خرید از یه مرکز خرید پر از برندای معروف باشه یا یه بازارچه سنتی.

Teach meWhere stories live. Discover now