𝕻𝖆𝖗𝖙 3

1.8K 324 27
                                    

 
   Salvatore:Res
(ناجی:بازگشت به سئول)
نویسنده: نیاز(mini)
کاپل:کوکمین/تهگی
ژانر:
Angest/Action/Harsh/Romance/Smut

*************************

صدای خرد شدن شیشه ها زیر کفشاش تنها صدای توو محوطه ی انبار بود...
نگاهش روی دیوار ها و در های اهنی سوخته و سیاه شده میچرخید و روی پشت بام نشست
میتونست با توجه به رد خون روی دیوار رو به رویی موقعیت تک تیر انداز هایی که اون شب روی پشت بام بودند رو تشخیص بده...
رد خون و گرفت و داخل انبار رفت...
رد خون با کوکایین مخلوط شده بود... و کیسه های پاره شده ای که جا مونده بودند...
همه چیز نابود شده بود انبار دگو هم دقیقا همین وضعیت رو داشت...
سمت تنها بازمانده ی این افتضاح برگشت
__گفتی نتونستی صورت یکیشونو هم ببینی؟
مرد ترسیده سری تکون داد
__همشون ماسک داشتن سالوا متاسفم...
__پس تو چرا زنده ای؟

نگاهی به الهه اش کرد که با خشم به مرد ترسیده توپید...سمت صندلی رفت و سیگاری روشن کرد
مرد با لکنت سعی کرد چیزی بگه تا بتونه نجات پیدا کنه
__من...من پشت...بشکه های گازوییل مخفی شده بودم...خیلی زیاد بودن...مثل یه ارتش...من
اونقدر نزدیک شد که مرد به دیوار چسبید...
__ بی عرضه هایی مثل شما فقط بلدین دزدی کنین و مفت خوری کنین...اونوقت توو اون موقعیت تو فکر نجات جون بی ارزشت بودی


مرد نگاهی به جونگکوک که روی صندلی نشسته بود انداخت و با ترس لب زد
__سالوا من...خواهش میکنم....سالوا...
جونگکوک نگاه بی حسی بهش انداخت...جیمین با دسته ی اسلحه ضربه ی محکمی به صورتش زد و پاشو روی صورت مرد گذاشت
__کار اشتباهی کردی سوک...
صدای شلیک که توو فضای انبار پیچید...جونگکوک سیگارشو روی زمین انداخت و به کیسه های پاره شده ی کوکایین خیره شد
__کشتن اون باعث نمیشه چیزی درست بشه
جیمین موهای طلاییش و عقب زد
__حداقل یکم از حرصم میخوابه...


__تعدادشون خیلی زیاد بوده...این همه ادم با این تجهیزات...کار هیچکدوم ازون گنگستر ها و گروه های مافیایی نیست...این حمله سازماندهی شده...مثل عملیات های ارتش...مثل یه عملیات نظامی بوده...اونا جسد های خودشون و بردن...این چه معنی میده...مطمعنا جزو یه حزب ان...یه خانواده...
از جاش بلند شد
__یه خانواده که همشون زنجیر وار بهم وصلن...برای همین هیچ ردی جا نزاشتن...
__این اتفاق وضعیت اروم ایتالیا رو هم بهم ریخته...میخوان بدونن چجوری باید این ضرر و جبران کنن...
__سالوا
دستی توو موهای مشکیش کشید و سمت هوان برگشت
__از سیسیله...در مورد اون سه تن که فرستادن...
دستشو تو هوان تکون داد
__نمیخوام با کسی صحبت کنم...
هوان سری تکون داد و دور شد...
__باید برگردیم سئول...


**************************


صدای نفس های تندش توو گوشاش میپیچید... و اونقدر دسته ی کیف و برگه های توو دستش رو فشار داده بود که حس میکرد دستاش سر شدند...
عصبی سرشو تکون داد تا موهاش از جلوی چشماش کنار برن...از وقتی خبر اون فاجعه رو شنیده بود
یه لحظه هم نتونسته بود اروم بمونه...
حقی نداشت توو کارای غیر قانونی جونگکوک دخالت کنه اما کی میخواست جلوی کیم تهیونگ رو بگیره
با باز شدن اسانسور سمت در دوید و با بالا رفتن از پله های پنت هوس در اتاق کار جونگکوک با یه حرکت باز کرد و فرصتی به هوان نداد تا حضورشو اعلام کنه...
با دیدنش که رو به پنجره ایستاده نفس راحتی کشید ...
__لعنت...

Salvatore: ResWhere stories live. Discover now