𝕻𝖆𝖗𝖙 8

1.3K 290 47
                                    


__تهیونگ میگه تو ام نمیدونی کجا رفته...اما‌ من باورم‌نمیشه...
صدای اروم خنده اش توو گوشی پیچید
__تهیونگ درست میگه...من نمیدونم..خب اگه میدونستم هم‌مطمئنا جونگکوک نمیخواست که بهت بگم
اخمی کرد
__هی...عوضی نباش...من فقط میخوام بدونم حالش خوبه...
یونگی آهی کشید
__خوبه جیمین ...اگه اتفاقی براش افتاده بود خبرش بهمون میرسید...من واقعا نمیدونم کجاست...اون هیچوقت توضیحی برای کاراش به کسی نمیده...
کلافه دستی توو موهاش کشید
__یه چیزی بهم بگو.‌‌..یه نصیحت...یه حرفی..چیزی که به دردم بخوره...احساس میکنم دارم له میشم...
__تو واسه این کار ساخته نشدی جیمین...هردومون هم اینو میدونیم درسته؟خود جونگکوک هم متوجهش شد...
ولی کی اهمیت میده...یکی از خصوصیت های خوب تو اینه که میتونی خودتو با شرایط وفق بدی...الانم همین کارو بکن...لازم نیست خیلی بهش فکر کنی فقط کارارو با همون روشی که جونگکوک انجام میداد انجام بده...انقدر به خودت سخت نگیر...
__اهه اخرش دیوونه میشم...
__اونجوری که از تهیونگ شنیدم کارت خوبه...پس نگران چی هستی...
نگاهی به عکس جونگکوک انداخت
__من فقط نگران اونم...
__اتفاقی نمیفته...یکم استراحت کن...
سری تکون داد
__ممنونم هیونگ...


__هر وقت به کمک احتیاج داشته باشی من هستم...
لبخندی زد و تماسو قطع کرد...
با دیدن پرونده زیر پوشه های دیگه بود...ابرویی بالا انداخت و بیرون کشیدتش...
سه سال قبل روز پنجم اکتبر...ساعت یازده و بیست و سه دقیقه ی شب..‌.
سه گلوله شلیک میشه...که دو تاش خطا میره و یکیش...
تهیونگ گفته بود یونگی خودشو انداخته بود جلوی جونگکوک تا ازش مراقبت کنه و اون تیر سوم باعث شد یه کلیه اش رو از دست بده...
جونگکوک نجات پیدا کرده بود...
ورق زد...با دیدن عکسی که معلوم بود از روی دوربین امنیتی جلوی کلاب گرفته شده...چشماشو ریز کرد...
با فکری سریع ذره بین توی کشو رو برداشت و با دقت نگاهی به پلاک اون ماشین انداخت... توو عکس نصفه افتاده بود...اما دو تا عددش حتی با تاری عکس قابل حدس بود...۷ و ۲...
البته مطمعن نبود که اون اعداد واقعا ۷ و ۲ باشن...ولی
با خودش فکر میکرد که چرا این فیلم نباید ضمیمه ی این پرونده باشه...و در عوض یه عکس تار باید تمام چیزی باشه که توو این پرونده وجود داره...
کی شلیک کرده...؟
کی دستورش رو داده؟
و چرا...؟


به اون فیلم احتیاج داشت اما مطمئنا اون کلاب فیلم دوربین های امنیتیش رو تا دوماه بیشتر نگه نمیداشت...اما همچین فیلم خاصی رو چی؟
همچین فیلم خاصی باید جای خاصی هم میبود...
آرشیو اداره ی پلیس یا سازمان اطلاعات کشور؟
پشت خودکارشو چند بار روی میز کوبید و هوان رو صدا زد که در سریع باز شد و هوان تعظیم کوچیکی کرد
__سالوا...


با شنیدن اون اسم چشماشو بست
__اآه هوان خواهش میکنم منو با این لقب صدا نکن...
هوان سری تکون داد
__بله ببخشید قربان..‌.
خودکارشو روی میز گذاشت
__توو اداره ی مرکزی پلیس...کسی رو داریم؟
__بله...
__کیه؟میتونه یه فیلم مربوط به سه سال پیش رو برامون پیدا کنه؟
__سرگرد هان قربان...خیلی وقته که با سالوا همکاری میکنن...
__همم...میخوام باهاش تماس بگیری و بگی من فیلم سوء قصد به سالوا رو میخوام...میخوام ارشیو پلیس رو بگرده و اون فیلم که سه سال پیش دوربین های امنیتی کلاب فلور ضبط کردن و برام بیاره...
هوان تعظیمی کرد
__چشم قربان...سریع پیگیرش میشم...
با به یاد اوردن چیزی دستشو بالا برد
__هوان
با برگشتنش موهای بلوندش رو عقب داد
__تو...چیزی در مورد اون باغ میدونی؟
__باغ؟

Salvatore: ResTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang