𝕻𝖆𝖗𝖙 5

1.6K 298 33
                                    


Salvatore:Res


(ناجی:بازگشت به سئول)


نویسنده: نیاز(mini)


کاپل:کوکمین/تهگی


ژانر:


Angest/Action/Harsh/Romance/Smut

*********************************



انگشتاش از فشار زیادی که به دسته کنده کاری شده ی صندلی وارد میکردن سفید شده بودند...


نمیفهمید مرد زانو زده ی رو به روش چی میگه...


صداشو نمیشنید...دلش نمیخواست بشنوه...


تنها چیزی میخواست توو این لحظه بشنوه نغمه ی ارومی بود که الهه صداش میزد...


کاش حداقل صداش رو ازش نمیگرفت تا بتونه کمی...فقط کمی تحمل کنه...


با پخش شدن خبر رفتن سالوا هیاهوی زیادی به پا شده بود...


مخصوصا خبر به جا گذاشتن یه جانشین مو طلایی بیشتر از همه برای بقیه عجیب بود...زمزمه هایی که یه سوال رو تکرار میکردند..چرا این پسر...؟


اما این دستور سالوا بود و کاری که سالوا با مخالفاش میکرد...به اندازه ی کافی ترس توو دل تمام زیر دستاش انداخته بود که فکر مخالفت به سرشون نزنه...


اتفاقاتی که توو ایتالیا افتاده بود مثل داستان های ترسناکی که بر اساس واقعیت بودن بین همه دهن به دهن میچرخید...هر کسی که تا به حال به سالوا خیانت کرده بود مرده بود...


و ترس...باعث اطاعت میشه...


با زانو زدن شخص اشنایی...نگاهشو از دستش گرفت و به مردی داد که با لبخند مهربونی بهش خیره بود...


مین یونگی...برادر بزرگتر تک عشق زندگیش...عشق دوران بچگی...جلوش زانو زده بود مثل بقیه که برای نشون دادن حمایت و موافقتشون جلوش زانو زدن ...لب هاش تکون میخوردن اما تنها یه صدا توو ذهنش میچرخید...


صدایی که تمام زندگیش به موج های صوتی اون وابسته بود...


***

__گفتم نزار روحت انقدر دور بره...گفتم انقدر درگیر غم نشو که نتونم پیدات کنم الهه ی من...گفتم با من باش و بزار همه چی محو بشه...گفتم خودتو به من بسپر و یخ بزن و اتیش بگیر بامن...


با من بمیر و زنده شو...جلوی من بشکن و سرپاشو...


فقط جلوی من...توو دستای من جون بگیر و قوی شو...


چون بهت نشون میدم...نشون میدم چجوری جلوت زانو میزنن و التماست میکنن...


***


کسایی که اذییتش کرده بودن حالا جلوش زانو زده بودن و ازش میخواستن حمایتتشون رو قبول کنه...

Salvatore: ResOù les histoires vivent. Découvrez maintenant