اهنگ داخل چنل🎵
********سئول/پنت هاوس
******************
به زنده موندن فکر نمیکرد...
میترسید...
نه از خود مرگ...
از مرگ بدون جونگکوک میترسید...
اینکه نشه...نتونه... یه باره دیگه ببینتش...
اینکه الان کجاست...که...بیاد...شاید بیاد تا بتونه قبل بستن چشماش دستشو بگیره...
یه باره دیگه به چشمای سیاهه جونگکوک زل بزنه
نه به چشمای باز و بی جون هوان که توو استانه ی در افتاده بود...
نه به خونی که ازش میرفت...که داشت کم کم لخته میشد...
که دمای اتاق داشت کم کم سرد میشد...
که همه چیز داشت به آستانه ی انجماد نزدیک میشد...
دستش که روی چونه اش نشست لرزید... و با دیدن اون ماسک ترسناک...مردمک های درشتش دو دو میزد...
همون ماسک سفیدی که...توو اون کمپ داخل اون باغ لعنتی دیده بود...
درد و با تموم سلول های بدنش حس میکرد...
و اون از عمق سیاهه اون دوتا سوراخ بهش خیره بود...
دستش رو روی گردنش حس میکرد...حس تیزی چاقویی که روی شاهرگش کشیده میشد...چاقویی که دردشو چند لحظه پیش حس کرده بود...
سئول/خیابان هفدهم***************
نمیخواست بره داخل...
نمیخواست اون در نیمه باز و کامل باز کنه...
نمیخواست اونجا باشه...
نمیخواست قدم برداره...
تپشی احساس نمیکرد...
ممکن بود یه سکته ی قلبی رو رد کرده باشه؟
اما اون که سنی نداشت...
اونقدر کل ساختمون ساکت بود که فقط صدای نفس های بریده ی خودش رو میشنید...
هنوز نفس میکشید...هنوز صداهارو میشنید...
هنوز داشت از ترس و استرس خفه میشد...
هنوز زنده بود...
دست لرزونش رو بلند کرد و در و هل داد و جلو رفت
نفس عمیقی نکشید...خودش رو اماده نکرد...
چه اماده کردنی...
چه نفسی...
با دیدن رد خون داخل راهرو دستش رو به دیوار گرفت...
و چشماشو بست...
اما نایستاد...
با باز کردن چشماش نگاهش به فیگور اشناش افتاد که پشت بهش روبه روی پنجره ایستاده بود...
و صداش کرد...
اما صداش مثل ناله ای از بین لبای زخمیش خارج شد
__جونگکوک...
برنگشت...
حتی تکون نخورد...
دستای خونیش دو طرف بدنش اویزون بودند...
صدای مزخرف هواکش دستشویی و با صدای شعر بچگونه ی سنتیه کره ای که در مورد آزادی بود مخلوط میشد و وحشتشو بیشتر میکرد...
اون شعر بچگونه هی تکرار و تکرار میشد و در اخر...با کلفت شدن صدای خواننده...محو میشد...و صدای پنج شلیک سکوت اخر اهنگ رو میشکست و دوباره از اول...
نمیخواست روی اون لخته های خون پا بزاره...اما مگه مهم بود...
دیگه هیچی برای کیم تهیونگ مهم نبود...
قدم برداشت و خواست سمتش بره که با حرکتی که جسم خشک شده ی جونگکوک کرد سرجاش ایستاد...
تماشاش کرد که اروم برگشت...
اما...
با دیدن صورتش قلبش ریخت...رنگش پریده بود و چشماش سرخ بودند مثل خونی که روی سرامیک ها ریخته بود...
ESTÁS LEYENDO
Salvatore: Res
FanficSalvatore : Res⛼(فول شده💜) . Return to seoul🦂 . فصل دوم salvatore . . ژانر:انگست•اکشن•بتریال•رومنس•اسمات . کاپل: کوکمین•تهگی . . خلاصه: کنار من میخوابی؟ تا گوشه ای از این توهم و توو دستات بگیری... من دارم به سمت پوچی میدوم... بدنت هوشیاری منو میگ...