𝕻𝖆𝖗𝖙 9

1.3K 262 52
                                    

کره جنوبی / سئول


انگشتش دوباره روی دکمه اسپیس فرود اومد و اون فیلم دوباره پخش شد...و دوباره روی ثانیه ۴۵ نگهش داشت...
روی اون شماره پلاکی که حالا واضح بود...
یادداشتش کرده بود..‌.و پشت سر هم تکرارش میکرد...حفظ شده بودتش.‌..
کلافه لب تاپش رو بست و دوباره شماره ی اون دختر رو گرفت...
__اقای پارک
__مین هی پول برات واریز شد؟
__بله اقا ممنونم
__یه کار دیگه برام میکنی...
__اگه در توانم باشه حتما‌...
__یه شماره پلاکه...میخوام برام پیدا کنی به اسم کی ثبت شده...اولین نفری که ثبتش کرده...
__اقا این یکم سخته اخه...
__دو برابر پولی که امروز گرفتی برات میریزم...پیداش کن
__تلاشمو میکنم...


موهاشو کنار زد که در اتاقش باز شد و تهیونگ نیم نگاهی بهش انداخت و اومد داخل...با حرص نفسش رو فوت کرد
__تهیونگ واقعا باید در زدن رو یاد بگیری...
وقتی صدایی ازش نشنید دوباره نگاهش کرد که کلافه بود و عصبی دستشو بین موهاش میکشید
__هی...چیزی شده؟
و تنها کاری که تهیونگ انجام میداد سکوت بود...اب دهنشو قورت داد وقتی داشت برای خودش ویسکی میریخت نگاهش سمت دستش رفت که زخمی بود...از جاش بلند شد و سمتش رفت
__تهیونگ...لطفا بگو چی شده...
تهیونگ اون مایع زرد تلخ و سر کشید و لیوان روی میز گذاشت
__باری که...باری که داشت میرفت استرالیا...توقیف شده
چندبار پلک زد ...نمیدونست تهیونگ از کدوم بار حرف میزد...
__چه باری؟؟
تهیونگ اخمی کرد
__توی موتور های قایق جاسازی شده بودن...همه چی خوب بود من سر در نمیارم کدوم حرومزاده ای راپورتشو به پلیس استرلیا داده...دقیقا همه چیز داشت مثل بار اول که همه چی بدون مشکل انجام شده بود انجام میشد اما لحظه ی اخر...لعنت...


__کی؟...کی این اتفاق افتاده؟
__دیشب...
احساس حماقت میکرد...احساس بی مصرف بودن که از همچین مسئله ی مهمی خبر نداشت و تمام کاری که توو این هفته انجام داده بود ...پیدا کردن اون فیلم و گشتن توو گذشته ی جونگکوک بود که کاملا کار بی ارزشی به حساب میومد...
لباشو با زبونش تر کرد
__چقدر از دست دادیم؟
__هفتصد کیلو...


دستشو روی میز گذاشت و روی صندلی نشست...تهیونگ با دیدن حال بدش اهی کشید
__هی...تقصیر من بود...تو تقصیری نداری
تهیونگ خواست ادامه بده که چند ضربه به در خورد و با باز شدنش هوان و پشت سرش جین وارد اتاق شد
__اقای کیم میخواستن شمارو ببینن قربان
جین ابرویی بالا انداخت و از هوان تشکری کرد و در رو بست...
__جین...


جین دستشو بالا گرفت و تهیونگ سکوت کرد...جلو رفت و جلوی پسرک مو طلایی ایستاد که هنوز نشسته بود...
جیمین سریع بلند شد و لبخندی زد
__جین هیونگ خوش او...
__میدونی که چه گندی زدی؟
جیمین نگاهی به تهیونگ کرد و خواست چیزی بگه که تهیونگ سریع تر جوابشو داد
__اون خبر نداشت کار من بود...
جین همونجور که به جیمین خیره بود ابرویی بالا داد
__چطور میشه کسی که جونگکوک به عنوان جانشینش معرفی کرده از همچین مبادله ی بزرگی خبر نداشته...

Salvatore: ResTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang