زن با نگرانی پرسید:
+اما عزیزم تو مطمئنی این بهترین راهه؟
مرد آهی کشید:
_دیگه جز این راهی نیست این چیزیه که از پیش تعیین شده و دست ما نیست.
زن با ناراحتی دستش رو روی دهنش گذاشت:
+اما اگه متوجه بشه خیلی ناراحت میشه و ممکنه نبخشتمون
مرد سرشو تکون داد و دستشو دور شونه های همسرش حلقه کرد:
_مطمئنم اون بزرگ شده و درکمون میکنه که این کار به صلاح هممونه
___________________________________________
_دوباره
غرشی کرد و ایندفعه با سرعت بیشتری پرید و تونست مربیشو زمین بزنه.
_کارت خوب بود کوک از حالت گرگت خارج شو
نامجون در حالیکه کوک رو کنار میزد بلند شد و خاک لباساشو تکوند.
«چطور بودم هیونگ ؟»
جونگکوک در حالیکه تیشرتشو میپوشید گفت و بلند شد
نامجون لبخندی زد و گفت:_پیشرفتت قابل تحسینه ممکنه چند وقت دیگه حتی از منم جلوتر بزنی
جونگکوک خنده ای کرد و آروم ضربه ای به پشت نامجون زد:
«اینطورم که میگی نیست »
نامجون شونه ای بالا انداخت:
_بهر حال از یه آلفای سلطنتی جز این انتظار نمیره.
جونگکوک میخواست جواب نامجون رو بده اما با دیدن خدمتکاری که بدو بدو سمتشون میومد حرفشو خورد .
«چیزی شده؟»
خدمتکار بعد از اینکه نفسی تازه کرد گفت:+قربان پدرتون صداتون زدن و گفتن که با شما کار دارن
جونگکوک سرشو تکون داد :
«میتونی بری»
خدمتکار بعد از تعظیمی که کرد، رفت .
جونگکوک به طرف نامجون برگشت و گفت:
«خیلی خب هیونگ من باید برم ، بعدا میبینمت»
نامجون سرشو کمی خم کرد.
_بله آلفای جوان.
« مگه نگفتم با من رسمی نزن»
جونگکوک با دلخوری گفت.
نامجون تکخنده ای زد:
_خیلی خب باشه باشه
« من دیگه باید برم »
جونگوگ بعد از اینکه مشتشو به نامجون زد ازش جدا شد و به طرف عمارت بزرگشون رفت . آلفای سلطنتی به سمت اتاق کار پدرش رفت. میدونست هر وقت باهاش کاری داشته باشه اونجا میره .
YOU ARE READING
MY MATE IS AN ALPHA || VKOOK
Fanfiction«کامل شده» 🌕🐺خلاصه:همه ما ممکنه در طول عمرمون به غریبه هایی بربخوریم که بدون داشتن نیت خاصی شروع به کمک کردن به ما میکنن. اما چی میشه اگر یکی از اون غریبه ها در آینده کسی باشه که قراره عاشقش بشیم؟ دنیا همیشه طبق انتظارات ما جلو نمیره... 🌕🐺اسم فی...