با حس آشنای تنگ شدن دور دیکش بعد از ضربه محکمی که به سوراخ پسر زد برای یک بار دیگه توی کاندوم کام شد.آروم خودشو بیرون کشید و کاندوم پر شده رو گره زد و یه گوشه انداخت.اون لعنتیا از ۲بعدظهر تا ۵صبح مداوم داشتن سکس میکردن. و الان بوی کام،عرق،و نعنا و شکلات فضای اتاق رو پر کرده بود.
پسر بزرگتر به جونگکوک که روی شکم خوابیده بود نگاهی انداخت و سعی کرد ملافه کثیف زیرشو جمع کنه اما بخاطر اینکه پسر کوچیکتر روش دراز کشیده بود نمیتونست .
اسپنکی به باسن جونگکوک زد که با ناله خواب آلود و اعتراض مانند آلفای کوچیکتر روبه رو شد.
_بلند شو پسر.میخوام ملافه رو از زیرت جمع کنم.
جونگکوک به سختی خودشو جابه جا کرد و بالاخره تهیونگ تونست ملافه رو از زیر پسر جمع کنه.
وقتی از روی تخت بلند شد تونست صدای شکستن قلنج کمرشو بشنوه. بعد از پیدا کردن باکسرش اونو پوشید و بعد از انداختن ملافه تو سبد لباسای کثیف پارچه تمیزی برداشت و خیسش کرد و به سمت اتاق رفت و بین پاهای جونگکوک رو تمیز کرد.پارچه رو روی عسلی گذاشت و خودشم دراز کشید.به پهلو چرخید و و با دستش موهای روی پیشونی جونگکوک رو کنار زد .به چشم های نیمه باز دندونای خرگوشیش که از بین لباش معلوم بود نگاه کرد و لبخندی زد.
_قیافت مثه خرگوشاس و *خرگوشی میخوابی؟مطمئنی یه گرگینه ای؟شاید توی زندگی قبلیت یه هایبرید خرگوش بودی.
*خواب خرگوشی=اگه نمیدونین چه شکلیه باید بگم موقعی که شما خوابین و پلکاتون نیمه بازه و مردمک چشماتون معلومه اصطلاحا بهش میگن خواب خرگوشی.
با فکر کردن به این موضوع لبخندش عمیق تر شد.ودستشو روی پلکای جونگکوک کشید تا موقعی که بسته شن و دستشو روی کمر جونگکوک گذاشت و خودش رو به آلفای شکلاتی نزدیک کرد و آرومی دستش رو بالا پایین کرد و آروم نوارشش کرد.
میدونست وقتی که جونگکوک بلند بشه درد زیادی رو احساس میکنه برای همین این کمترین کاری بود که میتونست براش انجام بده.
چشماشو بست و سعی کرد بخوابه اما اصلا نمیتونست انگار دوپینگ زده باشه.میتونست صدای زوزه کشیدن و ورجه وورجه کردن گرگشو بشنوهکلافه از جاش بلند شد و بعد از مرتب کردن پتو روی جونگکوک از روی تخت بلند شد.
به لطف پنجره نور خورشید اتاق رو روشن کرده بود و دیگه نیازی به روشن کردن لامپ نبود و تهیونگ میتونست براحتی گند کاری های دیشبشنو جمع کنه .
به سمت کاندوما رفت و از روی زمین برشون داشت و با حسرت بهشون نگاه کرد.
_توله گرگای من،نگران نباشید یروزی انتقامتونو میگیرم نمیذارم دونه ای از خواهر و برادراتون هدر برن.
YOU ARE READING
MY MATE IS AN ALPHA || VKOOK
Fanfiction«کامل شده» 🌕🐺خلاصه:همه ما ممکنه در طول عمرمون به غریبه هایی بربخوریم که بدون داشتن نیت خاصی شروع به کمک کردن به ما میکنن. اما چی میشه اگر یکی از اون غریبه ها در آینده کسی باشه که قراره عاشقش بشیم؟ دنیا همیشه طبق انتظارات ما جلو نمیره... 🌕🐺اسم فی...