از دید جونگکوکبا شنیدن سر و صدا و بهم خوردن ظرفا از خواب بلند شدم و ناله ای از درد کردم . سردردم به خاطر آبجوهایی بود که دیشب خورده بودم.
بعد از شستن صورتم و شونه زدن موهام از اتاق بیرون اومدم و با کنجکاوی به خدمتکارا که از این طرف به اون طرف میرفتند خیره شدم .
_ بالاخره بیدار شدی پسرم؟
با شنیدن صدایی سرمو برگردوندم و به مادرم که با خوشحالی لبخند میزد خیره شدم.
«آره،چه خبر شده مامان؟این همه خدمتکار اینجا چیکار میکنند؟»
_ مگه پدرت بهت نگفته که امروز آقای کیم و خانوادش دارن میان اینجا؟
«اوه حالا یادم اومد آره گفته بود»
مامان بهم نزدیک شد و بعد از اینکه پشت سرهم چند تا نفس عمیق کشید به دماغش چینی داد و اخماشو توی هم فرو کرد.
_دوباره با جیمین نشستین الکل خوردین؟برو حمام دور از ادبه اینجور جلوی آقای کیم باشی.
بعدش نگاهشو چرخوند و به خدمتکار گوشه سالن داد.
_اینجا بذارش.
و خیلی خانومانه دامنشو گرفت و به طرف خدمتکاری که گلدون دستش بود رفت.
آهی کشیدم و به سمت حموم رفتم تا هم بوی الکل از تنم بره هم این سردرد بعد از مستی .
بعد از یه دوش که کلی سر حالم اوورد حوله تنیمو پوشمو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم.
با یاد آوری جیمین و یونگی هیونگ گوشیمو برداشتم و به جیمین هیونگ زنگ زدم.
«الو جیمین هیونگ؟»
بعد از سر و صدای کوتاهی که شنیدم متوجه شدم داره جابه جا میشه.
_سلام کوک
«سلام هیونگ، حال یونگی هیونگ خوبه؟»
_آره اون لعنتی حالش خوبه الانم خوابه. نمیدونی که با چه بدبختی ای راضیش کردم تا بذاره دستشو بخیه کنن همش میگفت این یه زخم سطحیه و زود خوب میشه اما در آخر موفق شدم و تونستم راضیش کنم.
حتی از پشت گوشی هم میتونستم پوزخندشو حس کنم.
به غرغرای کیوتش لبخندی زدم و بعد از چند دقیقه که راجب چیزهای مختلف صحبت کردیم گفتم:
«خیلی خب من دیگه باید برم »
_اوکی فعلا کوک
«فعلا هیونگ»
گوشیو کنار گذاشتم و بلند شدم به سمت کمدم رفتم و پیرهن سفیدم و شلوار مشکی ای در اووردم و کنار گذاشتم. بعد از اینکه موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم، تصمیم گرفتم به اتاق بابا برم و یکی از پرنده هایی که روی میزش بود رو بردارم.
YOU ARE READING
MY MATE IS AN ALPHA || VKOOK
Fanfiction«کامل شده» 🌕🐺خلاصه:همه ما ممکنه در طول عمرمون به غریبه هایی بربخوریم که بدون داشتن نیت خاصی شروع به کمک کردن به ما میکنن. اما چی میشه اگر یکی از اون غریبه ها در آینده کسی باشه که قراره عاشقش بشیم؟ دنیا همیشه طبق انتظارات ما جلو نمیره... 🌕🐺اسم فی...