PART|2

6.5K 1.1K 138
                                    

همونطوری که به کیسه بوکس ضربه میزد داشت به اون پسر دیشبی فکر میکرد.اما هر چقدر فکر میکرد نمیتونست به نتیجه ای برسه.و به قدری غرق فکر کردن شده بود که وقتی به خودش اومد متوجه شد انگشتاش قرمز و ملتهب شدن.

جونگکوک آهی کشید و در حالیکه حوله ای دور گردنش می انداخت ، بطری آبشو برداشت و شروع به خوردن آب کرد.شاید یه دوش میتونست حالشو بهتر کنه.

همونطور که موهای خیسشو عقب میزد در حمامو بست و بعد از اینکه لباس هاش رو پوشید ، موهاشو خشک کرد و در همون حال یادش اومد دیروز داخل اتاق ، پدرش میخواست چیزی بهش بگه بنابراین، به سمت اتاقش رفت و با شنیدن صدای پدرش در رو باز کرد و بعد از سلام و احوال پرسی های همیشگی با کنجکاوی پرسید:

« دیروز با من کاری داشتی؟»

مین یانگ لبخندی زد و به پسرش که روز به روز به جذابیتش اضافه میشد خیره شد.

_دیروز وقت نشد باهات صحبت کنم اما ازت میخوام فردا، داخل مهمونی ای که بهت گفتم حتما حضور داشته باشی جونگکوک

پسر کوچیکتر یک ابروشو بالا انداخت. یعنی اینقدر حضور اون مهم بود؟معمولا به جای اون برادر اُمگاش، جیمین داخل اینجور مهمونی ها حضور داشت .

درسته که جیمین یه امگا بود اما قدرتش با یه آلفا برابری میکرد و نشون داده بود که یه امگا هم میتونه به اندازه یک آلفا قوی باشه و جونگکوک بابت این موضوع واقعا بهش افتخار میکرد و تحسینش میکرد.

«آم،باشه اما چرا حضور من اینقدر مهمه؟ قراره اتفاق خاصی بیوفته؟»

جونگکوک با تعجب پرسید.

مین یانگ نگاهشو از پسرش گرفت و به برگه های رو میزش داد.

_خودت میفهمی

بهرحال مین یانگ میدونست پسر سرتقش قرار نیست با این موضوع به راحتی کنار بیاد و حتی ممکنه به مهمونی هم نیاد برای همین ترجیح داد بعد از اون بهش بگه و توضیح بده.

جونگکوک چشماشو به دور از چشم پدرش یه دور چرخوند. پدرش همیشه همینطور بود. هیچوقت بهش نمیگفت که چرا و به چه علت و معتقد بود اینشکلی به شرایط عادت میکنه و به مرور دیگه شگفت زده نمیشه.

«باشه پس من میرم»

جونگوک گفت و به سمت در رفت و دستشو روی دستگیره گذاشت که با شنیدن صدای پدرش متوقف شد.

_و در ضمن فکر نکن ندیدم چشم هاتو اونطور چرخوندی

جونگکوک چشمهاشو محکم روهم فشار داد و بعد از اینکه از بسته شدن در مطمئن شد زیر لب فاکی گفت و تصمیم گرفت به اتاقش بره تا یکم استراحت کنه.

_______________________________

با احساس سنگینی زیاد روی بدنش به سرعت چشماشو باز کرد و با دیدن جیمین که روی شکمش نشسته بود چشم غره ای رفت و با صدای خواب آلودی گفت:

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKWhere stories live. Discover now