PART|15

5K 933 126
                                    

«پس داری میگی وقتی جنازه رو تشریح و آزمایش میکردین هیچ نشونه ای از رد سوزن ندیدین؟و داخل آزمایشاها هم هیچ چیز غیر نرمال یا ماده  ناشناخته ای نبود؟»

_نه هیچ چیز مشکوکی نبود.

«خیلی خب،ممنونم یسونگ.»

و بعد از برداشتن گوشی از حالت آیفون اونو قطع کرد و روی میز گذاشت و با نا امیدی آهی کشید.

_نظرت چیه به سوکجین راجبش بگیم؟

آلفای کوچیکتر با  لبخند احمقانه ای به تهیونگ زل زد.

«سوکجین؟»

_برادرم،تاحالا ندیدیش.

جونگکوک از خجالت تک خنده ای زد و دستشو پشت گردنش برد .
«اوه، آها‌.»
و بعد ادامه داد:

«اما مگه کارش چیه؟»

تهیونگ همونطور که گوشیشو از جیبش در مییورد جواب داد.

_دکتره

جونگکوک با خوشحالی سر جاش سیخ نشست:

«واقعا؟پس میشه بهش زنگ بزنی؟»

هنوز چند ثانیه از حرف جونگکوک نگذشته بود که صدای بوق گوشی بلند شد و بعد از چند بار که گوشی بوق خورد بالاخره جین جواب داد:

+بفرمایید،کیم سوکجین هستم.

از صدای بمش میتونست حدس بزنه که تازه از خواب بلند شده.

_سلام هیونگ

+تویی ته!کارم داشتی؟

_راستش میخواستم راجب یه موضوعی باهات صحبت کنم .

و بعدش تموم ماجرا رو براش تعریف کرد.

+برام اون عکسو بفرست.بعد از تموم شدن شیفتم میرم اونجا.

هر دو آلفا نفسشونو با راحتی دادن بیرون .

_میشه ماهم بیایم؟

+نخیر معلومه که نمیشه بعد از اینکه از اونجا اومدم هر چیزی که متوجه شدم رو بهتون توضیح میدم.الانم باید برم .

و بدون گفتن کلمه ای دیگه گوشیو قطع کرد.

«خب... الان چی میشه؟»

_هیچی میریم به کارامون میرسیم تا وقتش برسه.فقط قبلش اون عکسو برام بفرست.

آلفای بزرگتر گفت و بعدش بلند شد و از پله ها پایین رفت.

جونگکوک بی حوصله عکسو فرستاد و بعد از حدود پنج دقیقه که بی حرکت به میز زل زده بود داد آرومی کشید و گفت:

«اصلا نمیفهمممم.»

نفسشو به شدت بیرون داد و از پله ها پایین رفت و از سکوت خونه تعجب کرد.

«پس اون کجاست؟رفته بیرون؟»

شونه ای بالا انداخت و به سمت نشمین گاه رفت و بعد از روشن کردن تلویزیون روی مبل نشست.

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKWhere stories live. Discover now