«پس داری میگی وقتی جنازه رو تشریح و آزمایش میکردین هیچ نشونه ای از رد سوزن ندیدین؟و داخل آزمایشاها هم هیچ چیز غیر نرمال یا ماده ناشناخته ای نبود؟»
_نه هیچ چیز مشکوکی نبود.
«خیلی خب،ممنونم یسونگ.»
و بعد از برداشتن گوشی از حالت آیفون اونو قطع کرد و روی میز گذاشت و با نا امیدی آهی کشید.
_نظرت چیه به سوکجین راجبش بگیم؟
آلفای کوچیکتر با لبخند احمقانه ای به تهیونگ زل زد.
«سوکجین؟»
_برادرم،تاحالا ندیدیش.
جونگکوک از خجالت تک خنده ای زد و دستشو پشت گردنش برد .
«اوه، آها.»
و بعد ادامه داد:«اما مگه کارش چیه؟»
تهیونگ همونطور که گوشیشو از جیبش در مییورد جواب داد.
_دکتره
جونگکوک با خوشحالی سر جاش سیخ نشست:
«واقعا؟پس میشه بهش زنگ بزنی؟»
هنوز چند ثانیه از حرف جونگکوک نگذشته بود که صدای بوق گوشی بلند شد و بعد از چند بار که گوشی بوق خورد بالاخره جین جواب داد:
+بفرمایید،کیم سوکجین هستم.
از صدای بمش میتونست حدس بزنه که تازه از خواب بلند شده.
_سلام هیونگ
+تویی ته!کارم داشتی؟
_راستش میخواستم راجب یه موضوعی باهات صحبت کنم .
و بعدش تموم ماجرا رو براش تعریف کرد.
+برام اون عکسو بفرست.بعد از تموم شدن شیفتم میرم اونجا.
هر دو آلفا نفسشونو با راحتی دادن بیرون .
_میشه ماهم بیایم؟
+نخیر معلومه که نمیشه بعد از اینکه از اونجا اومدم هر چیزی که متوجه شدم رو بهتون توضیح میدم.الانم باید برم .
و بدون گفتن کلمه ای دیگه گوشیو قطع کرد.
«خب... الان چی میشه؟»
_هیچی میریم به کارامون میرسیم تا وقتش برسه.فقط قبلش اون عکسو برام بفرست.
آلفای بزرگتر گفت و بعدش بلند شد و از پله ها پایین رفت.
جونگکوک بی حوصله عکسو فرستاد و بعد از حدود پنج دقیقه که بی حرکت به میز زل زده بود داد آرومی کشید و گفت:
«اصلا نمیفهمممم.»
نفسشو به شدت بیرون داد و از پله ها پایین رفت و از سکوت خونه تعجب کرد.
«پس اون کجاست؟رفته بیرون؟»
شونه ای بالا انداخت و به سمت نشمین گاه رفت و بعد از روشن کردن تلویزیون روی مبل نشست.
YOU ARE READING
MY MATE IS AN ALPHA || VKOOK
Fanfiction«کامل شده» 🌕🐺خلاصه:همه ما ممکنه در طول عمرمون به غریبه هایی بربخوریم که بدون داشتن نیت خاصی شروع به کمک کردن به ما میکنن. اما چی میشه اگر یکی از اون غریبه ها در آینده کسی باشه که قراره عاشقش بشیم؟ دنیا همیشه طبق انتظارات ما جلو نمیره... 🌕🐺اسم فی...