༺13༻

222 61 2
                                    

زن پرستار با لباس آبی رنگش چندباری اطراف تخت زن پرسه زد و اطلاعاتی وارد بردی که به دست گرفته بود کرد.

سر انجام قبل از خارج شدن به پسر جوانی که انگار  وزن دردی که کشیده بود بیشتر از عدد سنش وزن داشته و اون رو خم کرده، نگاه پر افسوسی کرد :

- پس درمورد هزینه لطفا به پذیرش تشریف بیارید.

دمینگ حتی توانایی سر تکون دادن نداشت.

زن آشپز یا درواقع خانم جیانگ از در وارد شد و با دیدن پرستار به سمت اون رفت و مشغول حرف زدن با اون شد و خیلی سریع بعد از گرفتن اطلاعات از وضعیت سلامتی زن، به سمت دمینگ حرکت کرد و بازوش رو کشید. دمینگ تلو خورد اما خانم جیانگ با سرعت عمل بالاش دمینگ رو سریع روی صندلی نشوند و پاکت نوشیدنی رو باز کرد و به سمتش گرفت :

_ بیا پسر، تو باید قوی باشی این زن بهت نیاز داره.

دمینگ نوشیدنی رو با بیحالی بین انگشتای دستش گرفت و به نقطه نامعلومی خیره شد.

خانم جیانگ اهی کشید و دست تپلش رو روی شونه دمینگ گذاشت و چند باری فشرد :

_ من بهت کمک میکنم! هوم؟اصلا نه فقط من اون پیرمرد مرغ فروش هم گفت کمک میکنه! اقای مان هم گفت حاضره!

دمینگ نگاهشو به سمت تن نحیف مادرش بلند کرد. اگه عرضه بیشتری داشت هرگز این اتفاق نمی افتاد! فقط اگه میتونست بیشتر تلاش کنه! اگه میتونست حواسشو بیشتر جمع حال مادرش کنه! فقط اگه میتونست...

اما این "اگر ها" ، تنها مثل "ای کاش ها" عمل میکردن، نه تنها کاری رو به پیش نمیبردن،بلکه سرکوفتی میشدن برای ممانعت از فکر کردن برای پیدا کردن یه راه حل حسابی!

با کلافگی از جا بلند شد و پاکت نوشیدنی رو توی دستای خانم جیانگ رها کرد و به سمت در خروجی اتاق حرکت کرد.

.

ییبو به سمت پرونده ها قدم برداشت و اونا رو پشت سر هم ورق زد.

لی هم جایی وسط قفسه های اتاق قرار گرفته بود و همراه بچه های کوچیکش پرونده های قفسه رو بالا پایین می‌کردند و تنها ژان بود که بیکار روی صندلی لم داده بود و پوشه ای توی دستاش ورق میزد و با اون بازی می‌کرد.

اقای لی با خستگی عقب رفت و به قفسه پشت سرش تکیه داد :
_ نمیدونم کجاست! مطمئنم همینجا بود.
ژان دستی زیر سرش گذاشت و به ییبو نگاه کرد که چطور با جدیت داره کشوهارو تند تند زیر و رو میکنه.

_ گفتی رنگش زرده؟

ییبو گفت و اقای لی بعد از تایید ادامه داد :
_ یه کادرم روشه!

ییبو سری به تایید جمله آقای لی تکون داد و چندباری جمله ای رو با خودش تکرار کرد و با صدای بلند گفت :
_ اقای لی مطمئنی پرونده خانم شیوو همین جاست!؟

➤𝑨𝒕𝒍𝒂𝒏𝒕𝒊𝒔 𝑴𝒐𝒐𝒏Where stories live. Discover now