༺03༻

577 108 10
                                    

دمینگ با چشمای درشت شده سرتا پای ییبو که کت و شلوار سیاه رنگ رسمی تن کرده بود رو از نظر گذروند و بلند بلند زد زیر خنده :
_ این چیه پوشیدی اول صبحی؟ نکنه عذاب وجدان گرفتی و رسما میخوای حرفتو عملی کنی و خودت ستاره اینجا بشی! ها؟

ییبو از طرز برخورد دمینگ کمی خجالت زده شد ولی سعی کرد دست انداختنش رو به روی مبارکش نیاره :
_ توهم فکر کردی واقعا بهت این لطفو میکنم؟ اونوقت دیگه جا برای چیدن ستاره ها روی سردر رستوران نمیمونه! باید کل اینجا رو ستاره بارون کنی!

دمینگ نیشخندی زد و دستی به کمر ییبو کوفت :
_ خوبه جز ظاهرت اخلاقت هنوز سرجاشه!

به سمت سینک رفت تا وسایل مورد نیازش رو بشوره و همزمان حواسش به ییبو بود که پشت سرش آروم آروم حرکت می کرد و مشغول لمس کردن ملاقه ها یا تابه ها بود.

_ چیه؟ شبیه بچه های کوچیکی که کار خرابی کردن شدی!

ییبو با چشمای مظلوم به سمت دمینگ سر بلند کرد و اون لحظه واقعا شبیه یه بچه کوچیک به نظر رسید که نمیدونه چطور خواسته یا حرفشو بیان کنه که والدینش اونو سرزنش نکنن! هرچند دمینگ که نسبت خانوادگی با اون نداشت! با این حال ییبو از بیان حرفش شک داشت. پس تصمیم گرفت با حاشيه رفتن شروع کنه :
_ فقط انگار این ظرفا خوب شسته نشدن.

_ مسخره نشو وانگ ییبو! تو همیشه اینا رو با قوی ترین شوینده ها میسابی! نگاه کن!ته اون دیگ داره سوراخ میشه!!!

ییبو چشماش گرد شد که دمینگ زد زیر خنده :
_ چیه؟ تو دردسر افتادی؟

ییبو شونه ای بالا انداخت :
_ نه، فکر نکنم، ولی انگار تو به خواسته‌ ات رسیدی، چون... چونکه دیگه قرار نیست منو ببینی!

برای لحظه ای دمینگ قلبش از تپیدن ایستاد و اونقدر سریع به سمت ییبو چرخید که دستش به شیر آب خورد و ییبو رو خیس کرد :
_ تو الان چه زری زدییی؟؟؟

ییبو با کراهت صورتش رو با آستینش پاک کرد و به کمک کهنه روی میز، مشغول خشک کردن لباسش شد :
_ من فقط فکر کردم که شاید...

دمینگ بی توجه به حرف ییبو صداش رو بلند کرد :
_ شاید چی؟ با مردنت همه چیز درست میشه!؟ کور خوندی احمق!

دوباره سمت سینک برگشت و هویج بزرگی پرت کرد تو آب که دوباره لباس ییبو رو خیس کرد :
_ من که از مرگ حرفی نزدم! حتی نزاشتی حرفمو کامل کنم!

_ چیه؟ میخوای نامه آخر واست بنویسم؟ آه ییبو تو حتی دوست دخترم نداری که نامه ات رو بخونه!

_ پس شاید بهتره قبلش یکیو پیدا کنم! اونوقت حداقل یکی حرفای منو میشنوه!

دمینگ دوباره به طرف ییبو چرخید و برای بار سوم ییبو رو خیس کرد که اون بلافاصله شیر آب رو بست و با صدای بلند گفت :
_ من فقط دارم میرم یه جای دیگه کار کنم! فقط همین!

➤𝑨𝒕𝒍𝒂𝒏𝒕𝒊𝒔 𝑴𝒐𝒐𝒏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora