Part 8⚘:Lets be friend from now on:)

9.3K 1.3K 232
                                    

تهیونگ آب دهنشو قورت داد و لرز کوچیکی که تنشو گرفته بود حس کرد.

قرار بود حالا که جونگکوک متوجه شده اون جفتشه چیکار کنه؟ نمی خواست این حس که اون الان عصبانیه رو جدی بگیره ولی مجبور بود چون بعد از اینکه کوک جمله تو جفت منیو گفت و سرشو برد عقب، با اخم ترسناکی نگاهش میکرد. تهیونگ بالاخره لب باز کرد:
_آ..آره فک کنم..م..من جفتت با..

که حرفش با کوبیده شدنش به تخت نصفه موند.

با چشمایی لرزون تر از تنش نگاهشو به چشمای سیاه جونگکوک داد و متوجه شد الان گرگش آرومه و این جونگکوکه که کوبیدتش به تخت.

به نظرش در هر دو حالت این موقعیت ترسناک بود چه با گرگش چه با خودش!هر چند هر دو یکی بودن ولی تهیونگ فرقشونو حس کرده بود:حالا چی میشه؟!
این سوال توی مغز تهیونگ اکو میشد.

مچ یه دستش اسیر دست عضله ای کوک کنار سرش بود و خود جونگکوک دستاشو ستون بدنش کرده بود و روی تهیونگ تقریبا خیمه زده بود.

جونگکوک که تازه بعد از حرکت ناگهانی زده بودش روی تخت تو صورتش داد زد:
_دیگه جرات نکن همچین غلطی کنی فهمیدی؟ تو جفت من نیستی!!!

تهیونگ اون لحظه یهو انگار خاموش شد چون فقط چشماشو اشکای تیله ای پر کردن و بی صدا میخواستن روون شن!

دلش میخواست میتونست داد بزنه بگه:ولی خودت الان منو به عنوان جفتت تشخیص دادی!..چت شد؟

کس دیگه ای بود توی این دنیا جفتشو که خیلی محدود افرادی میتونن پیداش کنن میدید مثل یه گنج از اون لحظه به بعد نگهش می‌داشت و اگه مثل این وضع جفتشو با انکار پس میزد مطمئنا اون امگا یا از داد و بیداد و گریه گلوش خراشیده میشد یا خودشو جلوی آلفاش میکشت! این قضیه چیزی نبود که یه امگا بتونه سرش خفه خون بگیره:/

اما تهیونگ فقط با چشمای پر شده از اشکش و بدن لرزونش توی چشمای جونگکوک خیره شده بود.

جونگکوک با همون اخم تند بعد از فریادش جمله دیگه ای گفت که میشد گفت سد چشمای تهیونگو با یک حرکت در هم شکست: جفت من خیلی وقته مرده!

اشکای تهیونگ از دو چشم آسمونی رنگش با هم روی گونه هاش سر خوردن و به طرف گوشش رفتن.

به معنای واقعی خفه شده بود و زبونش حتی برای هق زدن هم یاریش نمیکرد...

جونگکوک کمی سرشو جلوتر برد:
_یه بار دیگه..فقط یه بار دیگه اون جمله لعنتیو تکرار کنی خودم بگات میدم فهمیدی؟!

ولی تهیونگ انگار که فعلا در حضورش لال شده بود، چشمای سرد شده بست و بهم فشار داد و قدرت زبون لعنتیشو به دست گرفت.

چشمای فشرده شدشو باز کرد و با لحن سرد و نگاه سرد تری گفت:
_جاست فاک آف جئون.

و خودشو کشید بالا و جونگکوک از نزدیکی صورتشون کمی جاخورد ولی با همون نگاه یخ زده اروم عقب رفت و از تخت فاصله گرفت و قدمشو برای رفتن به سمت در چرخوند اما...

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now