Part 2⚘:What's wrong with him?!:)

11.8K 1.6K 95
                                    


اروم امگا رو روی صندلی عقب ماشین دراز کرد و طوری تقریبا روش خیمه زده بود اروم دستشو از زیر گردنش اورد بیرون و پارچه روی چشمشو باز کرد‌.

با دیدن چشمای بسته اش که به ارومی انگار خوابیده بود کمی دلگرم شد و به خودش اومد.

عقب رفت و اروم دستاشو هم باز کرد.
دوباره کمی جلو رفت و خواست مو های آشفته و نامرتب روی پیشونیشو به کناری بفرسته که از خواسته اش تعجب کرد و دستش کشید و رفت عقب که پیاده بشه دوباره لحظه ای مکث کرد.

یه لحظه به این فکر کرد امگا زیرش کوچکتر بود و بدن نحیف و لاغری داشت پس برای همين مثل پر سبک بود. جلو خودشو برای تماشای بیشترش گرفت:)

از ماشین اومد بیرون. پاهای امگا رو طوری جمع کرد که زانو هاش اومد بالا و جمع شد و در ماشین بست.

برگشت داخل ساختمون و با نگاه تیرش سالنو از نظر گذروند و جنازه های خونی کسایی که تا چندی پیش با هرزه ها تو حلق هم بودن رو دید.

راضی سری تکون داد و دید وون داره با یه امگا روی کولش از پله ها میاد پایین.

وقتی رسید جلو کوک، اروم امگارو روی مبلی کنار امگا های ترسیده قرار داد و با تعظیم کوتاهی گفت:

_دستور انجام شد. این ده تا امگا رو پیدا کردیم‌.

کوک سری تکون داد و رو به امگا ها گفت:

_دیگه آزادین. نه برده این نه هیچ کوفت دیگه ای. برین برای زندگیتون تلاش کنین.

یکی دوتا از امگا ها باصدای لرزون تشکر کردن. کوک سری تکون داد و با صدای رسایی گفت: برمیگردیم.

خیلی سریع افرادش پشت سرش حرکت کردن بیرون و با رسیدن کنار ماشینا سریع سوار شدن و کوک بعد از اینکه دید امگا ها با سرعت در حال دور شدن از اون ساختمونن به وون گفت: حرکت کن.

و راه افتادن.
پنج دقیقه گذشت و تو راه بودن و کوک چشماشو محکم بست و سرش و به تکیه گاه صندلی تکیه داد اهی کشید:

_حالت خوبه الفا؟
_سرم درد گرفته باز.

کوک چشماشو باز کرد و بعد از مکثی برگشت و به امگا نگاهی کرد.

دید راحت خوابیده و انگار که دیگه بیهوش نیست و فقط خوابه.

امگا لرزش ریزی کرد که جونگکوک برگشت و روبه وون گفت:

_وون به نظرت الان سرده؟
_خب..فک کنم متعادله.من اکیم.
_عاها.

کمی این پا و اون پا کرد و اخرش کت چرمشو در اورد و خم شد عقب و گذاشتش روی امگا ولی با دیدن حرکتش تعجب کرد چون همینکه کتشو گذاشت روش امگا با چشمای بسته و اخم ریزش یقه اشو بوکشید و بعدش اخم ریزش هم از بین رفت.

کوک برگشت سر جاشو به جلو خیره شد. وون گفت:
_اگه میخوای بخاری روشن کنم.

کوک سریع پرید تو حرفش و گفت:

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Where stories live. Discover now