امروز جفت پدرش اومده بود.
اون امگا و پدرش یه ماهه همو پیدا کرده بودن و جونگکوک نه تنها با این قضیه مشکلی نداشت حتی برای پدرش خوشحال هم بود هر چند اون امگا نر بود ولی به هر حال کوک از بودن جفت پدرش در کنار پدرش راضی بود.
از لحظه ای که مادرش از دنیا رفته بود شکستن پدرشو حس کرده بود و الان که جفت حقیقی پدرش بعد از این همه سال بهش رسیده دلش میخواست لبخند پدرشو دوباره مثل قبل ببینه.
درسته! توی جامعه گرگینه ها معمولا پنجاه درصد افراد فقط اگه خوششانس باشن جفت حقیقیشونو میبینن و اینکه کاملا ممکنه که عاشق کس دیگه بشن و خانواده تشکیل بدن. موضوع پدر جونگکوک هم دقیقا همین بود.
پیراهن مشکی دکمه دارش با شلوار سفید راسته ای که پوشیده بود نمای جذابی ازش به چشم میاورد.
همونطور که ساعت سه موتوره نقره ای رنگ سرامیکیشو میبست از موزاییکای شطرنجی درشت عمارت میگذشت تا به اتاق کار پدرش برسه.
فضای عمارتشون با رنگ طلایی لایت و شیری و سفید عجین بود و حتی در های خونه و تراس ها و پنجره ها سفید شیشه ای بود و این دکور هیچوقت عوض نمیشد چون وقتی مادر کوک درست یه ماه قبل از فوتش با سلیقه انتخابش کرده بود، هم جونگکوک هم پدرش عاشقش بودن.
گلدون های مختلف شیشه ای و سرامیکی با نقش متفاوت روی میز های کوچیک توی هر کنج دیوار یا کنار ستون ها دیده میشد اما توی هیچکدوم گلی نبود.
جلو در ایستاد و با تقی که زد صدای گرم ولی نگران پدرش که میگفت بیا داخل رو شنید و وارد شد. وارد اتاق کار پدر که شد و درو بست چهره زیبا ولی مسن مردی رو دید که توی این یه ماه به خاطر سر و سامان دادن به درگیری های باند فقط چند بار دیده بودش. سلامی داد و کمی جلوتر رفت.
پدرش روی مبل دو نفره چرم سبز تیره رنگی که فیت دکوراسیون اون اتاق بود، کنار جفتش نشسته بود و یه دستش روی شونه جفتش بود.
پدرش گفت بشینه و اون در حالی که مینشست متوجه چشمای خیس امگا شد. پس گفت:
_ته وو شی! آم..حالتون خوبه؟جفت پدرش سری به نشانه نه تکون داد و با صدای گرفته و کمی خش دار گفت:
_پسرمو بردن..داشتم..هق..داشتم از خرید برمیگشتم..که دیدم..هق..دروازه خونه امون کاملا از جاش در اومده.. اونا برام یادداشت گذاشتن..هق.. به خاطر شوهرم..هق..که بیشتر از ده ساله ندیدیمش اومدن و بدهیشونو میخوان..جونگکوک تعجب کرده بود:
_اما اقای کیم..منظورتون چیه؟ شما و شوهرتون که این همه مدت از هم بی خبر بودین..چطور ممکنه اون ادرس شما رو داشته باشه که به طلبکاراش بده؟اقای کیم با اشک و صدای بغضی ای که سعی داشت کنترلش کنه گفت:
_اون همیشه میدونست ما کجاییم. چندین بار برام نامه میداد که البته مبداش مشخص نبود و نمیشد فهمید از کجا ارسالش کرده..اون..اون بعد از اینکه ده سال پیش ورشکست شد همه چیو رها کرد و با دارای ای که داشت رفتو تو کازینو های امریکا قمار شروع کرد.. من.. منم پسرامو برداشتمو از دست طلبکاراش از کانادا فرار کردم برگشتیم به کره.
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]
Fiksi Penggemarبا اینکه عصبانی بود و خط چشمش کمی پخش شده بود، حالت اسموکی جذابی به چشمای وحشیش داده بود که داشت جونگکوکو از خود بی خود میکرد... . . _من به خاطر پیوندمون و قول شما..باهاش ازدواج میکنم. . . _به این فکر کردم که.. اگه تو نباشی چی میشه.. _خب..چی میشه؟ _...