Part 14⚘:I hate her too:)

8.5K 1.1K 108
                                    

تهیونگ با یادآوری مکالمه خودش و پاپاش بعد برگشتنشون از مهمونی، لبخندی زد و دوباره به جونگکوک نگاه کرد.

نمیتونست انکار کنه جز نگاه کردنش، دوست داره لمسش کنه اما خوب!ترس از آلفاش بیشتر از این حرفا بود!

صدای کوتاه کفشای پاشنه داری که به نظر با قدم های آهسته حرکت میکردند به گوش تهیونگ خورد که چشمای گرد شده تهیونگ اول به جونگکوک که بهش تیکه داده بود و بعد به دستای خودش که اونو نگه داشته بودن نگاه کردن.

خود به خود شروع کرد به لرزیدن و زمزمه کرد:
چه غلطی کنم؟چه غلطی کنم؟

ما رو ببینن چی؟شت جئون بلند شه این وضعو ببینه!اگه بلایی سرم بیاره...

داشت به همین چیزا فک میکرد که صدای قدمای صاحب اون کفشا نزدیکتر شد.

چشماشو بهم فشرد و سرشو خم کرد و متوجه نبود الان لباش دقیقا کنار گوش جونگکوکه.

همونجور که چشماشو بهم فشار میداد زمزمه کرد:
_جئون تو رو خدا پاشو الان به فنا میریم.

جونگکوک به یکباره علاوه براینکه چشماش باز شد تهیونگو کمی عقب هل داد و فورا بلند شد و قبل از اینکه تهیونگ به خودش بیاد شونه هاشو گرفت و تو یه حرکت بلندش کرد.

دستشو کشید با سرعت از آشپز خونه زد بیرون. دوید سمت دو در سفید شیشه ای و راه پله های بیرونش که میرفت سمت حیاط پشتی.

در حیاط پشتی رو باز کرد و همچنان میدویید. نزدیک الاچیق کوچیک ته باغ شدن که حس کرد دست تهیونگ از دستش شل شده و از نفس نفس های بلند و پشت سر همی که میکشید فهمید خیلی خسته شده.

اما هنوز ده دقه هم از دویدنشون نگذشته بود!

با صدای بلند ته که با بدبختی لای نفس های تندش حرف میزد به خودش اومد:
_یاا..جئون..وای‌..وایسا خواه..ش میکنم..

ولی خوب یه کم دیگه رسیده بودن برای همین صبر نکرد.

تهیونگ خودشو محکم عقب کشید و تقریبا تو حالت نشسته موند اما هنوز جونگکوک دستشو میکشید و ته از دستش اویزون بود.

جونگکوک با تعجب با صدای بلند و نفس های کمی تند گفت:

_هنوز هیچی نشده که..چرا دو قدم راهو نمیتونی بدویی؟..

تهیونگ دستشو از دست جونگکوک که شل تر گرفته بودش کشید بیرون و کامل روی زمین نشست و پاهاشو دراز کرد:

_تو..اه تو به این همه..راه میگی..دو قدم؟

جونگکوک نتوست از کیوتی و حرف بامزه اش خنده اش نگیره پس سرشو برگردوند سمت دیگه ای و خندید.

تهیونگ سرشو گرفت بالا:
_اوهو..منو مسخره نکن..شاید توی دویدن خوب نباشم..اه اما این همه چیز نیست..

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن