Part 10⚘:Ready for party?:)

10.1K 1.3K 126
                                    

تهیونگ بعد از گذروندن روز خسته کننده دانشگاهش با راننده ای که جیهو فرستاده بود دنبالش داشت برمیگشت.

درسته روز اولش بود اما اون سال آخر بود و همه چیو راجب دانشگاه و همکلاسی های هر ترمش میدونست پس ذوقی نداشت.

صندلی عقب نشسته بود و سرشو تکیه داده بود به صندلی و تو فکر این بود که چی بپوشه.

به ساعت صفحه مربعی بند چرمی قهوه ای رنگش نگاه کرد که ساعت پنج و ربع رو نشون میداد.

کش و غوصی به خودش داد و ماشین میدون کوچیک فواره دار وسط حیاط که خاموش بود رو دور زد و نزدیک پله ها پارک کرد‌.

تهیونگ بعد از تشکر از راننده خودشو از ماشین کشید بیرون. تو ذهنش میگفت: دوساعت بخوابم بعد پاشم آماده شم وگرنه همون اول خوابم میگیره مهمونی زهرم میشه.

در بزرگ و سفید ورودی رو باز کرد و نمای دلباز و گرم داخل عمارت حس خونه بودن رو بهش منتقل کرد.

لبخند کوچیکی زد و خواست بره سمت پله ها که دید جیمین همونطور که آبمیوه ای توی یه دستشه و با اون دست دیگه گوشیشو گرفته و داره نگاهش میکنه از راهرو آشپز خونه به سمت پله ها میاد.

تهیونگ هنوز کمی خجالتی بود برای همین فقط سلام آرومی داد و با لبخند منتظر جیمین شد.

جیمین که تو حال خودش بود با شنیدن سلام تهیونگ با چهره کیوت و لبای غنچه شده از تمرکزش سرشو آورد بالا و با دیدن تهیونگ انگار که برق گرفته باشه گفت:
_کجاییییی تو پسر؟؟

و دوید سمت تهیونگ. تهیونگ ترسید کار بدی کرده باشه همونجور که هول کرده بود با نگرانی گفت:
_چ..چیشده جیمین شی؟

جیمین لباشو خطی کرد و بهم فشرد و انگار که ذوقش کور شده باشه گفت:
_امشب مثلا قراره بریم جشن!می‌خواستم بریم لباسامونو با هم انتخاب کنیم چون دیگع دوستیم ولی تو هنوز منو جیمین شی صدا میکنی.

تهیونگ لباشو خیس کرد و خواست دلیل منطقی بیاره:
_خو..خوب ببین ما تازه قرار شد با هم دوست بشیم..آم.. من تاحالا دوستی که اونجوری بتونم باهاش راحت باشم نداشتم..می..میدونی دیگه بعضیا هنوز ما امگا های نر رو..

که جیمین پرید توی حرفش:
_ایش هر کی باهات بد رفتار کرده به یه ورت بگیر از این بعد من و تو باهم دوستیم اونم دوستایی که همه بهشون حسادت میکنن..میدونی چرا؟

تهیونگ کنجکاو گوشه لبشو جوید و با چشمای پاپی طور و درشتش گفت:
_چرا؟
(دو تا بیبی بوی😆🥲)

جیمینم با لبخند کیوتی گفت:
_چون هر دو مثل همیم و هردو مون توی بد ترین حالتمون همدیگه رو دیدیم و به هم کمک کردیم.

تهیونگ خشک شد. یعنی جیمین یادشه موقع تشنجش تهیونگ اونجا بود؟وحتی براش دارو رو آورد؟

𝐌𝐘 𝐀𝐋𝐏𝐇𝐀 [𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora