part2/sophia

510 53 10
                                    

میز کار دنیل توی دنج ترین محل شرکت بود که از این بابت خیلی احساس خوش بختی میکرد, چی بهتر از این که از اون همه ادم و صدا دور باشه؟؟
و رو به روی میزش یه پنجره ی بزرگ بود که با ویوی زیباش اونو ساعت ها محو خودش کنه, به قول الایزا اون همیشه داره رو ابرا راه میره!
بعد از چند ساعتی فکر کردن و نوشتن اسکریپت ها و بعدم پاره کردنشون و چنتا ادیت بیخودی بلند شد که واسه خودش قهوه بریزه .تو شرکت با کسی صمیمی نبود ولی میتونست سنگینی نگاه یک نفرو رو خودش حس کنه. کاترین! یه دختر با قد معمولی و موهای مشکی کوتاه ,با عینک گرد و چشمای نافذ اون همیشه تایم استراحت دنیل باهاش حرف میزد و باهم قهوه میخوردن البته دنیل میتونست بفهمه که این دختر اروم و خجالتی یه احساساتی نسبت بهش داره ولی خودش هم میدونست که الان نمیتونه با کسی باشه!
ساعت کاری تموم شده بود . سوفی که شال گردن بزرگی رو دور گردنش انداخته بودو اماده بود دستش رو دور دستای دنیل حلقه کرد و به بیرون کشوندتش.
دنیل: حالا میشه بگی داریم کجا میریم؟
سوفی: کلاب
دنیل:وای سوفی اصلا حال کلاب و ندارم در ضمن باید ماشینو ببرم تعمیرگاه
سوفی: استریپ کلاب نمیریم که میخوایم با چنتا از بچه های قسمت معماری دور هم باشیم توی کار جدید اوناهم هستن گفتم که پروژه خیلی بزرگیه مثل قبلیا نیست
دنیل پوفی کشید دوست نداشت که بره ولی خب اعتراض کردن و بحث با سوفی بی فایده بود.
لابورا ,اسمی که با چراغای نئونی قرمز رو سردر مشکی کلاب نوشته شده بود. چه مضخرف!
سوفی و دنیل که وارد کلاب شدن سوفی بازوی دنیلو ویشگون گرفت و گفت که یکم محض رضای خدا لبخند بزنه و بعدشم رفتن پیش دوستاشونو و دور میز نشستن.
بچه های معماری تقریبا 4 نفر بودن دوتا مرد و دوتا زن, سوفی شروع کرد به معرفیشون:خب بچه ها دنیل, دوست و همکارمون تو این پروژه, و دنیل بچه ها, ایزاک, انا, میچل و تام.
دنیل بهشون لبخندی زد و همشونو خیلی سریع انالیز کرد ایزاک که یه مرد چهارشونه و خوش هیکل با چشمای مشکی بود بنظرش خیلی کاریزماتیک اومد. انا و میچل هم یکم سنشون از بقیه بیشتر بود و مشخص بود باتجربه ترن میچل یه دختره 30 ساله بود و توپر با خنده های که انرژیشون میتونست هر مرده ای رو زنده کنه
و انا هم یه دختر 32 ساله لوند و با چشمایی که همرو از بالا به پایین نگاه میکردن.
و تام, چشماش اون چشما رو هر جایی که باشن دنیل سریع میتونه تشخیص بده بی حس و مرده درست مثل اسمون همون شب..
به خودش که اومد دید داره به چشمای تام زل میزنه و سریع خودشو جمع کرد .
شام رو که خوردن داشتن باهم راجب پروژه حرف میزدن که یه پسر از بالای استیج کوچیک کلاب داد زد: and nowww karaoke timee
سوفی و میچل که انگار شات های زیادی زده بودن و حسابی مست بودن با قهقه داد زدن:اره همینه خب حالا کی اول بره؟؟
بعد میچل رو بع ایزاک کرد و گفت: هییی خوشتیپ تو باید بری پاشو پاشو
ایزاک خنده ای کرد و گفت: باشع میرم ولی صدام اصلا خوب نیستا و بلند شد و رفت با دیدن اهنگ fool me داشت منصرف میشد که با صدای جمع مجبور میشد بخونه و خب حقم داشت صداش مضخرف بود!
میچل که حسابی سرش گرم شده بود بلند شد رفت رو استیج و کنار ایزاک شروع کرد به خوندن.
سوفی هم رو کرد به تام و گفت: تو چقدر ساکتی بیب پاشو برقصیم پاشووو
تام لبخند ضعیفی زد و گفت : ممنونم سوفی من زیاد رقصنده خوبی نیستم میتونی با انا برقصی
سوفی اومد که به انا بگه که یهو حالش بد شد و گفت: گایز من همین الام باید برم دستشویی فک کنم از ابن فاکی زیاد خوردم
و دنبالش انا هم رفت تا کمکش کنه. تام و دنیل که تا الان ساکت بود تنها شدن.
تام جعبه سیگار قدیمی از جیبش دراوردو و به دنیل تعارف کرد دنیل سیگاری نبود ولی معلوم بود سیگار اصل و گرون قیمتیه پس رد نکرد و یدونه برداشت تام گفت:من میخوام برم بیرون بکشم میای؟
دنیل هم که فضای کلاب اذیتش میکرد قبول کرد و دنیالش رفت.
فضای ساکت بیرون کلاب و خنکی شب حال دنیل رو بهتر کرد به ماشینی تکیه دادن و شروع کردن سیگار کشیدن.
دنیل حالا بهتر تونست تامو ببینه یه پسر با موهای بلوند قد بلند و خب تیپی معمولی و ساده مثل خودش اون دقیقا شبیه یه معمار بود.
تام پوکی از سیگارش زد و گفت::خیلی از اینجور فضاها خوشت نمیاد نه؟
دنیل که سرش پایین بود به چشای تام نگاه کرد و بی اراده گفت:چی باعث شده انقدر یخ زده بشن؟
تام گفت: مثل اسمون همون شب نه؟
و همین کافی بود تا دنیل خون تو چشماش رو دوباره حس کنه
.
امیدوارم خوشتون بیاد و اینکه با کامنتها و ووتاتون بهم انرژی میدین💕

dance with starsWhere stories live. Discover now