تو برای من اون تک درخت بزرگ پارک بودی که بعد از کلی دوویدن به سایش پناه میبردم . تو برای من تنها دوست فارست گامپ بودی. تو همونی بودی که وقتی زانو هام زخم میشد چسب زخم میاوردی . و حالا من مثل رینگو از بیتلز جدا افتادم .
.
به صورت خودش تو اینه نگاه کرد و از چیزی که دید بدش اومد ,صدای دیواری که روی سر فرد خراب کرده بود کل خونه رو برداشته بود .
.
دن میخواست بره گوشه ی اتاق بشینه و زانوهاشو بغل کنه و اروم گریه کنه درست مثل بچگیش ولی خب اون بزرگ شده بود ..به افکار مسخرش پوزخندی زد..بزرگ شدن..یه ادم کی میتونه به خودش بگه که بزرگ شده؟ وقتی بعد از ضربه زدن به عزیزترین ادم زندگیش نخواد که گریه کنه؟ .دن ورقه ی قرصا و لیوان اب رو برداشت و طبقه پایین رفت فرد رو مبل نشسته بود و سرشو بین دستاش گرفته بود .هیچکس حرفی نمیزد.
.
دن یه قرص برداشت و با اب خورد و بدون اینکه به فرد نگاه کنه با صدای اروم و لرزونی گفت: به الایزا بگو پسرش مثل همیشه به حرفش گوش کرد و خودتم اگه تونستی به بخشیدن این احمقی که جلوت وایستاده فکر کن .
.
بعدم بدون کلمه ای از در بیرون رفت .هیچکس دنبالش نیومد .
بزرگ شدن شاید میتونست همچین چیزی باشه ! اشتباهات ساده بخشیده نمیشن .
.
دن یکم توی دهکده پرسه زد و خودش رو جلوی همون مدرسه ی قدیمی پیدا کرد .
نرده های سبز رنگ مدرسه کدر شده بودن .صندلی های کوچیک توی حیاط زنگ زده بودن ولی اونجا هنوزم روشن بود درست مثل مو های کرولاین .
*(فلش بک)
دن در حالی که از نودل توی لیوانش میخورد چماشو چرخوند و پوفی کشید و رو به فرد گفت : فرد میشه توهم بیای لطفا؟ منو اونجا تنها نزار
فرد که غرق سریال مورد علاقش که داشت از تلویزیون کوچیک. اتاقش پخش میشد بود بدون اینکه به دن نگاه کنه گفت: : اول اینکه من دعوت نیستم دومن اینکه چرا تنها؟ با کرولاین میری دیگه
دن لیوان نودل رو گزاشت رو میز و بیشتر توی مبل راحتی نارنجی رنگ فرد فرو رفت و گفت:: کرولاین با کریس میاد
.
درسته سریالش خیلی مهم بود ولی چیزی که دن گفت باعث شد فرد با شدت سرشو برگردونه و با صدای تقریبا شبیه جیغ کشیدن بگه: چی؟کریس؟؟ مگه نگفتی خودش دعوتت کرده گفتی با هم قراره برین که
.
دن سرشو تکون داد و گفت: اره قرار بود باهم بریم ..ولی مثل اینکه کریس از کرولاین خواسته اونم که کلی منتظر همچین چیزی بودش قبول کرده..
دن اینارو گفت و تمام تلاششو کرد تا به کریس حرفی نزنه یا گریش نگیره !
فرد که چشمای غمگین دنو دید روی پاهاش زد و گفت:: خیلی خب پسر پرام که نیست یه دورهمی سادست قرار نیست اونجا تنها بمونی ,نصف بچه های کلاس هستن ..
فرد اینو گفت ولی خوب میدونست که منظور دن از تنها موندن فقط بدون کرولاین بودنه ..
./حال /
با به یاد اوردن نفرتی که از کریس داشت و تمام تلاش های احمقانش که برای بدست اوردن کرولاین میکرد خندید.
در مدرسه باز بود و دن واردش شد .توی راهروی اون مدرسه ی قدیمی راه رفت و به لاکر های ابی رنگ اونجا دست کشید .
.
دن توی خاطره های قدیمیش پرسه میزد که لرزش گوشیش تو جیبش حواسشو پرت کرد .
گوشیش رو بیرون کشید و با دیدن اسم کاترین جا خورد .
بعد از چند ثانیه معطلی جواب گوشی رو داد . صدای اروم و خجالت زده ی کاترین رو از پشت گوشی شنید :: سلام دن خوبی؟
.
اون دختر ساده و معصوم بود و ته قلب دن یک لحظه به اینکه نکنه اونو امیدوار کرده باشه لرزید .
دن با لحن نامطمعنی جواب داد:: سلام ممنونم تو خوبی؟
و از مکالمشون اذیت شد .
کاترین یکم مکث کرد و سعی کرد که حرفاشو کنار هم بچینه:: ام دن من میخواستم بگم که دیشب یکی از بهترین شبای زندگیم بود و ازت بابتش ممنونم..کاترین نفس عمیقی کشید و صداش لرزون شد :: من ..من دارم از لندن میرم دن ..به شهرم برمیگردم از لایتینگ هم استعفا دادم ..خواستم ازت خداحافظی کنم !
کاترین سخت ترین کلمات زندگیشو به زبون اورد و جلوی دهنشو گرفت تا صدای گریه های خفش به گوش نرسه ..
.یکمم عکس ببینیم :))
کاترین کاملا از داستان بیرون نمیره:))
YOU ARE READING
dance with stars
Fanfictionخیلی به ستاره ها نزدیک نشو! اونا هیچوقت به تو عشقی که میخوای رو نمیدن, مهم نیست حقیقت چقدر تلخه بهش بچسب عزیزم!