part22/final show

227 25 18
                                    


رویاها,اونا اصلی ترین دلیل ما برای باز شدن چشمامون هستن,محکم ترین دلیل برای ایستادگی پاهامون !
دن نابود شدن رویاهاشو به چشم میدید.درست مثل بیدار شدن از خوابی عجیب و دوست داشتنی که تو ثانیه ای بعد از بیدار شدن تمام اشکال و رنگ هاش از ذهن محو میشن.و تورو تو سفیدی مطلق میزارن.
.
تام با چشمایی که حالا احساس تمامش رو در بر گرفته بود فقط به عمو رابین خیره شده بود .
دن ته گلوش احساس سوزش میکرد.در رو به ارومی پشت سرش هل داد و اومد جلو.
با صدایی که میلرزید لب زد:تو..تو داری چیکار میکنی؟
تام بدون اینکه به دن نگاه کنه خیلی شمرده گفت::برو بیرون دن.
دن که قلبش مثل یه نهنگ تو سینش میکوبید با صدای بلند تری گفت::تو چی میگی؟
تام با خنثی ترین لحن ممکن گفت::اگه بخوای میتونی تا اخر نمایش بمونی..بعد سرشو بالا گرفت و با چمشایی که رگای قرمز خشم و نفرت تمام جنون درونش رو نشون میداد ادامه داد::اما بهت قول نمیدم پایان قشنگی داشته باشیم لاو.
دن به اسلحه ی تو دست تام که بدون کوچیک ترین لرزشی بین انگشتاش قفل شده بود نگاه کرد و ساکت موند.
تام به سمت در اتاق رفت و قفلش کرد و با پوزخندی ادامه داد::چقدر احمقم باید قفلش میکردم...تو حتما از اون خواب احمقانت بیدار میشدی و مثل بچه ها دنبال من میگشتی , همینکارو کردی مگه نه فضانورد؟..
تام به صورت مسخ شده ی دن خندید و به مبل کوچیک تو اتاق اشاره کرد::بشین..بزار تا وقتی این پیرمرد بی مصرف چشماشو باز کنه از وقتمون استفاده کنیم.
دن لباشو به هم زد و به زور کلماتو کنار هم چید::این حتما یه کابوس احمقانه ی دیگست..درسته؟ اره کابوسه
لبخند رو لبای تام در جا ناپدید شد::خیلی شبیه کابوسه نه؟
اره دن اصلا لازم نیست بترسی چون اینا همش یه کابوسه,
این تام واقعیه,یه کابوس واقعی که با خورشید فردا صبح از بین میره.
دن سرشو تکون داد و چشماشو بست::بس کن..این بازی فاکی رو همین الان تموم کن.
تام اسلحه رو روی میز کنار تخت گذاشت::تو خیلی حرف زدی دن ..دوست نداری یکم قصه بشنوی؟؟
دن بین حرفای تام پرید::نه دوست ندارم هیچ شتی بشنوم..
تام با صدای محکمی نزدیک دن شد و سرشو با ضربه ی سریعی بالا گرفت::اون چشمای عوضیتو باز میکنی و تا اخر این جهنمو حس میکنی فهمیدی؟
دن اروم چشماشو باز کرد و قطره اشکی ازشون پایین اومد.
تام با سر انگشتاش اونو گرفت و از دن دور شد::کرولاین بهت گفته بود که وقتش شده نه؟
باید بریم پیش ستاره ها..
قرصاتو قطع کردی تا یادت بیاد نه؟ یادت بیاد این حرومزاده ای که الان بیهوشه اون شب وقتی رو زمین افتاده بودی پشت پرده ی اشکات داشت چیکار میکرد..
بزار من کامل برات بگم فضانورد...اون شب وقتی داشتن دنبال جسد کرولاین میگشتن باید اسم یه مرده ی دیگه هم به اون لیستشون اضافه میکردن..میخوای اون اسمو بدونی؟..اسمی که باعث میشه تمام معصومیت دروغین اون چشمای ابیت یه نمایش مسخره باشه؟
جیکوب فلتون..
دن با شنیدن این اسم سرجاش میخکوب شد..خاطرات گنگ و مبهمی یادش میومد ولی نمیتونست هیچکدوم رو بفهمه..
تام دندوناشو رو هم فشار داد و ادامه داد::اون ذهنتو خاموش کن..این اسمیه که تا اخر عمرت باید تو گوشات بپیچه عوضی باشه؟
وقتی داشتی زیر مشتای اون رابین فاکر خون بالا میاوردی متوجه نبودی که دومین نفری که اون شب کشتی جیکوب بود .
یه پسر ساده  که بهترین قربانی برای جرالد و رابین ردکلیف حرومزاده بود..
تو همین لحظه رابین با صدایی که کمک میخواست چشماشو باز کرد .
تام انگشتاشو سمت اسلحه برد و به دستش زنجیر کرد .پوزخندی زد و گقت::بزار بقیشو عموت برات بگه ,نظرت چیه لاو؟
دن نتونسته بود هیچکدوم از حرفای تامو هضم کنه ولی الان تنها چیزی که براش مهم بود این بود که اون اسلحه ی لعنتی رو از دستای تام بگیره.
دن با چند قدم سریع خودشو به تام رسوند و خواست اسلحه رو از دستای تام بکشه که صدای شلیک گلوله ای سکون خونه رو کشت.

.
هیی:))))
نظرتون راجب پارت؟ ♡♡
یعنی تیر به کی خورده؟ 🤔

dance with starsWhere stories live. Discover now