Part 5

177 29 0
                                    

صدای جین عین پتک تو سرم میخورد .
پشت هم داشت سوال میپرسید در حالی که اصلا حوصله نداشتم حتی جوابشو بدم
- چی غذا سفارش دادی؟!
- چابچه
- چابچه؟؟؟؟ شوخی میکنی با من؟؟
- غذا مورد علاقمه خب!
- رستوران به اون باکلاسی هیچی جز چابچه نداشت ؟!
- جناب نمیشد که برم جیبشو خالی کنم مثل تو فرصت طلب نیستم
- فرصت طلبی نیست خوبه زرنگ باشی پسر!
همیشه تنها و بزرگترین تفاوتی که بین من و جین بود ، همین مورد بودش . درست می‌گفت ، اون از من زرنگ تر بود! نه فقط تو این مورد . همیشه بهتر از من عمل می‌کرد . مهم نبود چقدر تلاش کنه ، همینکه روابط اجتماعی خوبی داشت و خوب مخ ادمارو میزد به دردش میخورد
ساده بودن من کنارش خیلی به چشم میومد ، ولی من نمیشد مثل اون باشم ، وجودم انگاری قبول نمیکرد.
از دیشب سر جانگکوک ذهنم مشغول بود .‌ حتی نشد خوب بخوابم و امروز عین زامبی اومده بودم کافه.
تا موقعی که نرفته بودیم به اون پاتوقش خیلی خوشحال و خندون بود
ولی دو ثانیه نگذشت که زیر و رو شد . طوری که وقتی توی چشماش نگاه کردم حس اینو داشتم خون توی رگام یخ‌ زد.
البته سعی خودشو کرد که جلوی من بداخلاق نباشه ولی خیلی موفق نبود . اونم عین خودم بود ، بعضی وقتا توی اینکه حال خودشو خوب نشون بده خیلی وارد نبود!
حرفی که زد ناراحتم کرد:
" حس میکنم لیاقتشو ندارم که اینطور خوشحال باشم "
ساعت ۸ و نیم صبح بود و تو کافه پشه پر نمیزد
- تهیونگ
- بله؟
- چته؟!
- ها؟
- میگم چته؟! یه چیزیت شده
ذهنم داشت جوابشو میداد "کاملا درست فکر می‌کنی"
ولی‌ زبونم همیشه یه چیز دیگه میگفت:
- نه خوبم
- نیستی ولی نمیخوام مجبورت کنم دربارش بهم بگی
- حس شیشمت همیشه خیلی قویه ها! اره یه چیزی هست ذهنمم از دیشب درگیره باهاش
- خب ؟
- این پسره یه مدلیه
- ها؟!
- میگم یه مدلیه
- ینی چی؟! یه طور حرف بزن حالیم شه
-دیشب یه جوری تغییر مود داد که وحشت کردم
- وا؟! برا این ناراحتی؟! خب شاید یهویی یاد یه چیزی افتاده، حالش بد شده
نفس عمیقی کشیدم:
- نه‌ این نیست. یه چیزی گفت که ناراحت شدم
- غلط کرده به تو حرف بزنه! چی گفت بهت؟!
خنده ای کردم:
- به من نگفت بابا! نمی‌دونم نفهمیدم دقیقا. میگفت حس میکنم لیاقتشو ندارم که اینطور خوشحال باشم، از اینجور حرفا
ابروشو بالا داد و تکیه ای به جارو بلند توی دستش زد:
- دیالوگ یه فیلمی بود این فک کنم . نکنه افسردگی داره؟ سریالا تلویزیونو دیدی؟! همیشه میگن پولدارا خوشبخت نیستن . منم در عوض میگفتم دارن زر مفت میزنن که مردم تحت تاثیر قرار بگیرن.
- چرا چرت و پرت میگی اخه. واقعا ینی افسردگی داره؟
- افسردگی چیز بدی نیست. تازه من حدس زدم شاید واقعا اینطور نیستش! در کل، تو تازه دیشب باهاش رفتی بیرون. بعدا باهات یکم احساس صمیمیت میکنه شاید خودش باهات درد و دل کرد
خیره به صندلی قدیمی گوشه دیوار بودم و بعد دوباره به جین نگاه کردم:
- نکنه واقعا مشکلی داشته باشه نخواد بگه؟!
دستمال روی اوپنو برداشت و باهاش بازی کرد:
- فکر نمیکنم . هر موقع باهات احساس راحتی کنه هر چی هست بهت میگه دیگه
- مطمئنی؟!
- یه جوری صحبت میکنی انگار این یارو رو میشناسم. من چمیدونم! بعدشم نمیفهمم چرا انقد ذهن خودتو درگیر میکنی پسره بفهمه بهش گفتیم مریض اعصاب و روان ، جدی میزنه خودشو می‌کشه
- بیشعور مثلا اومدم باهات یکم حرف بزنم یه ذره احساس سرت نمیشه
نفس عمیقی کشید:
- خب یکم شل بگیر زندگی برات راحت تر میشه
چشم غره ای رفتم:
- حس میکنم این پسره هم از اون ادماست که نمیخواد نشون بده چقد مشکل تو زندگیش داره . خیلی دلم میخواد کمکش کنم
- اگر خدا بخواد چیزیش نیست. نگرانش نباش . پاشو برو زمینو یه طی بکش نشستی اینجا از صبح غمباد گرفتی زمین تار عنکبوت بست
پوست لبمو داشتم توی اون مدت همش میکندم‌ و یه قطره خون روی دستم ریخت . طناب نجات کسی شدن کار سختی بود ، ولی اگر تمام تلاشمو میکردم شاید میشد که انجامش بدم ...




Fake Smile | KookvWhere stories live. Discover now