- اینو شنیدی؟
- چیه؟
جین گوشیشو نزدیک گوشم گذاشت و اهنگ ملایمی پلی کرد. میدونست اهنگای بی کلام دوست دارم واسه همین اینارو برام میذاشت
لبخندی پهنی سمتش زدم:
- خیلی قشنگه. مرسی
- میدونستم خوشت میادهرین وقتی ظهر اون موقع بالاخره بهوش اومد بالاخره تونستن بقیه کارای درمانشو انجام بدن. همینکه میدیدم الان حالش خوبه خیلی حالم منم بهتر میکرد..
مامان میخواست که بیاد ولی وقتی دید التماسش میکنم دیگه هیچی نمیگفت.نصفه شب که شد جانگکوک کلی خواهش کرد که خونه بریم و پرستارا مراقب هرین هستن. اونم خوب میدونست خیلی خستم..
از صبح ساعت ۱۰، جین و هوسوک رفته بودن تا به کافه برسن و از اون موقع جانگکوک پیش من بود و حتی یه ذره هم استراحت نکرده بود
بی منت اینکارارو میکرد ، از ته قلبش بود . نمیدونستم چجوری باید ازش تشکر کنم پس حداقل به خاطر اونم که بود قبول کردم برم خونه چون میدونستم تنها اینجا ولم نمیکنه و اونم از الان خسته تر میشه.
هرینم انگار وقتی رنگ و روی سفیدمو دید مخالفتی نکرد ، البته دختر وابسته ای نبود و میتونست تنها باشه . با اینکه میخواستم پیشش باشم ولی دیگه با اون وضعیت نمیشد..
محکم بغلش کردم و قول دادم فردا زود دوباره پیشش برمیگردم..
ولی موقع بیرون زدن از بیمارستان، جانگکوک دم پله ها خشک شد و به یه نقطه نامعلوم که گوشه پرچینا بود خیره شد
- اتفاقی افتاده؟!
سوییچو تو دستم گذاشت و اروم به سمت راست هولم داد
- برو سوار ماشین شو من برمیگردم
- کجا میری؟!
- زود میام . دنبالم نیای! برو سوار ماشین شو.
- باشه باشه..
الکی یکمی راه رفتم تا فکر کنه دارم میرم سوار ماشین شم ولی وقتی یکم دور شد ، پشت یکی از ستونا محوطه موندم تا ببینم کجا میره.
ماشین شاسی کوتاه مشکی ای گوشه پرچینا پارک شده بود ، ولی شیشه هاش دودی بودن و داخلش دیده نمیشد.
برام عجیب بود که تونسته بود از اون فاصله دور ماشینه رو ببینه، اونم توی تاریکی تقریبا محض..
سمت در راست ماشین رفت و بازش کرد . میخواست با زور راننده شو بکشه بیرون ولی خودش پیاده شد .
چون محوطه خلوت بود میفهمیدم که چی میگن:
- سطح کارت خیلی رفته بالا! زدی تو تعقیب و گریز؟!
راننده ماشین ظاهری مثل جانگکوک داشت و پسر قد بلند و خوشتیپی بود، ولی ماسک مشکی داشت و قیافش مشخص نبود. عینکشو داد بالا و به جانگکوک خیره شد:
- راست میگن سلام و علیک حالیت نمیشه ها!
- باورت میشه از چرت و پرت گفتنات سردرد میگیرم؟! اینجا چه غلطی میکنی نکبت؟!
- تو باید برا من مشخص کنی کجا باشم کجا نباشم؟! فکر کن منم مثل تو اینجا یکی از فامیلام بستریه
- دنبال من بودی یا تهیونگ؟!
اسممو که شنیدم گوشام تیزتر شد:
- تهیونگ کیه
- یه درصدم فکر نمیکنی این دروغ گفتنات برا من عادی شده؟! راستشو بگو
- پسر تو کلا زده به سرت
خواست دوباره سوار ماشین شه که جانگکوک یقشو گرفت و محکم فشار داد:
-بفهمم باز بخوای کرم بریزی بلایی به سرت میارم که فقط تو قبرستون بشه پیدات کرد
- سر اون پسره داری انقد حرص میزنی؟!
پوزخندی زد و یقشو ول کرد:
- پس بگو! دنبال من نبودی، سراغ تهیونگ اومدی.
پسره که فهمید سوتی داده یکم هول شد. هودی مشکیشو مرتب کرد و عینکشو دوباره زد:
- هر چی دوست داری فک کن ، ولی یه درصدم به سرت نزنه که قراره هر غلطی میخوای بکنی و کاریت نداشته باشن!
جانگکوک لبخند ملیحی زد و ازش دور شد:
- فعلا منتظرم ببینم بازی جدیدت چیه
خواست سمت ماشین خودش بیاد تا سوار شه که صدای پسر نگهش داشت:
- بازی جدید خیلی وقته شروع شده جئون! فقط حواست نیست.
جانگکوک شوک زده برگشت تا نگاهش کنه ولی پسرک کلاه هودیشو سرش کشید، سوار ماشین شد و توی ۱۰ ثانیه با سرعت زیادی از محوطه بیرون رفت...
با اینکه ترسیده بودم و حتی نمیدونستم قضیه چیه ولی سریع سمت بنز جانگکوک دوییدم و کنارش موندم
بعد چند دقیقه سر و کلش پیدا شد:
- سوار ماشین نشدی؟!
- نه منتظر تو بودم
-سرده سوار شو
جوری رفتار میکرد انگار چند دقیقه پیش اتفاقی نیوفتاده ، ولی من بیشتر از این حرفا هول شده بودم. چرا انقد مبهم و گنگ صحبت میکردن؟!
یه فکری داشت تمام وجودمو میخورد: امکان اینکه اون پیامک و این گفت و گو عجیب و غریب به هم ربطی داشته باشن واقعا چند درصد بود؟؟..
VOUS LISEZ
Fake Smile | Kookv
Fanfictionراست میگفتن عاشق شدن ترسناکترین چیزیه که میتونه اتفاق بیوفته نمیفهمی چجوری ، ولی بعد یه لذت زودگذر ، قلب و روحت اروم اروم سوهان کشیده میشه! اونم وقتی که توی خون و اشکات داری خفه میشی ... درد اصلیش از اینجا شروع میشه ، غوطه ور شدن توی یه لجنزار کث...