Part 6

164 24 2
                                    

"تهیونگ"
با سرعت به طرف جین رفتم و دستی براش تکون دادم
- خسته شدم لنتی کجایی تو؟
- دسته گل گیر نمیومد به بدبختی یکی خریدم

هوسوک بالاخره امروز قرار بود از بوسان برگرده و اومده بودیم استقبالش
یه ربع دیگه قطارش میرسید و تا اون موقع روی یکی از نیمکتا نشستیم
جین یهو سوتی زد و گُلو از دستم کشید
- سلیقت تو این چیزا خوبه ها
- فک میکردم خیلی داغونه
- شکسته نفسی نکن . هوسوکم عاشق گله خیلی خوشحال میشه
لبخندی زدم و عمیق گل رو بو‌ کردم .
گوشیمو در اوردم و توی صفحه چت جانگکوک رفتم . نزدیکای صبح که بهش زنگ زدم گوشیش خاموش بود و حالا هم که اصلا خبری ازش نبود
پیامی رو تایپ کردم:
"سلام ، حالت خوبه؟! هرموقع که خواستی میتونی بهم زنگ بزنی یا پیام بدی ، منتظرتم "
با یکم تردید سند رو زدم و صفحه رو خاموش کردم . بعد مدتی صدای خانمی از بلندگو اومد که اعلام کرد قطار رسیده .
با ارنج اروم به پهلوی جین زدم که توی اون چند دقیقه خوابیده بود
- اوهوی پاشو قطار رسید
- چشام تازه گرم شده بود
خواستم چیزی بگم که با صدای داد و بیداد و حرف زدن بلند هوسوک که داشت میومد سریع عین برق گرفته ها دوییدیم سمت قطار . یه پسر خیلی درشت هیکل محکم یقشو گرفته بود و داشت سرش داد و بیداد میکرد
- بچه تو ادب حالیت نیست ؟!
- دیدی که من داشتم چمدونمو برمیداشتم!
- وقتی میبینی بزرگترت جلوته باید بذاری اون اول کارشو‌ کنه!
جین جلوتر رفت و بدن ظریف هوسوکو که صورتشم زخمی شده بود از بین دستای اون یارو بیرون کشید
- هوی ولش کن ببینم‌ فقط هیکل گنده کردی؟
- تو چی میگی
- رفیقشم!
جلو رفت و چیزی در گوش پسر گفت و بعد ۳۰ ثانیه پسر ساکشو برداشت و سریع از اونجا دور شد
دوییدم سمت هوسوک‌ و بغلش کردم
- خدای من حالت خوبه؟! حرومزاده کتکت زد ؟! از دماغت داره خون میاد
- خوبم چیزی نیست
دستمالی جلوی دماغش گرفتم و اروم به سمت نیمکت بردمش
جین با عصبانیت به سمت نیمکت اومد
- نمیشه تو یه جا بری دردسر درست نکنی؟!
- چیزی نشد که یکم هیجانم بهمون وارد شد . چی بهش گفتی که ول کرد رفت؟!
- هیچی ، یکم تهدید بعضی وقتا کارو درست میکنه...
- پاشید بریم فعلا تا دردسر جدید درست نشده
جین ماشین داداششو که با خودش اورده بود روشن کرد و سوار شدیم
بعد دو سه دقیقه تصمیم گرفتم سکوتو بشکنم:
- جیمین حالش چطوره؟!
- هفته پیش خیلی اذیت بود ولی این هفته دوز دارو هاش بیشتر شد . الان حالش بهتره ، میخواستم بیارمش پیش خودم ولی گفتم شاید راحت نباشه...
- خب چرا نموندی پیشش؟ کسی جز تو نیست که ازش مراقبت کنه
- شما دست تنها بودین اون کافه رو دو نفره نمیشه چرخوند ، اگر باز حالش بد شد میرم دوباره پیشش...
دیگه چیزی نگفتیم و جین پاشو بیشتر روی پدال گاز فشار داد...



فردا صبح خیلی زود سه تایی توی کافه مشغول درست کردن کیک و شیرینی بودیم که جین یهو عین برق گرفته ها بالا پایین پرید
- هوسوک تو اون روز که این پسر پولداره با دار و دستش اومدن اینجا نبودی خبر نداری چی شد!!
- پسر پولداره کیه؟!
- تهیونگ مگه نگفته بت؟!
جین نگاهی به من انداخت و منم پوکر فقط نگاش کردم و شونه بالا انداختم
- نه چیزی بهم نگفته
- پسره صاحب یه برند ارایشی معروفه ، انگار از تهیونگ خوشش اومد باهاش رفیق شد
هوسوک ابرویی بالا انداخت:
- اوهو ، تو از کی تا حالا با اینجور ادما میگردی؟! اسمش چیه؟
- جانگکوک
- دوست دارم ببینمش! عکس داری ازش؟
به گوشیم نگاهی کردم‌:
- الان عکس ازش ندارم ولی خب خوشتیپه
صدای جین اومد:
- من دارم
با تعجب نگاهی بهش کردم و منتظر موندم . سمت دیوار قاب عکسا رفت و یه پولاروید کوچیک رو از ریسه اویزون شده بهش کَند
- اینو از کجا اوردی
- اون روز یه عکس دسته جمعی با دوستاش گرفت و چاپ شدشو اینجا چسبوند‌ . دیدم خوشگله نگهش داشتم
هوسوک عکسو از دستش کشید و نگاهی بهش کرد:
- خب کدومشونه؟!
با انگشت اشاره ای کردم:
- این بلوز مشکیه
- هوم، بش میخوره بچه خوبی باشه.
دیگه حرفی از جانگکوک گفته نشد و بحث سمت موضوع دیگه ای رفت
هوسوک تکیه ای به اپن زد و بدون مقدمه گفت:
- میخوام‌ مهمونی بگیرم
- به چه مناسبت ؟!
- جیمین تولدش چند ماه دیگست میخوام‌ بیارمش سئول اینجا‌ تولدشو جشن بگیریم
ابرویی بالا انداختم:
- هر سال که بوسان میرفتیم خونش ، چیشده امسال میخوای اینجا جشن بگیری؟!
- در شُرف ۱۸ ساله شدنه یکم متنوع بودن بد نیست.
جین یکم خامه توی دهنش ریخت و گفت:
- بیاید خونه ما ، کسی نیست گیر بده کلی خوش میگذره!
- فعلا وقت هست ، ولی شایدم خونه شما چتر پهن کردیم
با خنده به شوخی کردنشون با هم نگاه کردم و مهره های خوراکی رو روی کیک گذاشتم . بزرگترین ارزوم ته دلم این بودش که صدای این خنده ها تا ابد توی گوشم باشه...



Fake Smile | KookvWhere stories live. Discover now