cafe Lona|~

1.3K 169 14
                                    

خببببببببب پارت اولللللل
براش خیلی هیجان دارم امیدوارم خوشتون بیادددد و دوسش داشته باشین🥺💜

...................................

با نوری که از پرده بهش میخورد با غر چشماشو باز کردو به ساعت کنار تختش نگاه کرد
اروم رو تخت نشست و دستی به صورتش کشید اگه روزای دیگه بود مطمنن بیشتر می خوابید ولی امروز فرق داشت امروز سالگرد بهترین روز زندگیش بود و با خوابیدن خرابش نمیکرد همینجوری که چشماشو میمالید داخل دشویی شد

Teah.Pv

اروم رو تخت نشستم و دم گوشش خم شدم این خوابالو امروز نمیتونه بخوابه طی به تصمیم سریع دم گوشش داد زدم:جییییمیییییناااااااااااااا
مثل جن زده ها رو تخت نشست همینجوری که دستشو به چشاش میمالید با حالت گریه ای بهم نگاه کرد:ته ته چرا بیدارم میکنی خب مگه احمقی چیزی هستییییی
مثل خودش لبامو اویزون کردم گفتم:جیمیناا امروز روز مهمیه مگه یادت نیس اگه زوتر نریم هیونگ کلمونو میکنه
موهاشو بهم ریختم و ادامه دادم:من میرم صبحونه اماده کنم تو هم برو صورتتو بشورو اماده شو بیا
با تاییدی که ازش گرفتم به سمت اشپزخونه راه افتادم تا یه چیزی درست کنم بخوریم گشنمههه

....
همراه با گذاشتن اخرین کاسه رو میز جیمینم اومد پایین با لبخد بهش نگاه کردمو با سر بهش فهموندم بشینه رو به روم نشست منم نشستم مشغول خوردن شدیم با شنیدن صداش بهش نگاه کردم:ته ته باورت میشههه یه سال شد که ما به ارزومون رسیدیم واقعا باورم نمیشه ما تونستیم
سرمو تکون دادم با لبخند گفتم:اوهوم رسیدیم ما تونستیم خیلی خوشحالم که شماها تو زندگیمین ولی جمینی اگه میخای زنده بمونیم بجنب وگرنه هیونگ میکشتمون
زدیم زیر خنده و به ادامه خوردنمون رسیدیم

.......

به ایستادن اتوبوس با جیمین پیاده شدیم کافه دقیقا دو قدم جولوتو بود
همراه با وارد شدنمون صدای زنگوله بالاد در اومد نیم نگاهی بهش انداختم این صدای دلنشین ارزومون بود نه
هیونگ که تا قبل وارد شدن ماه مشغول گذاشتن کیک تو ویترین بود با به صدا در اومدن زنگوله نگاهمون کرد منو جییمین همزمان سرامونو انداختیم پایین گفتیم:ببخشید جین هیونگگگگگ
جین با چشمای ریز شده هوفی کشیید و گفت:شما دوتا اخر منو میکشین کمرم داغون شد تنهایی اینجا چه گناهی کردم که باید با شما شریک میشدم روز سالگرد کافه هم دیر میاین شما دوتا خل حالا هم تا دیر نشده لباس بپوشین ببینم
چند ثانیه به هم نگاه کردیمو زدیم زیر خنده همینجوری که میخندیدیم سمت رختکن رفتیم
......
مشتریا تکو توک میومدن و میشستن کافه ما تو این یه سال مشتری های ثابت زیاد داشت
با صدای گوشیم از افکارم در اومدن با دیدن اسمی رو صفحه لبخند بزرگی زدم میدونستم یادش نمیره و تماسو وصل کردم
+نوناااا
×ته ته چطوری
+خوبم نونا تو چطوری
×منم خوبم زنگ زدم سالگرد کافه رو تبریک بگم و شماید ظهر با اون دوتا خلوچل اومدم اونجا
تک خنده ای کردم
+مرسی باشه نونا منتظرم ولی میدونی که اگه تو نبودی این کافه هم نبود
×اینجوری نیس ته خودتم میدونی شما ۳تا با تلاش خودتون این کافه رو راه انداختین
+باشه ولی اگه تو نیودی ما ۳تا نبو...
وسط حرفم پرید
×ته نزار ظهر که اومدم بیام یه دست کتکت بزنمتاا به خدا اگه ادامه بدی کتک میخوری من الان کار دارم بعد میبینمت
+باشه باشه میبینمت نونا
گوشی قطع کردمو گذاشتم ت جیبم  چقدر عصبیه ایش نمیشه باهاش حرف زد
@ببخشیید اقا میشه یه لحظه بیاین

+بله بله الان میام

...............

پارت اول تموم شد از پارتای دیگه طولانی تر مینویسم از پارت بعدی اشنا میشن باهم این پارت یه اشنایی با کافه لوناییا بود
خیلی دوستون دارم اگه دوست داشتین ووت هم بدین مجبوری نیست🥺🥺🥺😍😍💜💜
حرفی بود تو کامنتا بگین

💜💜💜💜💜💜💜💜 nirvix


Hope for love♡ |KookvWhere stories live. Discover now