Family Killer|☆

297 41 0
                                    

من اومدم با پارت جدید فکر کنم یکم چرت شده فیک شما چی فکر میکنین؟
در هر صورت بریم سر پارت

...................................

Taeh.Pv

با نگرانی به نونا که الان روی تخت خوابیده بود نگاه میکردم
اینجا چخبره واقعا اینجا چه اتفاقی داره میوفته
اروم در اتاقو بستم رفتم پایین همه دور میز جمع بودن:خیله خب فیلیکس تموم کنین این پنهان کاریاتونو الان هممون تو این ماجراییم پس بگو اینجا چخبره
همه باهام موافقت کردن نشستیم دور میز که فیلیکس شروع کرد:خیله خب ..حتما اینو میدونین که شیارا بیماری دو شخصیتی داره خیلی طول کشید تا بتونه دوتا شخصیتشو کنترل کنه اما انگار داره از دستش در میره کم کم شخصیتا دارن تبدیل به یه ادم جدا میشن و اونا شیارارو کنترل میکنن باهم برای شخصیت اصلی شدن میجنگن و همین باعث میشه شیاره تغییر کنه ....این اتفاق هنوز نیوفتاده ولی اتفاق امروز میتونه باعث شروعش باشه
وسط حرفش پریدم:برای چی اینجوری شده اینو بگو
ادامه داد:من با شیارا از بچگی همو میشناختیم ولی همه چی از ۱۱ سال پیش عوض شد خانواده شیارا به صورت وحشتناکی کشته شدن..و خب این اتفاق جولوی خودش افتاده البته خواهرش زندس خواهرشو نجات داد و باهم اون روز از اونجا فرار کردن ....مادش حامله بود و توی ماه اخرش بود برادرش تازه سربازی تموم کرده بود و اون شب جشن گرفته بودن یهو بهشون حمله میشه و گردن پدر و برادرشو میبرن و یه تیر برای مادرش یه تیر تو شکمش یه تیر تو قلبش و یه تیر تو سرش دقیقا همون روشی که امروز مجبور شد اون زنو بکشه
این داستان یکم برام اشنا بود وایسا ببینممم....به جونگکوکی که با بهت به فیلیکس نگاه میکرد نگاه کردم درسته داستان شبیه داستان جونگکوک بود:اینجوری نگاه نکن جکنگکوک تو فکر کردی شیارا چرا کمکتون کرد به خاطر اینکه قاتل خانواده تو قاتل خانواده شیارا هم هست
هممون با بهت بهش نگاه میکردیم که نامجون بلاخره سکوتو شکست:یعنی میگی خانواده جونگکوکو همون کسی که خانواده شیارارو کشته کشته؟؟به خاطر همین دارین به ما کمک میکنین
فیلیکس سری به نشونه تایید تکون داد که جونگکوک هم بلاخره به حرف اومد:الان میدونی اون کیه
فیلیکس نگاهی بهش کرد تا میخاست حرف بزنه صدای نونا تز بالای پله اومد:اره پیداش کردم همین امروز تو ایتالیاس
بهش نگاه کردم:حالت خوبه
بهم نگاه کرد:نه خوب نیستم به خاطر همین اول میریم پیش کیارا
بهش نگاه کردم:پیش کی؟
فیلیکس جوابمو داد:کیارا خواهر دوقولوش
اهانی گقتم دوباره به نونا نگاه کردیم:امشب راه بیوفتیم من....
تا میخاست حرف دیگه این بزنه پاهاش شل شد نزدیک بود بیوفته که به دیوار کیه داد
به سمتش دویدم دستشو گرفتم:اروم باش نونا باشه خیله خب یکم استراحت کن
فیلیکس سمتمون اومد قرصی رو سمت نونا گرفت همراه یه لیوان اب
نونا به فیلیکس سپردم سمت جونگکوک رفتم:هی کوکی حالت خوبه
بهم نگاه کرد لبخند بی جونی زد:خوبم فقط نمیدونم چه احساسی داشته باشم عصبی باشم یا خوشحال از پیدا شدن اون عوضی بازم نمیدونم وقتی دیدمش باید چیکار کنم
کنارش روی پله حیاط نشستم :نگران نباش من هر تصمیمی که بگیری کنارتم
بهم نگاه کرد:اما ممکنه اسیب ببینی
بهش نگاه کردم اخم کوچیکی کردم:ببین جونگکوک شی امین الانشم من تو خطر هستم و خودم هیچ مشکلی باهاش ندارم پس سیع نکن منو از خودت فقط به این دلیل کوفتی دور کنی فهمیدی
لبخند کوچیکی زد:دوست دارم ته
دودیقه وایسادن قلبمو حست کردم و چند ثانیه بعد انگار میخاست از دهنم بپره بیرون
قرمز شدن گونه هامو حس میکردم به خاطر همین دستامو روشون گذاشتم:خیلی کیوتی
کوک گفتو دستشو رو دستام گذاشت  و اونارو از روی گونم برداشت دستای خودشو جایگذینشون کرد
اروم منو جولو کشید
با حس گرمی لباش روی لبام چشمامو بستم اروم جواب بوسه هاشو دادم
با صدای افتادن چیزی از هم جدا شدیم به جین که با بهت بهمون نگاه میکرد و جیمین که با یه لبخند بزرگ کنارش وایساده بود نگاه کردیم
الان باید خجالت بکشم ولی بیشتر عصبی شدم:سینمایی چیزیه من نمیدونستم
جین انگار تازه از بهت در اومرد سمتم اومد یکی زد تو سرم:ادم با هیونگش اینجوری حرف نمیزنه بعدم این کاراتونو تو اتاق بکنین باعث شدین بشقابم بشکنه ایشش
جیمین که تا اون موقع ساکت بود سمت جین اومدو بازوشو گرفت:خببب حالا بیا ما بریم جارو بیاریم
به سمت داخل رفتن قبل از اینکه وارد خونه بشن جیمین سمتم برگشت یه چشمک زد
لبخندی بهش زدمو سمت کوک که تا اون موقع ساکت بود نگاه کردم:میدونستی خیلی خوشکلی
بهش نگاه کردم:الان داری مخمو میزنی
دستمد کشیدو منو تو بقلش انداخت اروم دم گوشم زمزمه کرد:اونو خیلی وقت پیش زدم وگرنه الان تو بقلم نبودی مگه نه
لبخندی زدم دستامو دورش حلقه کردم این پسره باعث میشه از هیچی نترسم

Kook.Pv

بعد حرف زدن با تهیونگ اون رفت تا پیش جین باشه البته فکر کنم رفت منت کشی حالا
فکرم هنوز درگیر بود دلم میخاد با ال ام حرف بزنم الان فقط اون میتونه جواب سوالاتمو بده
سمت اتاق کارش رفتم چند تقه ای به در زدم با صداش رفتم داخل
پشت میزش نشسته بود نگاهی بهم انداخت:اومدی سوال بپرسی نه
سری تکون دادم که ادامه داد:میدونستم میای بیا بشین
جولوش روی یکی از مبلا نشستم بهش نگاه کردم:میدونم این برای تو هم سخته ولی من واقعا باید جواب سوالامو بدونم
سری تکون داد که ادامه دادم:برای چی خانواده من ؟من میدونم پدرم جزو هیچ مافیایی نبود پدر من دکتر بود توی بیمارستان کار میکرد
سری تکون داد:دکتر بود ولی دانشمندم بود توی یه ازمایشگاه محرمانه کار میکرد همراه پدر من و یکی دیگه به اسم لی هیون سو همون کسی که کشتتشون ...توی ازمایشگاه کار میکردن روی یه پرژه مهم کار میکردن دقیقا نمیدونم راجب چی بود ولی میدونم داشتن ماشین کشتار میساخت با یه فرق اینکه زنده بود و تبدیل به ماشین کشتار میشد...خب مطمنن تو این ازمایش ادمای زندرو قربانی میکردن پدر جفتمونم با این کار موافقت نکردن و مثل داستانای کلیشه ای وجدانشون اجازه این کارو بهشون نمیداد
به اینجا که رسید با تمسخر نیشخندی زدو چشاشو رو هم فشار داد و ادامه داد:فرار کردن همراه تمام مدارک این ازمایش اون لی عوضی هم ادم فرستاد هم خانواده من هم خانواده تورو کشتن قرار بود مارم بکشن ولی تو فرار کردی و منم با خواهرم فرار کردم و روز بعدش متن اخبار این بود"جون جیهون و لی مانگ سو دو دانشمندی که به خاطر انفجار توی خونشون به خاطر نشتی گاذ کشته شدن"
بهش نگاه کردم:فامیلی لی اونو پدرت برادرن؟
بهم نگاه کرد:نه فقط تشابه فامیله متاسفانه
قلبم فشورده شده بود پر از احساس بود غم شدید عصبانیت و حس انتقام
چند دیقه تو سکوت گذشت که ال ام گفت:با من بیا میبرمت جایی که عصبانیت خالی کنی میدونم الان چه حسی داری
سرمو تکون دادم دنبالش راه افتادم

......................
Nirvix 🚬

اینم از این دوستی شیارا و کوکی رو کجای دلم بزارممممممممم خودا🥺😭😍
اینا هم همش مزاحم کیسمون میشنااااا😂
مثل همیشه اگه دوست داشتین ووت بدین👌🥺💜

Hope for love♡ |KookvHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin