I'm not shiara|°-°

456 50 16
                                    


پارت قبلو که خوندین اومده واستون؟
خببب ارت جدید همین الان پارتو نوشتم ارت خدا به داد بقیش برسه😂🤦‍♀️شروع کنیم

..................................

Taeh.Pv

از وقتی نونا نامجون هیونگ برگشتن نونا رفت تو اتاق کلی صدا در هم ورهم اومد شکستن شیشه شکستن چون فکر کنم صندلی بود کلی صدای داد ما میخاستیم بریم داخل ولی فیلیکس جولومونو گرفت
چند ساعتی بود صدایی نمیومد راستش داشتم از نگرانی میمرم اگه چیزیش شده باشه چی
با صدای در اتاق از افکارم در اومدم
به نونا نگاه کردم دستشو بسته بودو ماسک زده بود
فیلیکس رفت سمتش :همرو جمع کن تو حال فیلیکس هیچی هم نپرس
ههمون رفتیم تو حال نشستیم همه بودیم غیر از مکس هیونگ کلا نیمده بود با نونا اینا
نونا اومد جولومون وایساد:خب یه مشکلاتی پیش اومده وسایلاتونو جمع میکنین و میریم عمارت اصلی اونجا رار نیست باهاتون مهربون باشم پس درست رفتار کنین مخصوصا شما سه تا اونجا قرار نیست بهتون خوشبگذره قراره یادبگیرین چجوزی با اسلحه کار کنین و از خودتون دفاع کنین توی باندم نفرات جدید اوردم و یکیشون جاسوسه پس حواستون باشه مشکلات زیادی پیش اومده که باید حتما توی یه جای محافظت شده باشیم سوالی ندارین
دستمو گرفتم بالا که بهم نگاه کرد:اونجا به عنوان کی باید بیایم
بهم نگاه کرد:مهمان چیزی نیست ته من اخر شبا میام پیشتون باشه میدونی که هیچوقت ولتون نمیکنم
سری تکون دادم که ادامه داد:حالا لطفا وسایلاتونو جمع کنین و اگه اونجا رفتار تندی باهاتون داشتم دلخور نشین شما ۴ تا هم همینطور الان شما جزو خانواده مایین
جونگکوک لبخندی زد:واقعا بهت مدیونیم
نونا سری تکون داد و همه پاشدیم تا بریم لباسامونو جمع کنیم احساس خوبی به این موضوع ندارم قرار نیست با نونا مثل گذشته باشیم و این خیلی بده احساس خوبی بهم نمیده وقتی سرد باهامون حرف میزنه .با صدای جیمین از افکارم اومدم بیرون:ته میدونم نگرانی ولی ارم باش چیزی نمیشه نونا پیشمونه تازه ۴ تا هیونگ دیگه هم داریم که مواظبمونن
بهش نگاه کردمو چشامو ریز کردم:اهان منظورت اینه که شوگا هیونگتهه ارههههه
با چشای درشت نگام کردو بالشتو سمتم پرت کرد:یاااا چطوری فهمیدی هیشکی نمیدونست
تک خنده ای کردم:جیمین خیلی صایع بودین تازه وقتی تو حیاط همو بوسیدین دیدمتون
بهش نگاه کردم گونه ااش قرمز شده بود به زور جولوی خودمو گرفتم نخندم:واقعا که جیمین من مگه بهترین دوستت نیستم چرا بهم نگفته بودی
پرید سمتمو منو تو بقلشو فشورد:ایییی ته ته کیوت من ببخشید از این به بعد زوتر بهت میگم در هر صورت تو اول از همه خبر دار میشدی
لبخندی زدمو متقابلا بقلش کردم: این چند روز قراره سخت بگذره پس باید قوی بمونیم فهمیدی ته باید قوی بمونیم اها راستی راجب کافه من به دو سه تا از دوستام سپردم تا ما اینجاییم کافرو بگردونن
از بقلش اومدم بیرون:خیالم راحت شد
دو باره شروع کردیم به جمع کردن وسایل فکر کنم واسه شام تو اون عمارت غذا بخوریم

Hope for love♡ |KookvWhere stories live. Discover now