پارت اخر *از پهنای صورت اشک میریزه*حالمم خوبه (جون خودم)
..............
Teah.PV
اروم لای چشمامو باز کردم چند بار پلک زدم تا بهتر ببینم ...با یاد اوری دیشب سری نشستم خدایااااااا واقعا انجامش دادیم ما ...کوکی کجاست؟....رفته حموم؟
سمت حموم رفتم چند تقه ای به در زدم با نشنیدن صدایی درو باز کردم ....پس کجا رفته
سمت تخت برگشتم که چشمم به کاغذ روی میز خورد برشداشتم و بازش کردم با هر جمله ای که میخوندم حس میکردم قلبم داره میمیره:سلام تهیونگ اگه این نامرو میخونی من الان توی راهی هستم که ممکنه برنگردم ولی میدونی چیه من امید دارم که برمیگردم ..عشق ما قدرتمند تر از ایناس..ولی اگه برنگشتم...میخوام بدونی خیلی دوست دارم بیشتر از هرچیزی تو این دنیا...میخاستم بیخیال انتقام بشم ...ولی اوم عوضی مطمنن سراغ توهم میاد ...قبل از اینکه دستش بهت بخوره میکشمش ..تهیونگ من بدون تو هیچی نیستم ...تو به زندگیم رنگ بخشیدی منو از یه ادم مغرور تبدیل به یه ادم عاشق کردی ...خیلی دوست دارم ته ته من
Your bany.l҈o҈v҈e҈ y҈o҈u҈با چکیدن اولین قطره اشک روی کاغذ ازش چشم برداشتم....کتم برداشتمو سمت اتاق بقیه پا تند کردم
با دیدنشون دم در سمتشون رفتم و با دیدن چشمای اشکی دو تاشون از رفتن بقیه هم مطمن شدم :جونگکوکم رفته؟
به جیمین نگاه کردم سری تکون دادم :نمیشه همینجوری منتظر باشیم باید بریم کمکشون
جین میخاست چیزی بگه که در اتاق کیارا با شدت باز شد:کیاراااااااااااا...توی لعنتی...
با دیدن ما حرفشو قطع کرد تلو تلو میخورد سمتش رفتیم و دستشو گرفتم:بهم بگو نرفتن تهیونگ بگو هنوز نرفتن
با گیجی سر تکون دادم:چخبر شده نونا
بهمون نگاه کرد:قرار بود با بقیه امروز بهشون حمله کنیم ولی دشب کیارا بهم دارو خواب اور داد و خودش یکی از کلاه گیسارو گذاشته و رفته ...لباس بپوشین میریم دنبالشوم
هممون سر تکون دادیم و سمت اتاقامون رفتیم
نمیزارم تنهام بزاری نمیزارم بری کوکی..............
Kook.PV
چند ساعتی از رسیدنمون میگذشت فیلیکس و مکس رفته بودن تا بمب هارو دور خونه بزارن این توی نقشه نبود ولی همیشه باید یه پلن دوم داشته باشیم با اومدن فیلیکس و مکس بهشون نگاه کردیم اونا هم سری تکون دادن
با صدایی که از وسط باغ عمارت اومد هممون سریع اسلحه هامونو در اوردیم:واقعا فکر کردین میتونین انقدر راحت وارد عمارت من بشین و کسی نفهمه
از پشت درختا بیرون رفتیم و با کلی ادم که سمتمون نشونه گرفته بودن روبه رو شدیم :بهتره اسلحه هاتونو سمت من پرت کنید
سمت شیارا برگشتم:کارتاتو پرت کن...بدو نشون بده کی هستی ....
سمتم برگشت:نمیتونم...
با گیجی بهش نگاه کردم که ادامه داد:من شیارا نیستم جونگکوک کیارام
با بهت بهش نگاه کردم:چییییییییییییی؟ودف ت....
با صدای مرده بهش نگاه کردم:حرف نزنید و اسلحه هاتونو تحویل بدین
بهش نگاه کردم:توی عوضی خانواده منو کشتی فقط برای قدرت..... اگه حتی خودمم بمیرم امروز میکشتمت
تک خنده ای کرد سمت یکی از افرادش برگشت :اسلحه هاشونو بگیر
افرادش سمتمون اومدن... سیع کردم مقابله کنم ولی تعدادشون بیشتر بود مجبورمون کردن زانو بزنیم
:خب اول این دختر معروفمون..... ال ام..... باید قیافتو ببینم
سمت کیارا رفت ماسکو از صورتش برداشت:یه دختر بچه ای...و انقدر ادم کشتی؟
قهقه ای کرد اشک مصنوعی از کنار چشمش پاک کرد
کیارا با خشم سمتش خیز برداشت کع اون مردا دوباره گرفتنش :افتخار کشتن ال ام کم چیزی نیست خوشحال میشم نصیب من بشع
یکی از افرادش اسلحه ای سمت کیارا گرفت و ضامنشو زد:وایس...وایسااااااااااا
جیهوپ داد زد و همراه اون داد اون مرده هم در اومد بهش نگاه کردم دستشو گرفته بود و زجه میزد از موچ به پایین دستش قطع شده بودصدایی از پشت سر مرده اومد
:واقعا با خودت فکر کردی ال امو پیدا کردی...
ههمون سمت صدا برگشتیم شیارا با لباس و ماسک مخصوسش با چند نفر که ماسک زده بودن اونجا وایساده بود و کارت خونی هم تو دستش بود
:تو... چجوری؟
یه نگاهی به کیارا انداخت و دوباره به شیارا نگاه کرد:فکر کردی ادمی مثل من انقدر راحت تسلیمت میشه و جولوت زانو میرنه؟
...تک خنده ای کرد و ادامه داد:باورم نمیشه...خدای من راجب من چی فکر کردی؟
با دست مثلا اشکی رو از کنار چشمم پاک کرد:واقعا ناراحت شدم
افرادش با ماسکای مشترک همرو محاصره کردن
چند نفری که ماسکای متفاوت داشتن سمت ما اومدن یکیشون دستمو گرفت و بلندم کرد:هیچوقت حتی جرعت نکن با یه نامه ازم خدافظی کنی...وگرنه همینجا میکشمت جونگکوک
با بهت بهش نگاه کردم لب زدم:ته ..اینجا. چیکار میکنی
دستمو توی دستش گرفت:اگه قرار باشه بمیریم باهم میمیریم
لبخندی بهش زدم که با صدای شلیک هممون روی زمین خم شدیم:واقعا فکر کردین میتونین منو بکشین ولی امشب خودتون میمیرن
اینو گفت سمت عمارتش فرار کرد سمت ته برگشتم:اینجا بمون ته لطفا برمیگردم
سری تکون داد بوسه ای رو دستش زدم قبل از اینکه برم دستمو گرفت:این ایرپادو بگیر نونا گفت
سری تکون دادم هنوز چند قدم دور نشده بودم صدایی تو گوشم دیچید*کوکی صدامو داری؟*
لبخندی زدم:اره ته صداتو دارم
چند دقیقه سکوت بود*نامجون هیونگ و شوگا هیونگ نونا شما هم میشنوید؟*
همشون جواب مثبت دادن سمت من اومدن:الان باید کجا بریم عمارت خیلی بزرگه
صدای جیهوپ توی گوشمون پیچید*من تو ماشین پیش بقیم ولی دوربینای خونرو هک کردم طبقه دومه*
داخل شدیم سمت پله ها رفتیم اروم ازشون بالا میرفتیم نامجون حواسش به پشت بود من جولو و شیارا و شوگا هم حواسشون به اطراف بود به طبقه دوم رسیدیم که صدای جیهوپ دوباره تو گوشمون پخش شد *گایز توی سالنه همینو مستقیم برین ولی مواظب باشین *
سمت در نشونه گرفتن یه در دیگه سمت چپ هست
سمت اون در رفتیم :با شماره ۳ وارد میشیم ۱...۲...۳
با تموم سرعت داخل شدیم و یکی یکی به همشون غیر از رئیس شلیک کردیم در ثانیه ای اون سالن سفید با رنگ قرمز یکی شد سمت اون عوضی برگشتم:کارت تمومه
قه قهه بلندی زد:میدونی جئون..... اگه چیزی از پدرت یادگرفته باشم اینه که همیشه یه نقشه دوم داشته باش....
دکمه ای رو زد که همه پنجره ها و در ها با حفاظ اهنی پوشیده شدن و بعد کنترلی دستش گرفت:شماها اینجا با من گیر افتادیم و وقتی من این دکمرو بزنم کل عمارت فرو میریزه اصلا مهم نیست که خودمم بمیرم ولی اجازه نمیدم شما سالم بیرون برین
قبل از اینکه بتونیم اقدامی کنیم دکمرو فشار داد و صدایی تو خونه پیچید
*تخریب تا پنج دقیقه دیگر*
به شیارا نگاه کردم:چیکار کنیم؟
بهم نگاه کرد :اول اون ...
سمت ریس برگشتم بدون ثانیه ای معکس بهش شلیک کردم دقیقا توی سرش
شیارا سمت درا رفت :باز نمیشن دنبال کیلید یا دکمه بگردین
سمت کشو ها رفتیم ولی هیچی نبود با لگد محکمی به میز کنارم زدم که پخش زمین شد:نمیتونیم کاری کنیم
:اینجا اخر خطه برای ما
شوگا گفت و لبخندی زد
YOU ARE READING
Hope for love♡ |Kookv
Random*پایان یافته* امید برای عشق کاپل:کوکوی،یونمین،نامجین،هوسوکم هست اون وسطا به یکی میدم پسرمو حالا ژانر:رومس،مافیایی،اسمات،کمدی نویسنده: nirvix(نیرویکس) خلاصه: تهیونگ پسری که با دوتا از دوستای صمیمیش یه کافه(lona) رو اداره میکنن اون روز هم تا وسطاش مثل...