نگاهش رو با اخم به صفحه ی گوشی چانیول دوخت:
_اون گاز سفیدی که توی اتاق پخش شد ...فک کنم ایزوفلوران باشه...یه جور گازه که برای بیهوش کردن مریض ها استفاده میشه...
+چرا ؟ چرا بیهوشش کردن؟ اون دونفر کجا بردنش؟
_اینکه کجا میبرنش و میخوان چیکارش کنن در حال حاضر برای ما فقط در حد تئوریه...اما به محض این که دوربین های لابراتور اصلی رو هم هک کنیم... همه چی به یقین تبدیل میشه...
چانیول به نیم رخ غرق در فکر جونمیون خیره شد و دوباره پرسید.
+اون تئوری ها چی هستن؟ میخوان...بکشنش؟!
جونمیون بی حال خندید و فلش رو از گوشی چانیول خارج کرد . بعد از اینکه داخل جیب شلوار خودش گذاشت جواب داد:
_نه...حداقل فعلا نه! اون پسر برای آزمایش هاشون خیلی با ارزش تر از این حرفاست که بخوان به این زودی بکشنش...
+چرا براشون با ارزشه؟ پس چیکار میکنن؟فلش رو چرا برداشتی؟
_عجله نکن چانیول ... همه چی رو به زودی میفهمی...این فلشم فعلا جاش پیش من امنه. هر وقت خودم صلاح ببینم بقیه ی فیلمای دوربینارو هم بهت نشون میدم .نگران نباش...
چانیول وقتی دید جونمیون بيشتر از این چیزی بهش نمیگه آهی کشید و بی هوا سوال دیگه ای پرسید:
+راستی...مگه تو مست نبودی؟ از منم هشیار تری که
_وقتی داشتم لباسمو عوض میکردم برای مهمونی ، متوجه دستگاه شنودی که اون خدمتکار خرفت تو لباسم قایم کرده بود شدم. امروزم با یکی از مهمونام یه قرار ِسری داشتم و قرار بود اطلاعات مهمی رو رد و بدل کنیم. پس برای اینکه نتونن به اون اطلاعات دست پیدا کنن و به این که از شنود خبر دارم شک نکنن تظاهر کردم که مستم...
ابروهای چانیول بالا رفت و با تعجب پرسید:
+اون خدمتکار؟! چرا باید برات شنود کار بذاره؟
_از سازمان اطلاعات به جاسوس بودنم شک کردن... بخاطر همین اون زنیکه رو اجیر کردن که حواسش بهم باشه. الان تقریبا دوماهه که هر جا میرم حس میکنم دارن تعقیبم میکنن و به اینکه واسم شنود کار گذاشته باشن شک کرده بودم. اما همین امروز بالاخره یکی از دستگاهارو پیدا کردم و فهمیدم کار کی بوده... فقط اینا نیستن...من از همه جا تحت نظرم . بخاطر
همینه که نتونستم این اواخر با سهون ارتباط برقرار کنم. اگه بفهمن باهاش ارتباطی دارم کارمون ساخته اس پس مجبورم ازش دوری کنم... میشه حالا که تو میتونی باهاش حرف بزنی، بهش بگی کد 03 رو اجرا کنه؟ اگه بگی خودش میفهمه...
چانیول چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و غرزنان گفت:
+احتمالا از این به بعد قراره کبوتر نامه رسون کدای عاشقانه ی شما باشم!
جومنیون خندید و مشت آرومی به بازوش زد:
_باید باعث افتخارتم باشه!
+شرط داره !
_چی؟
+ به یه شرط چیزی که گفتی رو به سهون میگم!
_واقعا که! چرا انقد فرصت طلبی؟ فقط یه کار کوچیک ازت خواستم!
با دیدن قیاقه ی حق به جانب و ابروهای بالارفتهی چان ، پوفی کشید و با اخم پرسید:
_چی میخوای؟
+فلش رو بده تا ویدیو های مربوط به اتاق 12 رو بریزم تو گوشیم. بعدش سریع برش میگردونم به خودت.
جونمیون تک خندی زد و گفت:
_انگار ذهنت زیادی درگیر اون پسره شده!
اما وقتی چهره ی جدی چانیول رو دید خنده از صورتش محو شد و با اکراه گفت:
_باشه...هرکار میخوای بکن...اما فقط طولش نده چون خیلی وقته داریم توی دسشویی حرف میزنیم و اون خدمتکاره ممکنه شک کنه...
حینی که فلش رو از توی جیبش در می آورد و دوباره به چان میداد ادامه داد:
_اینکه دارم این رو بهت میدم کاملا خلاف قوانینه و اگه کسی از سیا بفهمه پوستم کندس...ولی خب چه کنم که کله شقی و همچنین...بهت اعتماد دارم...
چانیول با شنیدن جمله ی آخرش ناخودآگاه لبخندی زد و فلش رو ازش گرفت:
+ممنونم...
فلش رو وارد گوشی کرد و رمزی که جونمیون گفت رو زد. حینی که داشت فیلم های مربوط به اون اتاق رو پیدا میکرد ، خیلی غیر منتظره سرش رو بالا آورد و پرسید:
+اما چرا من؟ کلی هکر حرفه ای تر و کاردرست تر از من اون بیرون هست که میتونستی از اونا کمک بخوای .چرا من رو وارد این ماجرا کردی؟ اونم بدون این که خودم خبر داشته باشم...اصلا از کجا میدونستی قبول میکنم تا باهاتون همکاری کنم؟
جومنیون لبخند مرموزی رو روی لبهاش نشوند و جواب داد:
_جواب همه ی سوالات اینه که : چون میشناسمت! ... برای حرفم مدرک میخوای؟ یه نگاه به خودت و جایی که ایستادی بنداز. بدون اینکه حتی چیزی بهت بگم خودت با پاهای خودت وارد قضیه شدی. چه برسه به وقتیکه من ازت میخواستم !
YOU ARE READING
PRISONER IN EDEN [زندانیِ بهشت]
Fanfictionکاپل اصلی : چانسو کاپل فرعی: هونهو ژانر : رومنس ، ماجرایی، جنایی ، اسمات (فصل دومش رو میتونین با عنوان "زندانی عشق" از صفحهی خودم پیدا کنین ) مقدمه: گاهی با خودم میگم که ای کاش هیچ وقت حقیقت رو نمیفهمیدم هیچ وقت از دروغین بودن همه چیز خبردار نمی...