16. Still in Eden

93 25 1
                                    


زیر گاز رو که خاموش کرد ، زیر لب به اتفاق پیش اومده فحشی داد و بعد از گذاشتن قابلمه ای که کم مونده بود آتیش بگیره داخل سینک ، با سرعت هر چه تمام تر به نشیمن برگشت.
اما وقتی کیونگسو رو اونجا ندید ، دستش رو روی پیشونیش گذاشت و آهی کشید‌.
+لعنتی...
میتونست تصور کنه که با تنها گذاشتنش توی اون وضعیت چقدر معذب و خجالت زده اش کرده. اما چاره ی دیگه ای نداشت وگرنه کل خونه با بوی دود به فنا میرفت ...
اعصابش شدیدا به هم ریخته بود... باید کیونگسو رو پیدا میکرد و ازش معذرت میخواست...
حدس زد که به اتاق رفته باشه پس رفت تا چکش کنه. اما اونجا هم نبود...
خواست اتاق های دیگه رو بگرده که صدای دوش آب به گوشش رسید.
به طرف در حموم رفت و تقه ای به در زد .
+کیونگسویا... حالت خوبه؟
صدایی به جز صدای آب به گوشش نرسید.
  دوباره در زد و سوالش رو تکرار کرد. تا اینکه کمی بعد صدای خجالت زده ی کیونگسو رو به زحمت شنید :
_خوبم نگران نباش...
جوابش رو گرفت اما هنوز دلش نمیومد که بره...
پس همونطور پشت در ایستاد و چند لحظه بعد گفت:
+کمک نمیخوای؟
بعد از گفتن این ، خودش هم از شدت مسخرگی سوالش خنده اش گرفت و دستش رو روی پیشونیش کوبید .
کیونگسو که در واقع حالش زیاد خوب نبود و ایستادن چانیول اونجا پشت در معذب ترش میکرد، با کلافگی جواب داد:
_نه نمیخوام.
چند ثانیه بی صدا پشت در موند و باعث شد کیونگسو فکر کنه که از اونجا رفته. اما دوباره صدای بمش از پشت در به داحل حموم پیچید و باعث شد کیونگسو جا بخوره :
+بعد از اینکه کارت تموم شد یکی از لباسایی که توی چمدونِ روی تخت گذاشتم رو بپوش.  برای تو خریدمشون...
این رو گفت و بلاخره از اتاق خارج شد.
هنوز هم از اینکه کیونگسو رو معذب و خجالت زده کرده بود حس بدی داشت...
آهی کشید و مشغول درست کردن یه غذای ساده شد تا از گرسنگی تلف نشن.
اما حین آشپزی، ذهنش ناخودآگاه پر کشید به لحظه ای که هم رو میبوسیدن.
همزمان که لبخند میزد ، انگشتش رو روی لبش کشید و قلبش گرم شد...
هنوز میتونست نرمی لبای سو رو روی لبای خودش حس کنه و احساس فوق العادش رو به یاد بیاره...
این اولین بار بود که کیونگسو یه واکنش مثبت به ابراز علاقه هاش نشون میداد.
یادآوری همراهی کردنش حین بوسه و همچنین تحریک شدن ، باعث شد لبخندش عمیق تر بشه.
این میتونست یه نشونه ی محکم باشه برای اینکه کیونگسو هم ممکنه به همجنسش علاقه داشته باشه...
البته هنوز برای مطمئن شدن ازش زود بود و برای همین فعلا نمیخواست چشم کیونگسو به هیچ کسی از جنس مخالفش بخوره...
چان ابدا تحمل و علاقه ای به فهمیدن اینکه اون استریته رو نداشت!
با صدای کشیده شدن صندلی از پشت سرش ، چرخید و کیونگسو رو دید که داره پشت میز غذا خوری میشینه.
نگاهش به پیراهن آستین کوتاه سفیدی که به تن کرده بود افتاد و لبخندی زد .
این تیشرت رو همراه با چندین لباس دیگه براش آنلاین سفارش داده بود و امروز به دستش رسیده بودن .
+خیلی بهت میاد...
کیونگسو سرش رو پایین انداخت تا باهاش چشم تو چشم نشه. هنوز بخاطر چند دقیقه پیش خجالت میکشید و این نگاه خیره و تعریف چانیول هم بیشتر خجالت زده اش میکرد.
چانیول غذا ها رو داخل کاسه ریخت و روی میز گذاشت. بقیه ی محتویات میز رو هم چید و کنار کیونگسو نشست.
کیونگ بی حرف مشغول خوردن غذاش شد اما هنوز میتونست نگاه چان رو طبق معمول روی خودش حس کنه .
+کیونگسو...
حین جویدن غذا مکث کرد اما سرش رو بلند نکرد تا بهش نگاه کنه.
چانیول کمی من و من کرد ، تا اینکه بلاخره گفت :
+راجب یکم پیش من...
_نمیخوام در موردش حرف بزنم!
چانیول کمی جا خورد و فکر کرد که کیونگسو ازش دلخور شده.
نمیدونست چیزی که در واقع باعث شده کیونگسو این حرف رو بزنه احساس عجیبی بود که با فکر کردن به اون لحظه به کل وجودش سرازیر میشد ، و باعث میشد ضربان قلبش بالا بره و دوباره احساس شرم بکنه...
_____________________

PRISONER IN EDEN [زندانیِ بهشت]Where stories live. Discover now