هوسوک ناراحت زمزمه کرد"آه ه ه ه....حیف شد من نمیتونم باهاتون بیام" جیمین به دستش تکیه داد"پس ما هم نمیریم هیونگ" هوسوک اخم کرد"اجازه نمیدم بخاطر من اردو رو ازدست بدین...تجربه ی کمپ زدن تجربه ایه که هیچ کدوم نباید ازدست بدین"
هرچند پسرا ازاینکه هوسوک نمیتونست همراهشون باشه ناراحت بودن اما هرسه شدیدا دلشون این سفر مشترکو میساخت جونگکوک برای عوض کردن جو لبخندزد"نگران نباش هیونگ اونقدر عکس میگیریم که حس کنی اونجایی...جیمین هیونگ میتونه این مسئولیتو به عهده بگیره"تهیونگ هم لبخندی زد"اصلا چطوره وقتی برگشتیم یه سفر چهارتایی بریم هوم؟" همه با لبخند موافقتشونواعلام کردن جونگکوک با لبخند نگاشون کرد خداروشکر میکرد که رئیسش اجازه داده بود این چند روز به اردو بره هرچند جونگکوک گفته بود میتونه نره وسرکارش حاضر شه اما مرد جونگکوکو به خوبی درک میکرد میدونست پسر جوون دوست داره با هم سن وسالاش بیشتر وقت بگذرونه پس درجواب جونگکوک فقط لبخندی زده بود"میتونی بری ما حواسمون به کارها هست"
**
پدر جیمین به جونگکوکی که خجالت زده روبروش ایستاده بود نگاه کرد"بده من جونگکوک" جونگکوک پوست لبشو کند ودستشو به طرف آقای پارک دراز کرد خوشبختانه چیزی ازش نپرسید چون خجالت میکشید بگه پدرش حتی رضایت نامشو هم قبول نکرده بود امضا کنه وگفته بود بره از پدرجیمین رضایت بگیره جیمین لبخندزد ودنبال مادرش وارد آشپزخونه شد"مامان...همونا زیاد بود من نمیتونم بخورم" جونگکوک اخم کرد"من میخورم" خانم پارک خندید"من برای اون یکی پسرم درست میکنم جیمینا" جیمین با حسودی به طرف پدرش رفت"باشه اون پسر مامان ولی من پسر بابامم" آقای پارک بوسه ای روی موهاش زد"هردتون پسرامونید" جونگکوک خندید و رفت تا به خانوم پارک برای پختن غذاها کمک کنه جیمین گوشیشو قفل کرد"تهیونگم کلی غذا قراره با خودش بیاره مامان" خانم پارک ماهی رو تیکه کرد"اونا برای خودشه جیمین" جیمین ازجاش پاشد"من میرم چمدونمو جمع کنم" جونگکوک لبخندی زد مهم نبود مامانشو ازدست داده بود وپدرش اصلا پدر نبود اون خانواده ی پارکو داشت اون هنوزم خوشبخت بود هنوزم کلی دلیل برای لبخندزدن داشت.
با لبخند کنار جیمین نشست جیمین نگاشو از بیرون گرفت"کاش برف بباره" جونگکوک نگاهی به بیرون از شیشه انداخت"شاید بباره" جیمین لب ورچید"هواشناسی گفت تا پایان هفته خبری از برف نیس"جونگکوک به چهره ی بامزه اش نگاه کرد تهیونگ خودشو از پشت جلو کشید"میخورین؟" جونگکوک دستشو داخل چیپس فرو برد"چندساعت تا اونجا راهه؟" تهیونگ چیپسو به جیمین تعارف کرد"نمیدونم فک کنم دوساعت بود" جیمین دست تهیونگو رد کرد ویه ظرف از غذاهایی که مامانش آماده کرده بود خارج کرد به طرف تهیونگ گرفت"بیا ازاین بخور" تهیونگ چشماش برق زد جونگکوک ظرفو زودتر از دست جیمین قاپید"اول من" تهیونگم سعی کرد ظرفو از دستش بکشه جیمین خندید"هی...اصلا غذای مامانمه...من اول برمیدارم...بدین به من"
جیمین نگاهی به جونگکوک انداخت خوابش برده بود هرچند فکرنمیکرد راحت خوابیده باشه چون سرش مدام به این طرف واون طرف می افتاد سرشو روی شونه اش گذاشت وبه صندلی عقب نگاه کرد تهیونگم خوابش برده بود با صدای پیام گوشیش دستپاچه پیامو باز کرد[دلم برات تنگ شده]
"هیونگ...نخوابیدی؟" باصدای جونگکوک نگاشو از پیام می ره
گرفت"تو چرا بیدارشدی؟" جونگکوک چشماشو مالید وبه دست خشک شده جیمین واون
پیام بازشده نگاه کرد صاف نشست"میخوای جامو با می ره عوض کنم؟" جیمین گوشی رو تو جیبش گذاشت دستشو دور گردن جونگکوک حلقه کرد"نه نمیخوام...میخوام کنار جونگکوکیم بشینم" جونگکوک خندید"باشه... خفه شدم هیونگ" جیمین هم خندید وبیشتر جونگکوکو به خودش فشرد تهیونگ با چشمای بسته سرشو بین دوصندلی خارج کرد"بازمن نبودم بغلش کردی؟" جیمین به حسادت تهیونگ خندید"پیاده شدیم بغلت میکنم" جونگکوک گوشیشو از جیبش خارج کرد"هوسوک هیونگ پیام داده" جیمین سرشو تو گوشی جونگکوک برد"میگه عکس یادمون نره" تهیونگ خمیازه کشید"کاری که برای تو از نفس کشیدنم واجب تره" جیمین چشم غره ای بهش رفت"ناراحتی ازت نمیگیرم" جونگکوک خندید"سر عکس دعوا نکنید حالا" با توقف ماشین همهمه ی بچه ها کمتر شد ومعلم ازجاش پاشد"به همین ترتیبی که نشستین پیاده شین"
همه به صف کنار هم ایستادن که معلم روبه همه کردوگفت"گروه بندی میشید وبه هرگروه یه چادر وچندتا پتو داده میشه خودتون باید چادر بزنید...لطفا ازهمدیگه زیاد دور نشید هیچکس حق نداره تنها وارد جنگل بشه یا بدون اطلاع از گروه جدا بشه امشب اینجا میمونیم فردا میریم که آبشارهارو ببینیم" جیمین وجونگکوک وتهیونگ ویکی از پسرا یه گروه بودن وبه همین ترتیب بقیه هم به گروه های 4نفره تقسیم شدن جونگکوک چادر به سختی حمل میکرد جیمین به طرفش رفت"بزارکمکت کنم....اینو چطوری باید برپا کنیم؟" جونگکوک نگاهی به اطرافش انداخت همه درگیر برپاکردن چادرها بودن یه مرد بهشون اضافه شده بود که قراربود راهنماشون تو این سفر باشه چادر روی زمین رها کرد"الان میام" جونگکوک کنار مرد که مشغول کمک کردن به یه گروه دیگه بود ایستاد وهمونطور که نگاه میکرد به حرفاش گوش میکرد توضیحاتش که تموم شد مرد به طرفش برگشت"کمک لازم داری؟" جونگکوک عقب رفت"فکرکنم میتونم از پسش بربیام" مرد لبخندزد"منم همراهت میام اگه لازم بود کمک کنم" به طرف جیمین وتهیونگ که مشغول حرف زدن با اون یکی عضو گروه بودن رفتن پسرا با دیدنشو ازجا پاشدن راهنما یه توضیح کلی برای اعضا داد تا بتونن به جونگکوک کمک کنن بالاخره بعد از پونزده دقیقه چادر آماده بود جونگکوک زیپ باز کرد"آه ..خیلی خستم" خودشو داخل چادر انداخت ودستاشو به دوطرف باز کرد تهیونگ داخل چادر سرک کشید"کوک..منو..مین جائه میریم یه دوری این اطراف بزنیم نمیای؟" جونگکوک سرشو یکم بالا اورد"نه شما برید" یکم بعد جیمین داخل چادرشد"کوک معلم میگه شام امشب با ماست..باید بریم کمک کنیم" جونگکوک چشماشو باز کرد نیم خیزشد"تهیونگ ومین جائه نیستن که" جیمین شونه ای بالا انداخت جونگکوک وجیمین به تیم آشپزی کمپ پیوستن وخیلی زود اونقدر غرق کار شدن که زمان از دستشون دررفته بود هوا تاریک شده بود یه گروه مشغول روشن کردن آتیش بودن وبقیه هم هرکدوم مشغول یه کاری بودن آشپز شعله ی گازو خاموش کرد جونگکوک بچه ها رو صدا زد وخیلی زود همه دور آتیش نشسته بودن وبا سروصدا غذا میخوردن بعد از شام گروه گروه دور هم جمع شدن بعضیا ترجیح میدادن کنار راهنما بمونن که از داستانای قدیمی که اینجا اتفاق افتاده بود میگفت واز افسانه ی ماه ای که از دریاچه طلوع کرده بود همه با اشتیاق به حرفای راهنما گوش میکردن جونگکوک به جیمین که تو خودش جمع شده بود نگاه کرد خیلی سردش نبود کاپشنشو از تنش خارج کرد ودور جیمین انداخت جیمین با لبخند به طرفش برگشت"خودت سردت میشه" خواست کاپشنو پس بده که جونگکوک مانعش شد"من سردم نیس به آتیش نزدیک ترم" نیمه شب بود که ازهم جداشدن تا به چادرهاشون برن جیمین که به زور تا حالا بیدارمونده بود نزدیکترین جارو انتخاب کرد وخیلی سریع خوابش برد تهیونگ با پتوها وارد چادر شد واولی رو روی جیمین انداخت وبقیه رو بین جونگکوک ومین جائه تقسیم کرد تهیونگ کنار جیمین درازکشید وجونگکوک ناچار دورتر خوابید اونقدر به چهره ی هیونگش نگاه کرد تا اینکه خواب چشمهاشو غارت کرد.
با صدای حرف زدن بچه ها پشت چادر از خواب بیدارشدن همه آماده بودن وارد جنگل بشن که می ره خودشو به جیمین رسوند ودستشو دور بازوش حلقه کرد این حرکتش از چشم جونگکوک دور نموند اما کنار تهیونگ ایستاد واجازه داد اونا تنها باشن بعد از دیدن جنگل همه موافقت کردن که همونجا برای ناهار بمونن جونگکوک وسیله هارو کنار گذاشت وبه اطرافش نگاه کرد جیمینو هیچ جا نمی دید به طرف تهیونگ رفت"جیمینی هیونگ کجاست؟" تهیونگ به انتهای مسیر اشاره کرد"گفت میره قدم بزنه" جونگکوک با ترس نگاش کرد"با می ره رفت دیگه؟" تهیونگ با خونسردی جواب داد"نه می ره اونجاست" جونگکوک به می ره که کنار دوستاش بود نگاه کرد باورش نمیشد تهیونگ چطور اجازه داده جیمینی که اونجا رو نمیشناسه تنها ازشون جدا شه"من میرم دنبالش...نزار بقیه متوجه نبود ما بشن" تهیونگ سرتکون داد وجونگکوک خیلی سریع اونجا رو برای پیدا کردن جیمین ترک کرد اونقدر دور شده بود که دیگه اثری از گروهشون نبود با نگرانی صداش کرد"هیووونگ!!" صدایی نشنید دوباره به درختا نگاه کرد"جیمینی هیونگ!!!!" کلافه موهاشو کشید اگه گم میشد چه غلطی میخواست بکنه؟اگه تا پنج دقیقه ی دیگه پیداش نمیکرد میتونست حتی گریه کنه قلبش از ترس تند میکوبید بلندتر فریادزد"هیونگ صدامو میشنوی؟" جلوتر رفت واز زیر یه شاخه عبور کرد که یهو زیرپاش خالی شد وازاون شیپ پرت شد پایین کف دستش خراشیده شده بود وکمرش درد میکرد از جاش پاشد ودستاشو از خاک تکوند نگاهی به اطرافش انداخت ویه لحظه زیبایی منظره روبروش حواسشو ازهمه چی پرت کرد"جونگکوک!!!" با سرعت به طرف صداش چرخید هردو با تعجب به هم نگاه میکردن"هیوونگ" جیمین به طرفش اومد"اینجا چکارمیکنی؟" جونگکوک اخم کرد"دنبالت میگشتم چرا تنها اومدی اینجا اگه گم میشدی چی؟" جیمین خندید"حالا که گم نشدم بیا" دستشو کشید وجونگکوک با دیدن دریاچه ای که زیر آفتاب می درخشید حیرت زده ایستاد جیمین نگاش کرد"ببین چی پیدا کردم" اینو گفت وکنار آب نشست پاهاشو داخل آب فرو برد وچشماشو بست لبخندعمیقی زد"خیلی حس خوبی داره" جونگکوک لبخند زد وکنارش نشست"اینجا خیلی قشنگه" به تقلید از جیمین پاهاشو داخل آب گذاشت با حس خنکی آب روی پاهاش چشماشو بست"دلم نمیخواد ازاینجا برم" جونگکوک چشماشو باز کرد وبه جیمین نگاه کرد"هیونگ کسی نمیدونه ما کجاییم...باید بریم تا نفهمیدن" جیمین نگاش کرد"نمیشه یکم دیگه بمونیم؟" جونگکوک سرشو به دوطرف تکون داد جیمین ناراحت لب زد"پس میشه شب بازم بیاییم؟" جونگکوک ناچار سرتکون داد میشد بهش نگه بگه؟البته که سخت ترین کارممکن بود جیمین لبخندزد وپاشد دستشو به طرف جونگکوک درازکردجونگکوک دستشو دراز کرد وبه کمکش بلندشد"هی دستت زخم شده" جونگکوک سعی کرد دستشو پس بگیره"چیزی نیس" جیمین اخم کرد"دقیقا وقتی میگی چیزی نیس میدونم که هس"
"خب تموم شد" جیمین گفت وچسب زخم روی دستش گذاشت جونگکوک لبخندزد"نیازی به این ندارم هیونگ" جیمین بهش چشم غره ای رفت"هیونگ بهتر میدونه" جونگکوک خندید"اگه هیونگ بی خبر نرفته بود حالا دست دونسنگش زخم نبود" جیمین دستشو هل داد"آیششش" جیمین به طرف بچه ها رفت جونگکوک با لبخند به مسیر رفتنش نگاه میکرد حس خوبی که ازنگرانیای جیمین دریافت میکرد هیچ وقت تکراری نمی شد هنوز با نگاهش دنبالش میکرد کنار تهیونگ نشست ظرف غذایی که بهش دادن باز کرد تا محتویاتشو ببینه نگاهی بهاطرافش کرد انگار دنبالکسی میگشت که بادیدن چهره ی جونگکوک با سر اشاره کرد بهشون ملحق شه لبخندی روی لباش نشست جیمین هیچ وقت فراموشش نمیکرد
STAI LEGGENDO
Sorry that I left
Fanfictionنام فیک:sorry that I left فصل اول ژانر:Romance,Angest,school life کاپل:kookmin تعدادفصل ها:2 نویسنده:Anid فصل:1