خندید"داری اشتباه میزنی" جیمین لبخندزد"نمیخواد یادم بدی بلدم" دوباره انگشتش روی تارهای گیتار لغزید جونگکوک لبخند زد جیمین بالاخره بهش لبخندزده بود اونو بخشیده بود؟ گیتارو به سمتش گرفت"نوبت توعه" جونگکوک گیتارو بغل کرد"منو بخشیدی؟" جیمین لبخندزد"اگه از تتویی که انتخاب کردی خوشم اومد میبخشمت" جونگکوک با تعجب زمزمه کرد"تتو؟" جیمین سرتکون داد"اوهوم" جونگکوک کاملا یادش رفته بود میخواست یه تتو مشترک با جیمین داشته باشه هیجان زده به طرفش خم شد"تو قبول کردی هیونگ؟"
"جونگکوک.....میکشمت" جونگکوک با خنده کنارش نشست وبه مچ قرمزش و عدد سیزده که کم کم داشت روی پوستش کامل میشد نگاه کرد"فکرنمیکنم اونقدراهم درد داشته باشه ها هیونگ" جیمین چشم غره ای بهش رفت"یه چیزی هست به اسم آستانه درد....آستانه درد من وتو باهم فرق میکنه" جونگکوک خندید"یعنی پشیمون شدی؟" جیمین اخم کرد"من قوی تر ازچیزیم که فکرمیکنی" جونگکوک سرشو تکون داد"البته" جیمین به طرفش خیزبرداشت"هی مسخرم میکنی؟" با تذکر مرد که روی دستش کارمیکرد دوباره بی حرکت نشست"دستتو ببینم" جونگکوک دستشو به طرفش دراز کرد جیمین سیزده ای که جونگکوک درامتداد انگشت کوچیکش روی دستش خالکوبی کرده بود لمس کرد لبخندزد سیزده ژوئن روزی بود که همو دیده بودن جونگکوک لبخندزد"خب...حالا منو بخشیدی؟" جیمین خندید"خیلی وقت پیش بخشیده بودمت" "تموم شد" جیمین دستشو از روی میز برداشت وبه مچش نگاه کرد درست روی شاهرگش بود همونقدر که جونگکوک بهش نزدیک بود همونقدر که جونگکوک براش پررنگ بود ...همونقدر که دوسش داشت.
***
بطری آبو یه نفس سرکشید وبه نیمکتا نگاه کرد جیمین وتهیونگ چندلحظه پیش اونجا نشسته بودن وتشویقش میکردن با سوت مربی فوتبالشون به طرف رختنکن رفت لباس هاشو عوض کرد وبه طرف کلاس رفت در بسته بود دستش روی دستگیره نشست"جیمینا....میدونی که میتونی بهم اعتماد کنی" نمیدونست چرا اما تکون نخورد سرشو به در چسبوند میخواست بفهمه از چی حرف میزنن مطمئن نبود اگه وارد کلاس میشد جیمین بازم به حرفاش ادامه میده یا نه صدای ضعیف جیمین که به گوشش رسید همه ی وجودش آروم گرفت حتی صدای نفسهای خودشو نمیشنید فقط گوش هاش بود که میشنیدن"خب راستش...میشه قول بدی چیزی به جونگکوک نمیگی؟نمیخوام الان چیزی بدونه" الان انگیزه ی بیشتری برای شنیدن داشت چی بود که جونگکوک نباید میدونست؟"من از یکی خوشم میاد....یعنی دوسش دارم....اون ازم بزرگتره...منظورم اینه که"جونگکوک از در فاصله گرفت جیمین نمیخواست جونگکوک بدونه چون وقتی فهمیده بود جیمین با می ره دوسته کلی بهونه گرفته بود وحساس شده بود میخواست جونگکوک این بار رابطشو با این کارهای بچگونه خراب نکنه جونگکوک دستشو روی قلبی که تیر میکشید گذاشت"من بچه ام....اشتباه میکردم که فکر میکردم ممکنه یه روز منو دوست داشته باشی...من بچه ام هیونگ...همیشه هم برات یه بچه میمونم" از کلاس دورشد وروی نیمکت موردعلاقه ی جیمین زیردرخت گیلاس توی حیاط نشست با بغض به سالن داخلی مدرسه خیره شد"چقدر دیگه باید وانمود کنم؟" اشکش گونشو خیس کرد تلاشی برای پاک کردنش نکرد"خسته شدم از پنهان کردن حسم...ولی حالا که نمیخواییش...توی قلبم دفنش میکنم" با نزدیک شدن جیمین وتهیونگ بهش اشکاشو پاک کرد ودردشو پشت لبخند بزرگی پنهان کرد"هیونگ قراربود امشب شام مهمونمون کنی!!" جیمین خندید"یادم نرفته...داریم میریم رستوران کوک"
***
کنارش روی تخت نشست"جونگکوکا...الان حالت چطوره؟" جونگکوک هنوزم زیرپتو می لرزید جیمین دستشو گرفت"تو قوی ای...میدونم که از پسش برمیای" جونگکوک با چشمای گردش بهش نگاه کرد"واقعا؟" اشکش از گوشه چشمش سرخورد"مامان زود برمیگرده خونه؟" جیمین سرتکون داد"مامانت فقط برای یه مدت کوتاه رفته...تو دوباره خیلی زود اونو میبینی...قول میدم" جیمین 7ساله ی اون موقع ها اونقدر محکم قول داده بود که جونگکوک باور کرده بود جیمینم گناهی نداشت مادر جونگکوک فقط بیمارستان بود قرارنبود بمیره اون برمیگشت مامان جونگکوک بارهای زیادی بخاطر قلب ضعیفش بستری شده بود ولی بازم برگشته بود پس این بارم برمیگشت. دست جونگکوکو فشرد"ولی الان همدیگرو داریم وهرچی که نیاز داشته باشی من اینجام" جونگکوک نگران لب زد"خب پس وقتی مامانم برگرده تو تنهام میزاری؟" جیمین سرشو به دو طرف تکون داد"من و تو بهترین دوستای همدیگه ایم که این یعنی هراتفاقی بیفته من کنارتم...هواتو دارم...ولی بهم قول بده بخاطر من قوی میمونی باشه؟" جونگکوک با گریه سرتکون داد جیمین اشکاشو پاک کرد
جونگکوک آهی کشید هرجای این خونه رو نگاه میکرد جیمین جلوی چشمش بود قاب عکسشو برداشت وداخل چمدون گذاشت زیپ چمدونو بست وبه اتاق خالیش نگاه کرد دروبست وبیرون اتاق ایستاد با ویبره رفتن گوشیش گوشی رو از جیبش خارج کرد"الو...کوک...یساعت دیگه راه آهن باش" "باشه هیونگ" به اتاق پدرش نگاه کرد معلوم بود اینجا نبود که باهاش خداحافظی کنه اون از خونه نه از زندگیشم بیرونش کرده بود از پله ها پایین اومد وبه سالن نگاه کرد اینجا خونه ای بود که با تمام خوبی ها وبدی هاش توش بزرگ شده بود همون خونه ای که مادرش با عشق وسیله هاشو چیده بود به دیوارایی که با مادرش رنگ کرده بود دست کشید"مامان....منم دارم این خونه رو ترک میکنم" ازخونه که خارج شد ماشین دم در منتظرش بود راننده پیاده شد تا چمدونو تو صندوق بزاره وجونگکوک نگاشو برای همیشه از خونه ای که دیگه براش جایی نداشت گرفت. به کارتی که اون روز مربی رقص بهش داده بود نگاه کرد هنوزم هیچ ایده ای نداشت باید با اون کارت چکار کنه کارتو تو جیبش گذاشت ونفسشو سنگین بیرون داد داشت از زادگاهش دور میشد مهم نبود پدرش از خونه بیرونش کرده بود مهم نبود چقدر زندگی بهش فشار می آورد هنوزم میتونست بمونه فقط اگر جیمین یکی دیگه رو دوست نداشت.
فقط اگر جیمین صدای قلبشو می شنید فقط اگر میفهمید ضربان این قلب بخاطر اونه که بی نظم میزنه فقط اگر جیمین صدای این قلبو شنیده بود.
با عجله خودشو به سالن رسوند تهیونگ زودتر تلفنی که جیمین ساعتها منتظرش بود برداشته بود همونجا ایستاد وامیدوار به تهیونگ که هرلحظه رنگ پریده تر بنظر می رسید خیره شد "ته...بگو...بابا بود؟" تهیونگ آب دهنشو قورت داد"جیمین...پدر و مادرت" جیمین سکندری خورد"اونا چی؟" تهیونگ ترسیده سمتش قدم برداشت"جیمین...هی تو خوب.." قبل ازاینکه حرفشو کامل کنه جیمین زمین خورده بود دستپاچه گوشیشو برداشت"الو...هیونگ....خواهش میکنم خودتو برسون...جیمین حالش خوب نیس...مامان وبابام نیستن....خواهش میکنم بجنب"
جیمینو تو بغلش گرفت واشک ریخت اشکایی که دیگه حفره های خالی زندگی جیمینو پرنمیکردن!
تهیونگ دست جیمینولحظه ای ترک نمیکرد هوسوک که همراه تهیونگ وپرستارا تختی که جیمین با چشمای بسته روش دراز کشیده بود همراهی میکرد حال بهتری نداشت دستای یخ زدش تختو به سمت اورژانس هدایت میکرد وذهنش درگیر ناپدید شدن یهویی جونگکوک بود به بدن بی حرکت جیمین نگاه کرد چه بلایی سر خوشبختیشون اومده بود؟
"اومدی؟" جونگکوک سری تکون داد وبه مردم نگاه کرد هرکس با عجله به سمتی می دوید برعکس اونا جونگکوک عجله ای برای ترک شهر نداشت چطور میتونست از اینجا بگذره؟وقتی جیمین توش نفس میکشید ازاینکه نتونسته بود با آقای پارک وهمسرش خداحافظی کنه خجالتزده وغمگین بود میدونست اونا هیچ وقت اجازه رفتن بهش نمیدادن حتی نتونسته بود به هوسوک هیونگش حرفی بزنه نمیدونست با این کارش چه عواقبی در انتظارشه اما الان چاره ای جز نبودن نداشت اونا میبخشیدنش؟ جیمین بازم بهش لبخند میزد؟ تهیونگ بازم اونوبرادرشخ طاب میکرد؟ شاید بهتر بود جوری میرفت واز زندگیشون خارج میشد که انگار هیچ وقت نبوده "کوک...باید بریم" چمدونشو تو دست گرفت قبل ازخارج شدن از سالن ایستاد به دری که ازش وارد شده بود خیره شد واقعا داشت می رفت! جونگکوک میرفت اما نه کاملا..اون نمیتونست همینطوری بره...اون قراربود قلبشو پیش پسری که با چشمای بسته روی تخت بیمارستان بود جا بزاره...نه حتی بخشی...همه ی قلبشو!❌❌❌
یه قدم به جلو برمیداشتم یا چند قدم عقب تر؟ نمیدونستم!
ماه هیچ وقت با ازدست دادن یه ستاره خاموش نمیشد
آسمون هیچ وقت تاریک نمیشد
وقتی ستاره ای سقوط میکرد فقط خودش سقوط کرده بود!
اون ماه بود ولی من شک داشتم ستاره باشم...♦️من و تو بهترین دوستای همدیگه ایم که این یعنی هراتفاقی بیفته من کنارتم هواتو دارم♦️
یه بزدل خودخواه بودم که تصمیم گرفت آسونتره اگه همه چی رو پشت سرش رها کنه
♦️ما هیچ وقت از هم جدا نمیشیم ♦️
حتی تو!!!
♦️تو برای من یه هدیه ی ارزشمندی که همیشه ازش نگه داری میکنم....یادت
نره هیونگ همیشه کنارته هرچی که بشه ♦️
بهترین تصمیم برای من این بود که برم
♦️من چکار کردم که خدا همچین هدیه ای بهم داده؟♦️که تو بالاخره...بتونی یه زندگی شاد داشته باشی....بدون اینکه نگران من باشی!
و اونجا بود که از آسمون سقوط کردم و ماه از دست دادم
💛💛💛پایان فصل اول
اگه تا اینجا از داستان خوشتون اومده لطفا برگردین وازاول تا اینجا به پارت ها ووت بدین(همون ستاره ی کوچیک پایین هر پارت) فصل دو به زودی آپ میشه پس یادتون نره فیکو به دوستاتون معرفی کنید و فیکو به کتابخونتون اضافه کنید💕
ESTÁS LEYENDO
Sorry that I left
Fanficنام فیک:sorry that I left فصل اول ژانر:Romance,Angest,school life کاپل:kookmin تعدادفصل ها:2 نویسنده:Anid فصل:1