15

722 136 2
                                    


"چی شده کوک؟" جونگکوک نگاشو از جونگ ایل گرفت ودندون قروچه ای کرد"از صبح تا حالا داره به جیمین هیونگ نگاه میکنه" تهیونگ به جونگ ایل نگاه کرد"عوضی" جیمین با لبخند کنارشون ایستاد"کی میاد مسابقه بدیم؟" جونگکوک لبخندی بهش زد"توکه میبازی هیونگ چرا هربار خودت پیشنهاد میدی؟"جیمین ناراحت ازش روبرگردوند"تو هم هربار پشیمونم میکنی" تهیونگ با خنده دنبال جیمینی که قهر کرده بود راه افتاد ودستشو کشید"جیمیناه...صبرکن" جونگکوک با خنده نگاشو ازشون گرفت وبا دیدن جونگ ایل که نیشخند زد عصبی نگاش کرد جونگ ایل به طرفش برگشت"چیزی شده؟" جونگکوک خواست حرفی بزنه که جیمین صداش کرد"کوکاه...بیا دیگه" نفسشو فوت کرد واز کنار جونگ ایل گذشت جیمین تیشرتشو روی زمین انداخت وبه انتهای رودخونه اشاره کرد"تا اونجا شنا میکنیم...هرکی اول رسید" تهیونگ وجونگکوک به اون قسمت نگاه کردن وسرتکون دادن جیمین با لبخند نگاشون کرد"هرکی باخت" تهیونگ نیشخندزد"هرکی باخت" جونگکوک لبخند خبیثی زد"هرکی باخت تا یه هفته شام مهمونمون میکنه" جیمین خندید"قبوله...باید آقای لی رو هم ببوسه" تهیونگ خندید"من نمیخوام" جونگکوک به حرف جیمین فکر کرد بوسیدن لی پیرمرد عجیب غریبی که همه میگفتن دیوونه است وهمیشه اطراف اون سالن تئاتر قدیمی پرسه میزد شرط خوبی بود البته که جونگکوک قرارنبود اجراش کنه چون اون قراربود اول شه دستاشو به هم کوبید"قبوله" جیمین شمرد"یک..دو" قبل ازاینکه سه رو بگه اون دوتا توی آب بودن دادزد"عوضیااا" توی آب شیرجه زد وبا سرعت شنا کرد جونگکوک اول بود وتهیونگم پشت سرش جیمین آب تو دهنشو تف کرد"یااااا...این نامردیه" تهیونگ خندید"بجای غرزدن سعی کن اول شی" جیمین اخم کرد وسریع تر شنا کرد تهیونگو کنار زد وحالا پشت جونگکوک بود جونگکوک با دیدن جیمین سریع تر دستاشو تکون داد جیمین بهش نزدیک شده بود چیزی نمونده بود از کنارش رد شه که یهو یکی محکم پاشو ازپشت کشید واز جونگکوک عقب افتاد با عصبانیت به تهیونگ نگاه کرد"هی.. ته...میکشمت" تهیونگ خندید وپشت سر جونگکوک قرارگرفت با فریاد جونگکوک وتکیه دادنش به اون صخره جیمین عصبی دستاشو تو آب کوبید که آب تو صورتش پاشید وباعث شد او دوتا بیشتر بهش بخندن جونگکوک خندید وبه طرف جیمین شنا کرد تهیونگم به طرف جیمین اومد جیمین با دیدن تهیونگ بهش حمله کرد وسعی کرد غرقش کنه"میکشمت...به کوک کمک میکنی" جونگکوک با خنده دستاشو دور جیمین حلقه کرد وسعی کرد اونو عقب بکشه جیمین تقلا میکرد"ولم کن" تهیونگ سرشو بالا اورد ونفس عمیقی کشید دستی به صورت خیسش کشید"یا جیمینا...داشتی جدی جدی میکشتیم" جونگکوک دستاشو برداشت"کی قراره آقای لی رو ببوسه؟" تهیونگ خندید"کی قراره یه هفته شاممونو حساب کنه؟" جیمین با یادآوری شرطی که خودش گذاشته بود وحالا باید انجامش میداد دلش میخواست خودشو همونجا غرق کنه عصبی به جونگکوک که هنوزم می خندید نگاه کرد ومشتی به شکمش زد نفس برای چندثانیه تو سینه اش گیر کرد که جیمین وتهیونگ با ترس نگاش کردن"جیمین فکرکنم کشتیش" جیمین نگران به تهیونگ نگاه کرد"نه بابا مشت من اونقدراهم قوی نیس" با صدای قهقه ی جونگکوک هردو با تعجب نگاش کردن"وای باید قیافه هاتونو می دیدین" این بار تهیونگ وجیمین باهم به سمتش حمله کردن جونگکوک شوکه نگاشون کرد"چیه؟چتونه؟هی هی...کمکککککک!!!!"
***
"جیمینا...انتقامتو بگیر" جیمین خندید وبه جونگکوک نگاه کرد تهیونگ هووفی کشید وخودشو روی مین جائه انداخت"بازی این دوتا خسته کنندس" مین جائه خندید"چرا؟" تهیونگ به جونگکوک که با خنده به جیمین نگاه میکرد ودستاشو روبروش بالا گرفته بود اما ضربه ای به جیمین نمیزد اشاره کرد"ببین..هیچ کدوم به اون یکی ضربه ای نمیزنه..عین این عاشقا میمونن" دوباره دادزد"یا...درست بازی کنید" جونگکوک با تشویق بچه ها ضربه ای که به زور میشد گفت یه ضربه اس به دستای جیمین زد جیمین یکم تو جاش جابه جا شد اما نیفتاد نوبت جیمین بود اما دلش نمی اومد باعث افتادن جونگکوک بشه با فریاد یکی از دخترا که میگفت"تمومش کنید دیگه" جیمین به جونگکوک نگاه کرد خب اشکالی نداشت اگه یبار زمین میخورد با تمام توان به جونگکوک ضربه زد جونگکوک که انتظار این حرکتو نداشت عقب عقب رفت ونتونست تعادلشو حفظ کنه با زمین خوردن جونگکوک کسایی که جیمینو تشویق میکردن هورا کشیدن جیمین به طرف جونگکوک رفت ودستشو سمتش درازکردجونگکوک دستشو گرفت"هیونگ...باید اعتراف کنم تو هم اونطوری که فکرمیکردم ضعیف نیستی" جیمین مشتی به بازوش زد"یبار دیگه اینطور فکرکنی...کاری میکنم از درد خوابت نبره" جونگکوک دستاشو به حالت تسلیم بالاآورد"من جرات ندارم هیونگ" جیمین نوشیدنی برداشت"خوبه"
***
"هی...کوکاه" تو جاش تکون خورد اما بیدارنشد حتما اشتباه کرده بود جیمین زودتر ازهمه خوابیده بود با حس دستی که تکونش میداد چشماشو باز کرد جیمین تو میلی متری صورتش بود با صدای گرفته ای صداش کرد"هیونگ" جیمین ازش فاصله گرفت وآروم زمزمه کرد"بیا بریم دریاچه رو ببینیم...دیشب نرفتیم" جونگکوک نیم خیزشد"الان؟دیروقته" جیمین پچ پچ کرد"اره دیگه ...کی میتونیم بریم جز الان که همه خوابن؟" جونگکوک دستی به چشمهاش زد تا بتونه بازشون کنه"چراغ قوه تو کولمه...اونا رو بردار" جیمین با ذوق به طرف کوله رفت وبالا سر جونگکوک ایستاد جونگکوک نگاش کرد وهووفی از بی احتیاطیش کشید به طرف کاپشن جیمین رفت وتنش کرد"اینطوری میخواستی بری؟" جیمین خندید"یادم رفت" جونگکوک خم شد وشال گردنشو برداشت چند بار دور گردنش پیچید جیمین با خنده نگاش کرد"بعضی وقتا حس میکنم تو هیونگ منی" جونگکوک لباسشو تن کرد واز چادر خارج شد نگاهی به اطراف کرد همه خواب بودن وجز صدای جغدا هیچ صدایی شنیده نمیشد دست جیمینو گرفت و پاورچین پاورچین از اونجا دور شدن جیمین با هیجان خندید"انگار وسط یه عملیات مهمیم...خیلی هیجان دارم" جونگکوک لبخندی به ذوق وهیجانش زد"اگه گیر بیفتیم تنبیه میشیم" جیمین دستشو کشید وسریعترقدم برداشت"اگه اینقدر غر نزنی وبه چیزای بد فکرنکنی نه گیر نمیفتیم" جونگکوک زودتر از جیمین از اون شیپ پایین اومد ودستشو به طرف جیمین گرفت جیمین پایین اومد وبا اشتیاق به دریاچه تو شب نگاه کرد ستاره ها اینجا خیلی خوب دیده میشدن کنار هم نشستن جونگکوک خمیازه ای کشید"فردا میریم کوهنوردی...اگه اون بالا خوابم برد وافتادم مردم تقصیرتوعه هیونگ" جیمین خندید وبه جونگکوک تکیه داد"خب اگه تو پرت شدی منم خودمو پرت میکنم" جونگکوک با چشمای گردشده نگاش کرد"کی قراره برام عزاداری کنه؟" جیمین هم با چشمای گردشده نگاش کرد"یعنی تو میخوای تنهام بزاری اونوقت من باید بشینم برات عزاداری کنم؟" جونگکوک سرتکون داد جیمین اخم کرد"امکان نداره...اگه تو بمیری منم میمیرم" جونگکوک از تصور نبودن جیمین هم حالش بدمیشد لبخندزد"نظرم عوض شد میخوام صدسال عمرکنم" جیمین خندید"پسر خوب خودمی" سرشو رو شونه ی جیمین گذاشت وآه کشید"وقتی بریم دلم برای اینجا تنگ میشه" جیمین موهاشو نوازش کرد"اینجا شبیه همون داستانیه که بابا برامون میخوند" جونگکوک لبخندزد"آره همونه" جیمین لبخندزد"کتابو خوندی؟" جونگکوک سرشو به علامت نفی تکون داد"هنوز نه...هیونگ میشه ادامشو تعریف کنی؟" جیمین خندید"تو که پایان داستانو میدونی" جونگکوک خودشو تو بغل جیمین جمع کرد سردش شده بود"میخوام یبار دیگه بشنوم...حالا اینجا پیش دریاچه ایم وماه هم بالای سرمون" جیمین دستشو لای موهای پرپشت جونگکوک حرکت داد"می گفتی تا حالا چیزی به زیبایی ماه ندیدی کاملا شیفته اش شده بودی حتی دیگه منو نمی دیدی...گفتی میخوای با ماه دوست شی لبخندزدم وگفتم میخوای بهش نزدیک شیم؟ چشمات درخشید دست در دست هم به ماه نزدیک شدیم لبخند لحظه ای لباتو ترک نمیکرد اون بزرگترین لبخندی بود که تا حالا روی صورتت دیده بودم وقتی پرسیدم برنمیگردیم خونه حتی صدامو نشنیدی دستمو رها کردی عقب ایستادم بیا برگردیم هوم؟" جونگکوک خوابش برده بود جیمین لبخندزد وبه ماه نگاه کرد ماه امشب درخشان تر بود سردش بود اما بیشتر خوابش می اومد دستشو دور جونگکوک حلقه کرد وخودشو به دست خواب سپرد با صدای جونگکوک چشماشو باز کرد"هیونگ پاشو باید قبل ازاینکه بیدارشن خودمونو به چادر برسونیم" جیمین بعد از یه مکث کوتاه به سرعت ازجاش پاشد وبا سرعت کنار جونگکوک شروع به دویدن کرد با رسیدن به کمپ هردو ایستادن تا نفسی تازه کنن وارد چادر شدن تهیونگ با نفوذ نور به داخل چشماشو باز کرد ونالید"صبح شده؟" جیمین وجونگکوک با خنده به هم نگاه کردن وجیمین جواب تهیونگو داد"نه بخواب" جونگکوک خودشو کنار جیمین که غرق گوشی بود کشید وبهش نگاه کرد"چکارمیکنی؟" جیمین عکسارو علامت زد"عکسارو برای هوسوک هیونگ میفرستم" جونگکوک سرتکون داد اما با دیدن عکسای جدید گوشی رو از دست جیمین قاپید"اینا مال دیشبه؟" جیمین با لبخند سرتکون داد جونگکوک خندید"فکرنمیکردم گوشیت همراهت باشه" جیمین لبخندی به چهره ی خواب جونگکوک تو عکس زد"امکان نداشت همچین لحظه هاییو ازدست بدم"
****
جیمین بشقاب گوشت به طرفش گرفت"چندبار دیگه باید ازت معذرت بخوام تا منو ببخشی؟" تهیونگ بشقابو ازش گرفت ودوباره نالید" هرچندبار که معذرت بخوای نمیبخشم" جونگکوک نودلو بالا کشید"باهم میریم هیونگ" تهیونگ مشکوک نگاشون کرد"قول؟" جیمین خندید"قول میدم" جونگکوک با دیدن جونگ ایل که با چشماش داشت جیمینو قورت میداد اخم کرد و جاشو عوض کرد طوری نشست که جونگ ایل حالا فقط جونگکوکو می دید لبخندی به جونگ ایل زد جونگ ایل فحشی داد واز جاش پاشد باید باهاش حرف میزد تازگیا متوجه توجه بیش از حد جونگ ایل  به جیمین شده بود حدس میزد اون کبودی گردن جیمین هم به جونگ ایل مربوط باشه جرات نداشت لحظه ای تنهاش بزاره با سروصدای بچه ها دورهم جمع شدن تا بازی کنن به دو گروه تقسیم شدن یه گروه یکم دورتر منتظر میموندن تا گروه اول برسن واون پارچه رو ازشون بگیرن وهرکس زودتر پارچه رو تو مکان مشخص شده میگذاشت برنده بود گروه اول باید با چشمای بسته راهشونو پیدا میکردن وهم گروهیشونو پیدا میکردن تهیونگ گروه دوم بود وجونگکوک باید پارچه رو بهش میرسوند جیمین دستمالی برداشت و روبروش ایستاد جونگکوک لبخندی به اختلاف قدشون زد ودستشو به طرف شکم هیونگش برد جیمین قلقلکش می اومد دستاشو عقب کشید"جونگکوک...نکن...بزار ببندمش" جونگکوک دست نکشید وبازم قلقلکش داد جیمین خندید"عاااااه...جونگکوکاه" پشت جونگکوک ایستاد تا دستمالو ببنده روی نوک پاهاش ایستاد ودستمالو روی چشمای جونگکوک قرارداد"جایی رو میبینی؟" جونگکوک لبخندزد"نمیبینم" جیمین روبروش ایستاد وپارچه رو به دستش داد"مواظب باش نخوری به درختا" با سوت مربی گروه اول به طرف هم گروهی هاشون حرکت کردن جیمین هم با ذوق جونگکوک وتهیونگو تشویق میکرد با سنگینی نگاه جونگ ایل ساکت شد وترسیده به جای دیگه ای نگاه کرد این اواخر جونگ ایل ترسناک ترشده بود بهش نزدیک نشده بود اما هربار که اونو می دید متوجه میشد بهش خیره شده با برگشتن جونگکوک وتهیونگ لبخندزد"برنده شدیم؟" تهیونگ سینه اشو جلو داد"مگه میشه نشیم؟" جونگکوک خندید"بایددور بعدیم برنده بشیم" این بار مین جائه گروه دوم وجیمین گروه اول بود تهیونگ دستمالوروی چشماش بست"همین مسیر مستقیم برو جلو یکم جلوتر یه درخته حواست باشه" جیمین پارچه رو گرفت"باشه" با سوت مربی درحالی که همه جا رو سیاه می دید یه دستشو دراز کرد تا اگه چیزی جلوش بود با دست متوجهش بشه وهمونطور که تهیونگ بهش گفته بود مستقیم راه میرفت با رسیدن به درخت صدای بچه ها کمتر شد کم کم صدایی نمی شنید"مین جائه" صداش کرد وجلوتر رفت"جیمین" به طرف صدا چرخید یکم جلوتر که رفت با برخورد یکی از بچه ها تعادلشو از دست دادوزمین خورد با دستی که روی بازوش نشست سرشو بلندکرد هنوزم دستمال روی چشمهاش بود"مین جائه...فکرکنم پارچه رو گم کردم" به کمک اون دست بلند شد اون داشت جیمینو با خودش میکشید فکرکرد شاید مین جائه داره اونو به سمت جونگکوک وتهیونگ میبره اما بعد از دقایقی با کوبیده شدن به درخت با ترس ناله کرد کمرش میسوخت اما باید میفهمید کیه دستش به طرف دستمال روی چشماش رفت وپایین کشیدش با دیدن جونگ ایل خودشو به درخت چسبوند"تو اینجا چکارمیکنی؟" جونگ ایل نیشخندزد"ازاینجا خوشت میاد؟فکرکردم دوست داشته باشی اینجا انجامش بدیم"جیمین نفس نفس میزد دستشو مشت کرد"ازچی حرف میزنی؟" هرقدمی که عقب میرفت جونگ ایل جلو می اومد قبل ازاینکه فریاد بزنه دستشو روی دهن جیمین گذاشت وغرید"بهتره خفه شی...میدونی که اگه مارو باهم ببینن...آبروی تو هم میره" جیمین با مردمک های گشادشده نگاش کرد نمیتونست نفس بکشه واونقدر محکم گرفته بودش که از حرکت عاجز بود با فرو رفتن سر جونگ ایل تو گردنش وبوسه های وحشیانه اش چشماشو با درد بست واشکی مسیر صاف گونشو طی کرد.
با برگشتن مین جائه جونگکوک با اخم نگاش کرد"جیمین کجاس؟" تهیونگم نگاش میکرد مین جائه نگران جواب داد"نمیدونم....یه لحظه دیدمش وبعد گمش کردم...برگشتم اینجا چون فکرمیکردم برمیگرده پیش شما" جونگکوک به بچه ها نگاه کرد همه برگشته بودن جز جیمین تهیونگ آروم جونگکوکو کنارکشید"جونگ ایل هنوز برنگشته" جونگکوک با ترس نگاش کرد"تو اونطرفو بگرد من میرم دنبالش" تهیونگ خیلی سریع ازش دور شد وجونگکوک با دو به طرفی که جیمین رفته بود رفت"هیونگ؟" حس میکرد قلبش هرلحظه میتونه سینشو بشکافه وبیرون بیاد نمیتونست حتی درست نفس بکشه این بار شک نداشت جیمین با جونگ ایله وداشت از ترس سکته میکرد اگه جونگ ایل بلایی سرش می آورد جواب خانم وآقای پارک چی باید میداد سرگردون دور خودش چرخید"هیونگ!!!!!کجایی؟؟؟؟" هرکاری میکرد نمیتونست به عقب هلش بده جونگ ایل دکمه های پیراهن جیمینو باز کرد وبه طرف سینه ی جیمین رفت جیمین سرشو به درخت پشتش کوبید حاضر بود قسم بخوره اگه کسی پیداش نمیکرد وجونگ ایل تا آخر پیش میرفت خودشو میکشت با شنیدن صدای ضعیفی پلکای خیسشو باز کرد وبه سمت چپش نگاه کرد خیالاتی شده بود یا واقعا صدای جونگکوکو شنیده بود وقتی دوباره اون صدا رو شنید امید دوباره تو وجودش شکوفه زد جونگ ایل دستشو از روی دهنش برداشت و سعی کرد کمرشو لمس کنه جیمین نفس عمیقی کشید وبا تمام توان فریادزد"جونگکووووووک" جونگ ایل پوزخندزد"هیچکس صداتو نمیشنوه...الکی زحمت نکش" دستش که روی دکمه ی شلوارش قرارگرفت بلندتر فریادزد"جونگکوووووک....کمکککک" گلوش میسوخت جونگ ایل نیشخندی زد وجیمینو چرخوند پشتش قرارگرفت نفس تو سینه اش حبس شد دیگه همه چیزو تموم شده می دید حتی تقلا نمیکرد سرشو روی دستش گذاشت وچشمهاشو بست.
با شنیدن صدای جیمین متوقف شد نمیدونست صدا رو از کدوم طرف شنیده از تپه بالا رفت ونالید"کدوم سمت باید برم؟" با شنیدن دوباره ی صدا از پشت سرش بی تعلل به اون سمت دوید حتی سوزش ریه هاش نمیتونست مانعش بشه نمیخواست دیربرسه وشرمنده هیونگش بشه با دیدن دونفر از دور پاهاش به زمین چسبید اون جیمین بود که تو دستای جونگ ایل بود جونگ ایل دکمه ی شلوارشو باز کرد واز پشت بهش چسبید جونگکوک نفس کم آورده بود اما حتی اگه امروز میمرد باید اول جیمینو نجات میداد سریعتر از قبل به سمتشون دوید جونگ ایل با دیدن جونگکوک با اخم از جیمین جداشد جیمین با تعجب سرشو از روی دستش برداشت وبه اون طرف نگاه کرد با دیدن اون نگاه تو چشمای جونگکوک سرشو پایین انداخت جونگکوک از عصبانیت تو مرز انفجار بود جونگ ایل ازش بزرگتر بود ولی قدرتمندتر نه! جونگکوک  لگدی به قفسه ی سینه اش زد وبا پرت شدنش روی زمین پایین پاهاش ایستاد"فکرکنم یبارم که شده از پدرم ممنونم که منو کلاس کارته ثبت نام کرد" جیمین با دستایی که می لرزید دکمه ی شلوارشو بست وسعی کرد دکمه های پیراهنشو ببنده گلوش از بغض درد میکرد ونفسش درست بالا نمی اومد همونجا روی زمین سرخورد و دستشو روی سینه اش گذاشت هرچقدر سعی میکرد نمیتونست نفس بکشه با صدای جونگکوک که صداش میکرد از جاش پاشد نگاهی به جونگ ایل که صورتش خونی بود وبه خودش می پیچید انداخت وبه جونگکوک نگاه کرد جونگکوک نگران سعی کرد بازوشو بگیره"هیونگ...خوبی؟" جیمین دستشو عقب کشید وبه اون سمت رفت جونگکوک از اون نگاه سرد جاخورد نکنه دیررسیده بود؟ قلبش بیشتر ازاین تحمل نداشت به طرف جیمینی که کنار درخت خم شده بود ایستاد اون داشت خفه میشد با ترس روبروش نشست جیمین به لباس جونگکوک چنگ انداخت"نمی...تونم...نفس...بک...ش" جونگکوک سریع ترین چیزی که به ذهنش رسید انجام داد سیلی محکمی به گونه ی جیمین زد جیمین که راه نفسش بازشده بود با نفس عمیقی هوا رو وارد ریه هاش کرد واشکاش صورتشو پوشوندن جونگکوک با عجزصداش کرد"هیونگ....لطفا...یه چیزی بگو...اون بهت دست زد؟اون" نمیتونست ادامه بده جیمین موهاشو کشید وهق زد"احساس میکنم کثیفم" جونگکوک صورتشو بین دستاش گرفت اشکاشو پاک کرد"چیزی نیس....نفس بکش....آروم نفس بکش....تو کثیف نیستی....تو همون جیمینی" جیمین آرومترشده بود اما هنوزم هق هق میکرد با چشمایی که از اشک برق میزدن به جونگکوک نگاه کرد"اون نتونست کاری کنه جونگکوکاه...اون نتونست....اما...چرا...حس میکنم کثیفم؟" جونگکوک نفس راحتی کشید وجیمینو به سینه اش فشرد"من اینجام...من کنارتم....نمیزارم این اتفاق دوباره تکرارشه" جیمین پیراهن جونگکوکو تو مشتش مچاله کرد وبه ضربان قلبش گوش داد همون ضربان آشنا کافی بود تا دوباره آرامششو به دست بیاره میدونست جونگکوک تنهاش نمیزاره...میدونست با داشتنش از هیچ چیز نباید بترسه...اون قلبی که اینطوری محکم میکوبید بخاطر اون اینطوری آشفته بود.

Sorry that I leftOnde histórias criam vida. Descubra agora