16

691 135 2
                                    

با اشاره ی تهیونگ از چادر خارج شدن"چی شد؟" جونگکوک هنوزم با فکرکردن به چیزی که دیده بود حس خفگی بهش دست میداد"اون عوضی میخواست به جیمین" تهیونگ چشماش با حرف جونگکوک گرد شد ناباور نگاش کرد"باورم نمیشه....فکرنمیکردم تا این حد پیش بره...وقتی جیمینو اونطوری بی حال دیدم فکرکردم افتاده یا آسیب دیده" جونگکوک به چادرنگاه کرد وآه کشید"با اون روحیه ی حساسش مطمئنم آسیب دیده...لطفا تنهاش نزار...تا وقتی برگردیم مواظبش باش" تهیونگ با غم سرتکون داد اونم خودشو مقصر میدونست"حالا چکارمیکنی؟" جونگکوک اخم کرد"میرم گزارشش بدم" تهیونگ"میخوای باهم بریم؟" جونگکوک سرتکون داد"نه...پیش جیمین بمون...من میرم" با رسیدنش پیش معلم ودیدن جونگ ایل اخم کرد معلم با دیدنش اخم کرد"جونگکوک...میشه توضیح بدی چرا جونگ ایل کتک زدی؟" جونگکوک با اخم دهن باز کرد اما نتونست حرفی بزنه اگه میگفت همه میفهمیدن وجیمین حالش بدتر میشد ساکت شد جونگ ایل پوزخندزد"دیدین گفتم؟دلیلی برای این کارش نداره" جونگکوک نگاشو به زمین دوخت"من مسئولیت کارمو میپذیرم"
***
لبخندی به می ره زد"گلا رو دوست داری؟" می ره هم با هرلبخند جیمین لبخند میزد"خیلی" جیمین خسته از مسیری که راه رفته بودن نشست می ره هم کنارش نشست"گفتی میخوای باهم حرف بزنیم" جیمین نفس عمیقی کشید وبه گلا چشم دوخت"الان چندماهه باهم دوستیم...ولی هیچ اتفاقی نیفتاده" می ره ناراحت نگاش کرد حدس میزد جیمین بخواد همچین بحثی رو پیش بکشه جیمین نگاش کرد"نمیخوام بیشتر ازاین وقتتو با من تلف کنی...من برات ارزش قائلم اما هنوزم فقط یه دوست میبینمت...معذرت میخوام ولی دیگه نمیتونم اینطوری ادامه بدم" می ره لبخند کمرنگی زد"ممنونم که باهام صادق بودی" جیمین لبخندزد احساس بدی داشت که مجبور شده بود همچین حرفایی بزنه اما اینطوری ادامه دادن بی معنی بود.
***
امشب آخرین شبی بود که اینجا بودن وجیمین دلش میخواست برای آخرین بار اون دریاچه رو ببینه جونگکوک خندید ورو به جیمینی که با مظلومیت بهش خیره شده بود پرسید"چیه؟" جیمین طبق عادت آستین هودیشو تا روی انگشتاش پایین کشید"میشه بریم" جونگکوک با خنده سرتکون داد"بریم دریاچه؟" جیمین سرتکون داد جونگکوک به تنه ی درخت تکیه داد ودست به سینه به بچه ها نگاه کرد"وقتی همه خوابیدن میریم" جیمین لبخندزد تهیونگ بهشون اضافه شد"بازم دریاچه نه؟" جونگکوک سرتکون داد تهیونگ به جیمین تکیه داد"جیمینا اون یه دریاچه اس مثل بقیه ی دریاچه ها نمیفهمم کجاش خاصه!" جیمین ناراحت به جونگکوک چشم دوخت میخواست ببینه برای جونگکوک هم همینطوره؟ جونگکوک متوجه منظور جیمین شده بود به تهیونگ  چشم غره ای رفت"منو جیمینی هیونگ اونجا رو خاص میبینیم چیزی نیس که هرکسی بتونه ببینه" جیمین لبخند زد وجونگکوک به خودش افتخار کرد که دلیل اون لبخنداس بعد از اون اتفاق خیلی نگرانش بود اما خوشبختانه دیگه جونگ ایل نزدیکشون نشده بود وجیمینم کنار اونا حالش خوب بود هیچ کدوم حرفی از اون روز نمیزدن میدونستن چقدر یادآوریش میتونه جیمینو خجالت زده کنه همه طوری رفتار میکردن که انگار اتفاقی نیفتاده بود.جونگکوک یبار دیگه به چادرا نگاه کرد همه خواب بودن به جیمین اشاره کرد که راه بیفتن وتهیونگم قراربود اگه کسی متوجه شد حواسشو پرت کنه البته نیم ساعت بعد تو خواب عمیقی بود جونگکوک با تعجب به جیمینی که پاهاشو داخل آب گذاشته بود نگاه کرد"هیوونگ...سرده...سرما میخوری" جیمین لبخندزد"مهم نیس" جونگکوک حرفی نزد کنارش نشست وبه آسمون نگاه کرد"امشب ماه تو آسمون نیس" جیمین هم با حرف جونگکوک سرشو بالا گرفت"اوه...آره"
جیمین نفسشو فوت کرد"جونگکوک" جونگکوک نگاش کرد جیمین لبشو گاز گرفت انگار براش سخت بود حرف بزنه"راجع به اتفاق اون روز...هیچ وقت ازت تشکر نکردم" جونگکوک  دستشو روی دست جیمنی که کنارش بود گذاشت"منم منتظر نبودم ازم تشکرکنی...من فقط...کاری کردم که درسته" جیمین خجالت زده نگاش کرد"خیلی وقت بود مزاحمم میشد اون فهمیده بود که ما اون روز تو استخر اون کارو کردیم...میخواست سرمن تلافی کنه" جونگکوک با لحن سرزنشگری پرسید"هیونگ...چرا زودتر به من یا تهیونگ...یا اصلا هوسوک هیونگ نگفتی؟" جیمین سرشو پایین انداخت"نمیخواستم بزرگش کنم میدونستم دوباره دعواتون میشه دلم نمیخواست آسیب دیدنتونو ببینم" جونگکوک آهی کشید"میدونی این مهربونیات ممکنه به خودت آسیب بزنه؟" جیمین نگاش کرد"معذرت میخوام" جونگکوک لبخندمهربونی زد"فقط میخوام اتفاقی برات نیفته" جیمین موهای جونگکوکو به هم ریخت"من چکار کردم که خدا همچین هدیه ای بهم داده؟" جونگکوک نالید"هیوونگ..نکن" سعی کرد موهاشو مرتب کنه برعکس چیزی که جیمین فکر میکرد جونگکوک معتقد بود اون خیلی خوش شانس بوده که جیمینو تو زندگیش داشت اگه اون موقع ها باهم دوست نشده بودن امروز اینطوری کنارهم نمی خندیدن"اوه....جونگکوکاه...اونجا روببین" جونگکوک به مسیری که جیمین با انگشت نشون میداد نگاه کرد"این" جیمین با شگفتی جواب داد"شگفت انگیزه" جونگکوک لبخندزد"جادوییه" جیمین حتی پلک نمیزد"دریاچه ماه واقعی بود" جونگکوک مخالفت نکرد به ماهی که انگار از دریاچه طلوع میکرد نگاه میکرد دلش میخواست باور کنه جادو وجود داره حتی اگه یه شب بود اون به جادو اعتقاد داشت باور داشت جیمین هرجا که باشه اونجا جادوییه...خاصه...فرق میکنه...جیمین لبخند زد این دریاچه واقعا خاص بود اون افسانه ای که راهنما ازش میگفت حقیقت داشت جونگکوک به جیمینی که زیرنورماه می درخشید نگاه کرد[تو به ماه خیره شده بودی ومن به تو] اون داستان داشت وارد زندگیش میشد این لبخند که از لبخند جیمین بهش منتقل میشد....این حس شیرین....ذهن آشفته اش که هربار کنار جیمین بود کاملا آروم میشد....وقلبی که اینطوری خودشو به اون قفسه ی استخونی میکوبید فقط یه معنی داشت....اون شب جونگکوک دلیل رفتارهای اخیرشو متوجه شد....دستاش از هیجان می لرزید اون باور داشت اون حسی که همیشه کنارجیمین داشت اون حس متفاوت بود....اون ماهشو پیدا کرده بود....اون اهمیتی به اون توپ نقره ای تو آسمون نمیداد....پسری که کنارش نشسته بود...حتی ماهو به زانو در می آورد...اون قابل مقایسه با ماه نبود....اون درخشان تر بود....اون جادویی تربود....اون برای چشمهاش جذاب تر از اون سیاره بود...اون ماه بود تو آسمون چشمهاش...اون ماه خودش بود.
جیمین به جونگکوک نگاه کرد لبخندزد"چرا به من خیره شدی...داری از دستش میدی" جونگکوک لبخندزد"تو از دستش دادی هیونگ" جیمین از حرفاش سر در نمی آورد خندید وبه دریاچه نگاه کرد جونگکوک پلک زد تو دلش اقرار کرد تو دیدن زیباترین ماهُ از دست دادی هیونگ!
****
تهیونگ با تعجب به طرف جونگکوک چرخید"چی شد...چی گفت؟" جیمین با نگرانی به جونگکوکی که با اخم وسیله هاشو تو کوله اش جا میداد نگاه کرد"کوکاه" جونگکوک زیپ کولشو بست"اخراج شدم" هردو با این حرفش نیم خیزشدن وجیمین با صدای گرفته ای ناباور لب زد"چ..چی؟" جونگکوک نگاش کرد"سه روز اخراج شدم" جیمین دستشو مشت کرد"من...معذرت میخوام کوک"جونگکوک لبخندزد"برام مهم نیس هیونگ...وقتی گفتم مسئولیت کارمو میپذیرم به اینجاش هم فکر کرده بودم" تهیونگ اخم کرد"ولی اونی که باید مجازات بشه جونگ ایله نه تو" جونگکوک به طرف تهیونگ برگشت"هیچکس نباید چیزی بفهمه هیونگ" جیمین لبشو به دندون گرفت خودشو مقصر میدونست بخاطر اون بود که دونسنگش توبیخ شده بود لبخند ضعیفی به جونگکوکی که منتظر نگاش میکرد زد جونگکوک به طرف در رفت تا وقتی جیمین درامان بود مهم نبود چه بلایی سرخودش میاد پدرش با اخم نگاش کرد"راه بیفت...فقط مایه سرافکندگیمی" جونگکوک پوزخندزد مثلا پدرش چه آدم شرافتمندی بود که جونگکوک با این کارش به غرورش خدشه وارد میکرد؟ اوضاع برای جونگکوک خوب پیش نمی رفت تو این سه روز پدرش خونه بود اما اون نمیتونست همش تو خونه بمونه باید میرفت سرکار وارد خونه که شد پدرش روی مبل با اخم منتظرش بود"کدوم گوری بودی وقتی بهت گفتم این سه روز از خونه بیرون نمیری" جونگکوک اخم کرد"برات چه اهمیتی داره فقط نادیدم بگیر مثل تمام این سالها" آقای جئون ایستاد"این بار همچین اتفاقی نمیفته" جونگکوک کلافه نگاش کرد"چی شده؟" پدرش پوزخندزد"من باید این سوالو میپرسیدم البته قبل ازاینکه بفهمم شیش ماهه تو بار کارمیکنی" جونگکوک دستپاچه نگاش کرد پدرش دادزد"تو پشت سر من چه غلطایی میکنی؟سال بالاییتو کتک میزنی...با یه رضایت نامه وکارت شناسایی جعلی کار پیدا میکنی" جونگکوک جلو اومد اون نمی ترسید"من کار اشتباهی نکردم" پدرش خندید"اوه واقعا؟" جونگکوک حالا ترسیده بود یه قدم به عقب برداشت"به من نزدیک نشو"
***
با تقه ای که به در خورد کتابشو بست وبه جونگکوک که با قیافه ی داغونی دم در ایستاده بود نگاه کرد"کوکاه...اوه خدای من" با عجله به طرفش رفت جونگکوک شرمنده نگاش کرد"میتونم امشبو اینجا بمونم؟" جیمین اخم کرد"البته که میتونی احمق...این چه سوالیه؟"
پدر جیمین همه ی زخما رو ضدعفونی کرده بود ودست آسیب دیدشو هم باندپیچی کرده بود بعد از خارج شدن خانم پارک وتوصیه هاش به جیمین برای اینکه مواظب جونگکوک باشه جیمین بالشت زیر سرشو درست کرد"هیونگ" متوقف شد وبه چشمای نمدار جونگکوک نگاه کرد نگاش روی جای بخیه ای که روی گونه ی عزیزترینش جا خوش کرده بود ثابت شد وآهی کشید"من خوبم هیونگ...فقط" جیمین نگران شد"درد داری...چیزی نیازداری؟" جونگکوک سرتکون دادجیمین سریع پرسید"چی؟" جونگکوک دستشو گرفت"میشه کنارم بخوابی؟" جیمین لبخندپردردی زد البته که میخوابید اگه میتونست کاری میکرد خورشید فردا طلوع نکنه تا بتونه کنار پسر کوچیکتر آسیب دیدش بمونه واونقدر ازش پرستاری کنه تا مثل قبل بشه تا دوباره لبخند بزنه... درد نکشه... صورتش اینطوری کبود نباشه...تو خواب از درد اخم نکنه...کابوس نبینه...با هق هق از مادرش تو خواب خواهش نکنه ترکش نکنه...اون بخیه از روی گونه اش ناپدید بشه. کنارش دراز کشید وپتو رو روی هردوشون کشید جونگکوک سرشو روی بازوی جیمین گذاشت جیمین لبخند زد ودستشو برای نوازش موهاش حرکت داد جونگکوک پلک هاش گرم شده بود"دستات...جادویی ان هیونگ" اشک جیمین از خط فکش عبور کرد ولای خرمن موهای سیاه جونگکوک ناپدیدشد.

Sorry that I leftWhere stories live. Discover now