6

902 160 10
                                    

بریم کلاس؟" به جیمین که با اشتیاق ازش پرسیده بود نگاه کرد ولبخند زد وقتی اینطوری ازش سوال می پرسید انتظار داشت بهش نه بگه؟مگه میتونست؟ سرتکون داد"باشه باهم میریم" جیمین سرجاش نشست ودفترشو باز کرد جونگکوک دستشو زیرچونه اش گذاشته بود وبه تخته نگاه میکرد که معلم واردشد همه ساکت شدن و معلم روی تخته چیزی رو بزرگ نوشت[جنگ های صلیبی]
لبخندی به اون همه هیجان هیونگش برای شرکت تو کلاس رقص زد مربی با خوش رویی بهشون خوش آمد گفت وبرای شروع رقص چندتا حرکت برای گرم کردن بدن پیشنهاد داد کلاس دوساعت بود اول با مربی تمرین میکردن بعد زمانی برای تمرین داشتن وبعدهم دوتا،دوتا رقص اون روزو انجام میدادن تا مربی اشکالاشونو برطرف کنه"جیمین" جونگکوک با دقت به مربی نگاه کرد ای کاش مربی اونو انتخاب میکرد تا با جیمین برقصه با کسی جز جیمین راحت نبود وهوسوکم امروز نیومده بود "جونگکوک" جونگکوک لبخند زد ونفس راحتی کشید اما مربی اسم دختر بلوند دورگه ای که از اول کلاس تا حالا توجه همه رو جلب کرده بود هم بلند گفت واضافه کرد"ماریا...توبا جیمین وجونگکوک تو یه گروهی....چون تعداد شاگردا مساوی نبود یه گروه سه نفره تقسیم میشه....خب خسته نباشید برای امروز کافیه" جیمین با خستگی به طرف بطری آبش رفت جونگکوک اخم کرده بود ازاون دختر خوشش نمی اومد چطور میخواست تو تمرینا تحملش کنه هووفی کشید وبه طرف جیمین رفت جیمین متوجه اش شد"چرا اخم کردی؟" جونگکوک با بدخلقی جواب داد"دلم میخواست فقط منو تو باشیم هیونگ" جیمین خندید وموهاشو به هم ریخت"کوکاه...اون که کاری به ما نداره...تقصیر خودشم نبود...تعدادمون مساوی نبود" جونگکوک موهاشو مرتب کرد وحولشو برداشت تا عرقشو خشک کنه کاری از دستش برنمی اومد پس بهتربود باهاش کناربیاد.
جیمین از اونطرف آشپزخونه نگاش میکرد جونگکوک غرق آشپزی بود وترانه ای رو زیرلب زمزمه میکرد جیمین روی کانتر خم شد دستاشو زیر  گونه هاش گذاشته بود وبا لذت به جونگکوک کوچولوش نگاه میکرد که امشب مسئولیت پختن شامو به عهده گرفته جونگکوک برگشت تا ادویه ای برداره ومتوجه نگاه جیمین به خودش شد خندید"چرا اینجایی؟برو تو سالن غذا آماده شد صدات میکنم"جیمین ابروهاشو بالا داد جونگکوک خندید وبه طرف یخچال رفت خوشبختانه پدرش امشب نمی اومد خونه اگرهم می اومد خیلی دیر می اومد پس تصمیم گرفت جیمینو دعوت کنه این روزا جونگکوک احساس خطر میکرد حس میکرد به زودی جیمینو از دست میده دوباره بحث دوست دختر پیدا کردن جیمین اذیتش میکرد از اون دختر دورگه ای که تازگی هم گروهیشون شده بود می ترسید جیمین از دخترای بلوند خوشش می اومد واین جونگکوکو ترسونده بود ظرف توت فرنگی رو از یخچال خارج کرد ومقابل جیمین گذاشت"حالا که اینجایی بیکار نشین"جیمین توت فرنگی برداشت وگازی از تهش زد جونگکوک ناخواسته به لباش واون توت فرنگی خیره شد سریع به خودش اومد وروشو برگردوند به طرف قابلمه رفت"یادته اولین باری که میخواستی نودل بپزی چکار کردی؟" جونگکوک نگاش کرد"هیونگ تو تا الان نمیتونی آشپزی کنی" جیمین با خنده توت فرنگی به طرفش پرت کرد"یا!بحثو عوض نکن" جونگکوک به توت فرنگی که کنار پاش افتاده بود نگاه کرد وباخنده گفت"میخواستم رشته ها رو تو قابلمه خالی کنم ولی کل قابلمه رو خودم خالی شد" جیمین لبخندزد"کدوم پسر بچه ی 8ساله ای آشپزی میکنه آخه؟" جونگکوک آه کشید"عجله کردم....دلم میخواست زودتر آشپزی یاد بگیرم تا مجبور نباشم غذاهای بیرونو بخورم...ولی" ساکت شد که جیمین ادامه داد"تاوانشم دادی" جونگکوک سوختگی پاشو به یادآورد وسرتکون داد"هنوزم بهش فکرمیکنم دردو حس میکنم" جیمین برای عوض کردن بحث صداش کرد"جونگکوکاه...اون دختری که چندماه پیش معرفیش کردی یادته؟همون که گفتی تو باشگاه شماس؟" جونگکوک هوومی گفت وزیر قابلمه رو کم کرد جیمین نگاهی به توت فرنگیا انداخت"انگار از هوسوک هیونگ خوشش میاد...چندروز پیش اتفاقی دیدمش" جونگکوک ظرف کیمچی رو از یخچال خارج کرد وبه جیمین نگاه کرد"چندبار سراغ هوسوک هیونگو گرفت میگفت یبار اتفاقی همو دیدن وهیونگ کمکش کرده" جونگکوک از آشپزخونه خارج شد"چرا اینارو به تو میگفت؟" جیمین هم چرخید وروی مبل نشست"احتمالا چون دوست نزدیکشم" جونگکوک کنارش نشست"خب ما قراره چکارکنیم؟" جیمین با هیجان گفت"به هوسوک هیونگ نزدیکش میکنیم" جونگکوک جدی نگاش کرد"نه من دخالت نمیکنم" جیمین لباشو جلو داد وبا اخم گفت"آخه چرا؟" جونگکوک صدای تلویزیونو کم کرد"چرا باید دخالت کنیم این به ما ربطی نداره به این فکرکردی که اگه مشکلی بینشون پیش بیاد تو چه موقعیتی قرارمیگیری؟" جیمین به این چیزا فکر نکرده بود توت فرنگی تو دهنشو جوید"راست میگی خب پس من دخالت نمیکنم" جونگکوک کاسه ی توت فرنگیا رو ازش گرفت"هیونگ نمیتونی شام بخوریا" جیمین اعتراضی نکرد جونگکوک کاسه رو کنار گذاشت وبه نیم رخ جیمین نگاه کرد نگاش روی گوشواره ی ریزش که شکل دونه ی برف بود ثابت شد میدونست جیمین برای خودش وتهیونگ گرفته بود میدونست هدیه ی تولدش بود میدونست بهترین دوستای همدیگه ان اما حسادت کرده بود دلش میخواست یه چیز مشترک با جیمین داشته باشه با فکری که به ذهنش رسید لبخندزد"هیونگ میخوام تتو بزنم" جیمین با تعجب نگاش کرد"تتو؟" جونگکوک هوومی گفت"باهام میای؟" جیمین"به پدرت گفتی؟" جونگکوک اخم کرد"چرا باید بگم؟من به اجازش نیاز ندارم" جیمین اخم کرد"کوک اون پدرته...وتو هنوز هیجده سالتم نشده" جونگکوک کلافه پاشد"هیونگ من از اون مرد هیچی نمیخوام...عمرا اگه بگم" جیمین هم پاشد"پس منم نمیام" جونگکوک عصبی نگاش کرد"اشتباه کردم گفتم فراموشش کن" جیمین با اخم ازش جدا شد وبه طرف اتاق جونگکوک رفت جونگکوک موهاشو چنگ زد قراربود راجع به فکری که به ذهنش رسیده بود به جیمین بگه اما بخاطر اون مرد همه چی بد پیش رفته بود وسر هیونگش داد زده بود داخل آشپزخونه شد وشعله ی گازو خاموش کرد غذا رو تو بشقاب کشید وروی میز گذاشت نگاهی به دربسته ی اتاقش انداخت"هیونگ شام حاضره!!!!!" همونطور که چاپستیکارو روی میز میزاشت صدای بازشدن درو شنید جیمین بی هیچ حرفی پشت میز نشست جونگکوک ناراحت نگاش کرد تحمل نداشت هیونگش اینطوری سرد باهاش برخورد کنه "هیونگ" جیمین نگاش کرد خجالتزده گفت"معذرت میخوام" جیمین لبخندزد"منم همینطور نباید بهت فشار می آوردم" جونگکوک لبخندزد ومشغول خوردن شد جیمین نگاشو از جونگکوک گرفت وبا لذت به غذایی که پخته بود چشم دوخت فقط بوش باعث میشد اشتهاش باز بشه"هووممم...خیلی خوشمزه بنظرمیاد" جونگکوک با این تعریف خوشحال شد ومنتظر شد جیمین اولین لقمه رو برداره جیمین به محض قورت دادن  لقمش چشماشو گرد کرد وشگفت زده به جونگکوک نگاه کرد"اومممممم....خیلی خوشمزه شده....کوکاه واقعا آشپزیت پیشرفت کرده" جونگکوک خندید"واقعا؟اینقدر خوب شده؟" جیمین بازم با سرتاکید کرد"خیلییی!حتی شاید بعد از دستپخت مامانم تو رو انتخاب کنم" جونگکوک لبخندش عمیق تر شد"میتونم هر غذایی که دوست داری بپزم" جیمین خندید"یجورایی مهارتای آشپزیتو تقویت میکنی ومنم میشم تست کننده...حتی اگه غذات بسوزه یا بدمزه بشه" جونگکوک شاکی صداش کرد"هیونگ!!!!!منظورم این نبود" جیمین نگاش کرد"میدونم شوخی کردم کوک" جونگکوک خوشحال بود دوباره جیمین لبخند میزنه وازش دلخور نیس چنددقیقه ی پیش اونقدر ترسیده بود که به این فکرکرده بود اگه جیمین اونو نبخشه حاضره از پدرش اجازه بگیره. بعد از تموم شدن شامشون جیمین پاشد وقبل ازاینکه جونگکوک به چیزی دست بزنه ظرفارو برداشت"ظرفا با من" جونگکوک اعتراض کرد"نمیشه هیونگ تو مهمان منی" جیمین اخم کرد"من مهمان نیستم اینجا خونه ی خودمه" جونگکوک خندید"باشه عصبانی نشو" جیمین ظرفارو تو سینک گذاشت"عصبانیم میکنی" جونگکوک به کابینت تکیه داد وبهش خیره شد جیمین آبو باز کرد ونگاش کرد"چرا اینجا ایستادی؟"  جونگکوک شونه ای بالا انداخت"کجا برم خب؟همینجا میمونم تا تموم کنی!" جیمین چشم غره ای بهش رفت"تمرکزمو به هم میزنی برو بیرون" جونگکوک خندید"تمرکز؟هیونگ مگه میخوای چکارکنی؟دوتا بشقابه دیگه!" جیمین کلافه نگاش کرد"دوتا بشقاب نیست،دوتا بشقاب،دوتا قاشق،چاپستیک،لیوان ویه ظرف کیمچیه" جونگکوک دست به سینه شد"حالا هرچی نمیرم" جیمین دستشو پر از کف کرد وبه صورت جونگکوک پاشید جونگکوک غافلگیر شد ودادزد"هییییونگ...باشه میرم کورم کردی" چشماشو مالید ووقتی تونست از اون کفا راحت شه به جیمین نگاه کرد موهاش روی پیشونیش ریخته بود وچشماشو اذیت میکرد مرتب سعی میکرد با ساعدش موهاشو کنار بزنه اما نمیتونست وقتی تسلیم شد جونگکوک دستشو به طرف پیشونیش برد وموهاشو آروم کنار زد جیمین به طرفش چرخید وبا لبخندگفت"ممنونم" جونگکوک اما خشکش زده بود چشمای براق وشکلاتی هیونگش نمیزاشتن نگاشو بگیره آب دهنشو قورت داد این همه نزدیکی اذیتش میکرد دستشو عقب کشید ودستپاچه گفت"من میرم صورتمو بشورم چشمام هنوز از کف میسوزه" جیمین لبخندزد"وقتی میگم برو،برو"
جیمین کنار جونگکوک روی تخت نشست"کوک ببین چی پیدا کردم" جونگکوک نگاش کرد وچشمش به کتابی که تو دستش بود افتاد نیم خیز شد وکتابو ازش گرفت"کجا پیداش کردی؟خیلی وقت بود دنبالش میگشتم" جیمین عادی جواب داد"پشت بقیه کتابا" جونگکوک با ذوق کتابو باز کرد وبا دیدن تصویر ماه توی برگه ی اول لبخند عمیقی زد اولین خطو با صدای بلند خوند[شبی که ماه از آسمون توی دریاچه سقوط کرد به یاد میاری؟] جیمین هیجان زده به جونگکوک تکیه کرد وخط بعدو خوند[و ما با سرعت تو جنگل دویدیم تا ببینیم کجا سقوط کرده] جونگکوک با انگشت خط بعدو لمس کرد[و تو دستمو گرفته بودی ورها نمیکردی] جیمین که کودکیش دوباره براش زنده شده بود با لبخند ادامه داد[قلبمون پرتپش میکوبید وچشمامون برق میزد] جونگکوک پلک زد[با نور نقره ای رنگش کل دریاچه رو روشن کرده بود] جیمین به تصویر نگاه کرد وبا لبخند آخرین خط اون صفحه رو خوند[تو به ماه خیره شده بودی ومن به تو] به جونگکوک نگاه کرد جونگکوک هم نگاش کرد وهردو همزمان گفتن"دریاچه ماه" هردو با حس شیرینی که از گذشته دریافت میکردن لبخند زدن این کتابی بود که جیمین بین کتابای پدرش پیدا کرده بود وشبایی که جونگکوک خوابش نمیبرد براش میخوند اون کتابو بارها خونده بودن اما هنوزم براشون تازگی داشت کلمه به کلمه اون کتاب،خط به خطش وپاراگراف به پاراگرافش رشته های سیاه وسفید کودکیشونو به هم گره زده بود رشته هایی که بعد از 10سال هنوزم با استحکام مونده بودن و اون گره حالا گره ی کوری شده بود که هیچکس نمیتونست بازش کنه اون کتاب براشون شبیه یه آینه جادویی بود یه آینه که دوتا پسربچه شیش وهفت ساله رو به تصویر میکشید پسر بچه ی شیش ساله ای که بدون مادرش از ترس خوابش نمیبرد وپسربچه ی هفت ساله ای که نیمه شب رفته بود سراغ کتابخونه ی بزرگ پدرش با زحمت صندلی رو کشیده بود وازش بالارفته بود وسعی کرده بود کتابی که بنظرش مناسب سنشون بود برداره دوکتاب بزرگ از قفسه ی دوم سقوط کردن وبعد از برخورد به سر جیمین محکم روی پارکتا افتادن جیمین از درد آخی گفت وبا چشمای نم دارش به کتابی که دستش بهش نمی رسید نگاه کرد لب ورچید وچیزی نمونده بود گریه کنه که دربازشد وپدرش وارد کتابخونه شد"جیمینا...از وقت خوابت گذشته اینجا چکارمیکنی؟" جیمین از صندلی پایین میاد وبه طرف پدرش می دوه زانوی پدرشو بغل میکنه"بابا....جونگکوکی همش گریه میکنه...دلش برای مامانش تنگ شده میخواستم اینو براش بخونم تا بخوابه" به کتابی که میخواست اشاره کرد پدرش موهاشو نوازش کرد"صبرکن" به طرف کتابا رفت واونایی که روی زمین بودن برداشت کتابی که جیمین گفته بود بیرون کشید جیمین نگاش کرد"بابا میشه...تو برامون بخونی؟" پدرش لبخند زد"البته" وارد اتاق شدن جونگکوک با دیدن جیمین گریه اش شدت گرفت جیمین با دو سمتش رفت بغلش کرد"ببخشید که تنهات گذاشتم رفته بودم کتابو برات بیارم...بابا قراره برامون بخونه" جونگکوک ساکت شد وبا چشمای گردش به کتابی که دست آقای پارک بود نگاه کرد تصویر روی جلد توجه هردوشونو جلب کرده بود یه ماه بزرگ ودرخشان که روی آب بود جیمین کنار جونگکوک درازکشید وپتو رو روی هردوشون کشید وبا دقت به پدرش نگاه کرد جونگکوک هم ساکت به آقای پارک زل زده بود آقای پارک لبخند زد وکتابو باز کرد که جونگکوک کنجکاو پرسید"اسم....اسم این داستان چیه؟" جیمینم به پدرش نگاه میکرد جونگکوک سوال خوبی پرسیده بود حالا اونم کنجکاو بود بدونه اسم داستان چیه آقای پارک روی صندلی نشست وبا لبخند گفت"دریاچه ی ماه"
جیمین آهی کشید"دلم میخواد دوباره بچه بشم تا بابا برامون قصه بخونه" جونگکوک لبخند تلخی زد دلش نمیخواست دوباره از دست دادن مادرشو تجربه کنه"من دلم نمیخواد به اون موقع ها برگردم ولی دلم برای اون شبا که کنارهم میموندیم تنگ شده" جیمین موهاشو نوازش کرد"تو برام هنوزم همون جونگکوکی" جونگکوک لبخندزد"تو هم همون هیونگ کوچولویی که فرشته ی نگهبانم بود" جیمین خندید"فقط تا وقتی بزرگ شی کنارت میمونم" جونگکوک حق به جانب نگاش کرد"من الانم بزرگم" جیمین"یعنی دیگه منو نمیخوای؟" جونگکوک که حال وهوای گذشته روش تاثیر گذاشته بود حس همون جونگکوک تنهای ده سال پیشو داشت سرشو از زیر دست جیمین رد کرد وسرشو روی سینه اش گذاشت چشماشو با آرامش بست اینجا خونه ی امنش بود جیمین دستاشو دورش حلقه کرد جونگکوک هنوزم کتابو ورق میزد جیمین چونشو روی سر جونگکوک گذاشت وهمون طور که از بالا به کتاب نگاه میکرد گفت"کوکاه...وقتش نیس کتاب پدرمو پس بدی؟" جونگکوک کتابو بست"فکر میکردم بعد ده سال مال منه" جیمین خندید"پس باید دوتا از عکسای بچگیتو بدی" جونگکوک نیم خیز شد واز بغل جیمین دراومد نگاش کرد"عکسای بچگیم؟" جیمین سرتکون داد"تو کلی عکس از من داری ولی من هیچی ندارم" جونگکوک از تخت پاشد به طرف آلبومش رفت برش داشت وبه جیمین داد جیمین لبخندزد"خودم میخوام عکسارو انتخاب کنم"

Sorry that I leftWhere stories live. Discover now