Part 3 : pdnim

520 68 24
                                    

*جنی

با اومدن مردی که حدودا میشه گفت ۵۰ سال سن داشت لعنتی ای زیر لب نثاره اون پسر و اون دختر عصبانی کردم .

ناظم مدرسه مارو به دفترش دعوت کرده بود و چی بهتر از این ؟

به اتاق ناظم رفتیم.
اتاق کوچیکی بود که بویِ قهوه اتاق را گرفته بود ... دیواره های اتاق قهوه ای رنگ بودن و میزو صندلی ای وسط اتاق قرار گرفته بود ..

اون مرد مستقیما رفت و روی صندلیش نشست ..

چشماشو بست و نفس عمیقی که نشان دهنده ی عصبانی بودن و بی حوصله بودنش بود کشید .

سکوت خوشایندی اتاق را فرا گرفته بود ... تا اینکه اون مرد دستشو خیلی صفت به روی میزش کوبوند و  گفت: شوخی میکنید بچه ها ؟ دوست دارید از همین روزه اول انظباتتون کم بشه؟! .... خب ... بزارید اول بریم سراغ تو کیم تهیونگ !

به تهیونگ خیره شد ... تهیونگ هم لبخنده ریلکسی زد که ناظم با لحن عصبی ای ادامه داد : میخندی ؟! تو با اون دار و دستت همیشه کلافم می‌کردید ... همیشه مایه ی دردسر بودید دیگه بزرگ شدید این ساله اخرتونه بعدم میرید دانشگاه هنوزم میخواید اینکاررو کنین؟!

دستشو روی صورتش کشید و با لبخند مصنوعی ای ادامه داد :حالا بریم سراغ خانم کیم جنی ....طبق شهادت چند تا از دانش آموزای خوبم ...

تهیونگ خنده ای کرد و با لحن خشکی گفت : منظورت نوچه های گزارشگرته ؟

ناظم "ساکت شو "ای زیر لب خطاب به تهیونگ گفت و ادامه داد : داشتم میکفتم ... طبق شهادت چند نفر فهمیدم از خانم پارک رزان دفاع کردید ... نمیخوام بگم این کار شما اشتباه بوده اما اشتباهه ! توی مسائل دیگران دخالت نکنید!

این دیگه کیه ... چرا قاطی داره ...

کمی‌ مکث کرد و رو به اون دختره گوجه ای و با صدایی جدی  گفت:کارتون فوق العاده اشتباه بوده برخورد شما و خانم پارک کاملا تصادفی بوده دلیل نمی شده که سرش داد بزنید! ... و اما تو تهیونگ...

دوباره نگاهشون روی تهیونگ گرفت ... کمی مکث کرد و دستاشو روی شقیقش مالید و  ادامه داد:دیگه از دستتون خسته شدم... چینجا ... تو این ۳ سال تو و دوستات همیشه مایه ی دردسرم بودید .. یخورده سعی کن بزرگ شی ! هر روز یه شری برا من درست میکنین شما ها ...هنوز ۱ روزم از ساله تحصیلی نگذشته دوباره من توی وِزه رو ملاقات کردم تازه شاد شده بودم دیگه یونگی بینتون نیست و ۱ جونور ازتون کم شده ... و شما خانم پارک رزان ،سعی کن حواستو بیشتر جمع کنی و محکم تر باشی این دفعه از انظباط هیچ کدومتون کم نمی کنم چون نمی خوام این اوله صبحی اعصابم خورد بشه !

Spring day Where stories live. Discover now