part 9 : crash

401 54 7
                                    

دخترا منتظر لیسا ، روی نیمکت های پارک نشسته بودن و سکوته عجیبی بینشون شکل گرفته بود اما کمی طول نکشید صدای جنی به این شرایط خاتمه داد !

جنی با ملایمت گفت : ساعت ۱۱:۳۰ عه ... بیاید فعلا تا لیسا میاد برنامه رو بچینیم !

رزی سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و گفت : ازه موافقم ... میتونیم بریم ناهار بخوریم .

جیسو دوباره ساعت رو چک کرد و بعد گفت : کسی رستورانی میشناسه ؟

جنی : اصلا چی میخوایم بخوریم ؟

سویون از روی صندلی بلند شد و پوف کلافه ای کشید و گفت : بنظرم بولگوگی یا سمگیوپسال خوبه ! ولی بازم نمیدونم میتونیم بریم مک دونالد

جنی اه کلافه ای کشید و گفت : اره موافقم ولی بعدش کجا بریم ؟

و بعد سرشو تکون داد و با لحن خسته ای گفت : اییش اصلا بیخیالش ، مغزم سوخت وایسیم تا لیسا بیاد .

رزی گفت : من خیلی تشنمه ، کسی اب داره

دخترا با گفتن "نه" به صورت همزمان به رزی فهموند که باید منتظر بمونن و کسی اب نداره .

جیسو با دیدن لیسا که داشت با سرعت به سمتشون میدوید برگشت و رو به دخترا با اشاره به لیسا گفت : لیسا بالاخره اومد!

همه ی دخترا به سمت لیسا برگشتن و خوشحال از اینکه لیسا بالاخره اومده بود از روی صندلی ها بلند شدن.

لیسا، با رسیدن به سمت دخترا ، از فشار خستگی روی دو تا زانو هاش خم شد.

دستاشو روی زانوهاش قرارداد و گفت : میانه ، افتادم توی دردسر موقع فرار ، ولی سعی کردم با بالاترین سرعت خودمو بهتون برسونم ..

رزی دستاشو به نشونه ی مخالفت توی هوا تکون داد و گفت: نه، مهم نیست لازم میست معذرت خواهی کنی !

جنی سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و گفت : اره نمیخواد معذرت خواهی کنی ولی ... تو چه دردسری افتادی ؟

لیسا با به یاد اوردن اتفاقایی که افتاد تصمیم گرفت تا اونارو برای دخترا بازگو‌نکنه ... چون قطعا دوست نداشت تا دخترا بغهمن لیسا با اون جونگکوکه راسو صفت همکاری کرده و ... برای همین با خنده ی کوتاهی موضوع رو بست و گفت : مهم نیست الان خیلی همه گشنه ایم به نظرتون بهتر نیست الان بریم ناهار بخوریم

ساعت توی دستشو دید و گفت : ساعت ۱۲ عه تقریبا ... تا ما بریم میشه ۱۲:۳۰

مکثی کرد و اپامه داد: به نظرم بریم

Spring day Where stories live. Discover now