Part 16 : losing in betting .. life version!

325 51 8
                                    

جنی*

با باز کردن پلکام دیدم همه ی دخترا خوابه خوابن ! ساعت حدودا ۹ صبح بود ‌

با مالوندن چشمام از روی تخت پاشدم و به سمت دستشویی قدم برداشتم . بعد از شستن صورتم و مسواک زدن به سوپر نزدیک خونه زنگ زدم و یک بسته نون تست به همراه چند تا بسته بیکن برام بیارن .

حدود ده دقیقه بعد سفارش هام رسید .

قابلمه ای از توی کابینت در اوردم و روی گاز قرارش دادم و توی قابلمه روغن ریختم و توش تخم مرغ هارو شکوندم . زیر گاز رو با شعله ی متوسط روشن کردم و بعد تخم مرغ ها شروع کردن به پختن !

لبخندی زدم و بعد ابمیوه ی پرتغال از توی یخچال در اوردم .
به سمت کابینت ها رفتم و بعد از باز کردن چندتاشون بالاخره جای لیوان ها و بشقاب هارو پیدا کردم .

پنج تا بشقاب و پنج تا لیوان در اوردم و شروع کردم به چیدن میز .

تخم مرغ ها رو توی بشقاب ها گذاشتم و شروع کردن با سرخ کردن بیکن ها!

بعد از ده دقیقه حاضر شد .بیکن هارو به همراه دو تا نون تست توی بشقاب ها قرار دادم و بعد روی میز گذاشتم .
برای هر کی یک لیوان اب پرتغال ریختم و بعد به سمت اتاق دخترا دویدم و کفتم : بیدار شید ساعت ده شد !! بدویید صبحانه درست کردم

دخترا با اعتراض و غر زدن های متوالی بیدار شدن و بعد از چند دقیقه به سر میز اومدن .
همه نشستیم و شروع کردیم به صرفه صبحانه .

لیسا همونطور که میخورد گفت : آیگوو واقعا حرف نداره ! خیلی خوشمزس

خنده ای کردم و گفتم : نوش جان .

بعد از صرف صبحانه دوباره شروع کردیم به چیدن وسایل ...

.....

ساعت ۲ بعد از ظهر شده بود و همه خسته و کوفته بودیم ! باید اعتراف میکردم خونه به بهترین حالت ممکن در اومده بود و واقعا زیبا شده بود ! خالا اتاق ها چیده شده بودن و مرتب بودن!

من و لیسا توی یک اتاق و رزی اتاق جدا و جیسو و سویون توی یک اتاق میموندن . هممون روی مبل لم دادیم ، خسته بودیم اما نه مثل دیروز ! امروز خیلی کمتر بود و میشه کفت حتی قابل مقایسه با خستگیه دیروزمون نبود !

لیسا بلند شد و گفت : بیاید بریم بخوابیم بعد برای شام بریم بیرون !

هممون موافقت کردیم و به سمت اتاقامون قدم برداشتیم .
با رسیدن توی اتاقم درش رو بستم و اهنگی با صدای خیلی اروم گذاشتم . پلک هام رو روی هم گذاشتم و خیلی زود خوابم برد ...

Spring day Where stories live. Discover now