Part 14 : hi mr will !!

418 48 12
                                    

رزی با یاد آوری اتفاق های دیشب ، دست هایش رو روی سرش گذاشت و گفت : خواب دیدم یا واقعا جیمین منو بقل کرده؟! خدایا داری با من شوخی میکنی؟!

و بعد پاهاشو از خوشحالی به زمین کوبید و لبخنده بزرگی زد .
مسواک زد و صورتش رو با خوشحالی شست .
از دستشویی بیرون اومد و بعد از خوردن صبخانه ، به طرف اتاقش رفت و یونیفرم مدرسه اش رو پوشید .

بعد از پوشیدن کفشاش کوله پشتیش رو بلند کرد و روی کمرش انداخت .
از خونه خارج شد و به سمت ایستگاه اتوبوس حرکت کرد . با رسیدن به ایستگاه اتوبوس با خوشحالی به تهه اتوبوس رفت و نشست . بعد حدود پونزده دقیقه به خیابون مدرسه رسید . پیاده شد و با انرژیه مثبت زیادی که داشت به سمت مدرسه قدم برداشت . با وارد شدن به مدرسه ، به سمت لیسا رفت . با لبخنده بررگی که روی لباش نقش بسته بود گفت : سلام لیساا

لیسا با اخمی توی ابروهاش گفت : چیشده کبکت خروس میخونه اوله صبحی !

رزی خنده ای کرد و گفت : خب راستش ... خیلی خوشحالم!!

لیسا خنده ای کرد و گفت : خداروشکر

بعد از پنج دقیقه سویون و جیسو هم به مدرسه رسیدن .

همه منتظر جنی بودن ‌اما با دیدن حضور همزمان تهوینگ و جنی لیسا چشماش رو تنگ کرد و گفت : اینجا یه بوهایی میاد !!
...

با وارد شدن معلم به سر کلاسشون همه ی دانش آموز ها به نشونه ی احترام بلند شدن و با خم شدن کوتاهی احترامی گذاشتند. اقای مین لبخندی زد و گفت : سلام به همه ! یه دانش اموز جدید داریم البته که همتون میشناسیتش !

و با وارد شدن یونگی با قیافه ی سرد همیشگیش در همون لحظه ، همه ی توجه ها به سمت یونگی جمع شد. سویون همونطور که با لبخنده کوچیکی توی صورت یونگی خیره شده بود ، همه ی اتفاق های دیروز توی ذهنش مرور شد..

#فلش_بک

یونگی با دیدن سویون که اصلا نمیتونست قدم هاش رو بر داره ، خم شد و رو به سویون گفت : بپر تا نظرم عوض نشده!

سویون خنده ای کرد و گفت : اکی اکی

و بعد با شتاب خودش رو روی کمر یونگی پرت کرد ، دستش رو به ارومی دور شونه های یونگی حلقه کرد و سرش رو روی شونه ی یونگی تکیه داد .

یونگی شروع کرد به راه رفتن که به آرومی گفت : ببینم خونه ات رو عوض کردی نه؟!

سویون گفت : فکر میکنم که ... آره

یونگی که حالا حس میکرد صدای ضربان قلبش مل خیابون رو پر کرده به سختی گفت : ادرس خونت رو بگو !

Spring day Where stories live. Discover now