Part 7 : stop!

470 56 34
                                    


با خارج شدن دخترا از کلاس حس عجیبی به همشون دست داد ... مثل فیلمای تینیحری بود ، یه اکیپ از دخترای باحال ..

اما برای سویون کمی متفاوت بود ... بعد از ۱ سال بالاخره چند تا دوست داشت .

نمیدونست چی میشه اسمشو گذاشت ، اما هر چی که بود نمیخواست خراب شه !

اما هر چیزی یه تاریخ انقضایی داره و سویون اینو خیلی خب میفهمید!

سویون غرق در افکارش داشت به اتفاق های امروز و زندگیِ بی رنگش که حالا میشه گفت کمی رنگ گرفته بود فکر میکرد .

با صدای وشگن لیسا دمه گوشه سویون، سویون به خودش اومد و با گفتن "بله " ای زیر لب به اونا فهموند که از خماری اومده بیرون!

لیسا نگاه مستقیمی به چشمای سویون کرد و گفت : ببینم به چی فکر میکنی ؟ نکنه بخاطر قضیه ایه که امروز اتفاق افتاده؟!

رزی دستای ظریفش رو روی دستای سویون قرار داد و گفت :نگران نباش هر اتفاقی افتاده میتونی به ما بگی ! ما دوست توییم . میتونی بهمون اعتماد کنی

جیسو سرشو به علامت تایید حرف رزی تکون داد و گفت : ما بدون هیچ قضاوتی گوش میدیم.

سویون با فکر کردن به اینکه باید بهشون میگفت یا نه ، سرشو پایین انداخت اما با اومدن هانا و دوستاش سویون نگاهشو رو به جنی گرفت .

انگار که از جنی کمک میخواست ، جنی که متعجب بود با نگاه کردن به چهره ی وحشت زده ی سویون و دیدن نگاهی که درخواست کمک ازش میبارید ، به طور ناگهانی از روی صندلی بلند شد ، صاف ایستاد و سعی کرد تا متعجب بودن و استرسشو پنهان کنه .

هانا به همراه دوستاش به میز نزدیک و نزدیک تر میشدند ، اما با هر قدمی که اونا بر میداشتن جنی بیشتر و بیشتر مضطرب میشد و این ... احتمالا عجیب بود !

با رسیدن‌ هانا به همراه دوستاش به میز دخترا ، میرا دستشو خیلی محکم به میز کوبید ... و صدای برخورد دست میرا با میز باعث شد تا توجهِ هر کسی از جمله تهیونگ و جین و جیمین و در اخر جونگکوک به اون میز جلب بشه .

هانا خنده ای کرد و گفت : های بیچز !

لیسا که به همراه بقیه ی دخترا شکه شده بود ، اما تصمیم کرفت تا اون هم مثل جنی از جاش بلند شه !

هانا اشاره ای به سویون کرد و گفت : ببینم اصلا میدونید کی کنارتون نشسته؟
و بعد با دوستاش شروع کردن به خندیدن.

لیسا که ترس رو توی صورت جنی دید جلو رفت و گفت : ببینم خودت نظری داری که داری با کی دعوا میکنی ؟

و بعد لبخندی زد و خیلی محکم رو به روی هانا وایساد .

هانا : اره ، ۵ تا دختره تازه وارد

میرا خنده ای کرد و گفت : اوموو اینا هنوز مارو نمیشناسن ..

لیسا دلشوره ی خیلی عجیلی توی دلش وجود داشت ، اما گفت : بیخشید ولی داری وقتمو حدرمیدی ، اگر کاری نداری خدافظ ! در ضمن دهنت واقعا بوی بدی میده ، بهت پیشنهاد میکنم مارکه خمیر دندونتو عوض کنی.

هانا عصبی دستاشو توی موهاش کشید و بعد سینیه غذای لیسا رو خیلی محکم از روی میز کشید و به روی زمین پرتش کرد.

با صدای برخورد سینی به روی زمین لیسا پلکاشو برای ثانیه ای روی هم فشار داد .

هانا رو به سویون کرد و کفت : ببینم بهتره تو به دوستت بگی من کیم ! نه!؟ ببینم عزیزم دوستت میدونه دعوا با من چه عواقبی داره ؟!

لیسا چشماشو توی کاسه چرخوند و کفت : ببینم ... تموم شد ؟ بیا بیشتر کشش ندیم ، و درضمن درباره ی ارایشتم باید بگم بخاطر فشار خوردن زیاد کرمپودرت ماسیده !

هانا عصبی گفت : بهتره خفه شی !
بهتره اینو بدونید «نگاهی به سویون تنداخت و ادامه داد » این موشه مظلومی که کنارتونه ... باید بگم اصلا اینطوری نیست ، اون یه حروم زادس ! «شروع کرد به داد زدن با صدای بالا»
پدرش یه عوضیه که باعث شد تا برادرم بمیره ! دخترشم مثله خودشه ، این کتکایی که میخوره کمشه ! هم اون هم پدرش باید هر دوشون تقاصه‌ خون برادره منه پس بدن ! اون حتی یه کلاه بردارم بود ! شنیدی؟

سویون که تا الان ساکت بود بلند شد و داد زد و گفت : بسه ، بسه خفه شو ! پدر من هیچ نقصیری نداشت ... اما اون مقصره اصلی مرگ برادرت نیست!

هانا بدون اهمیت به حرفای سویون دوباره رو به دخترا  داد زد و گفت : پدر این هرزه ، برادره منو کشت ! حتی این موشه کوچولو هم اونجا بود ! پدرش یه چاقو زد توی قلبه برادرم ، و بعدم فرار کرد ! پدر اون یه کلاه برداره قاتله! کلی قرض و بدهی داره ! الانم ۲ ساله پلیس داره دنبالش میگرده ولی انگاراب شده رفته تو زمین !

سویون با خرف های هانا قطره های اشکش بدون مکثی مثل ابر بهاری میباریدن ، نمیتونست بی گناه بودن پدرشو نشون بده ، و ابن باعث میشد تا از درون خورد شه !

جیسو که سویون رو دید همراه با رزی بدون مکثی بلند شدن و سویون رو توی اغوش گرفتن .

جنی با قاطعیت و محکم گفت : به تو ربطی ن..نداره که ما باهاش دوستیم یا نه!حتی اکر همچین جیزی باشه تقصیره سویون نیست ! دیگه عم نزدیک ما نیا ! اجازه نمیدیم به سویون اسیبی بزنی!

لیسا جنی رو عقب کسبد و دوباره رو به روی هانا قرار گرفت : حرفات باعث نمیشه تا کسی دلش برای تو یا برادرت بسوزه ، اکر دنبال جلب توجهِ کسی ای اینطوری جلب توجه نکن ! از مرگ اون سو استفاده نکن !

و بعد لیسا با اشاره به رزی و حیسو و سویون و جنی از کافه خارج شدن .

.
.
.

ووت و کامنت بادتون نره ❤️

Spring day Where stories live. Discover now