سوم شخص*
به دور و اطراف نگاهی انداخت... حتی پرنده هم پر نمیزد.. با مطمئن شدن از اینکه طلباکارا اینجا نیستن و خطری تهدیدش نمیکنه از مکانی که نمیشد اسمشو «خونه» گذاشت خارج شد.
با نگاه انداختن به ساعت مچی که روی دست چپش بسته شده بود و ساعت ۵:۴۵ دقیقه را نشون میداد .«دقت کنین صبح بوده نه عصر:>»
موهاشو بست و شروع کرد به سرعت دویدن .
نگاه های مردم رو روی خودش حس میکرد ..
از کنار هر شخصی که رد میشد لرزه ای به بدنش میفتادهوا هنوز روشن نشده بود ...
با رسیدن به رستورانِ "جانگچباس" ایستاد و لبخندی زد .
زنجیر روی در رو با کلید هایی که آقای " لی " بهش داده بود باز کرد .
آقای لی مرد تقریبا سن بالایی بود .
وقتی سویون برای کار به اونجا رفته بود آقای لی واقعا متعجب شده بود !
سویون سن بالایی نداشت و اینو میشد از چهره اش تشخیص داد !
اما با اصرار های زیادی از طرف سویون و قول هایی مثل خیلی سخت کار کنم ، از استخدام من پشیمون نمیشید ، تموم تلاشمو میکنم و غیره آقای لی بالاخره نرم شد تا سویون رو استخدام کنه .
کار سویون ساده اما سخت بود !
اون باید راس ساعت ۶ صبح هر روز به اون رستوران قدیمی میرفت ، اونجا رو نظافت میکرد و شیشه هارو میشست ، همین طور باید ظرف های کثیف رو میشست ، سفره هارو روی میز ها پهن میکرد و بعد منتظر میموند تا آقای لی برسه تا بتونه بره .
اما بخش سخت این کار ، این بود که اون اگر حتی سریع کار هاشو تموم میکرد باید منتظر میموند تا آقای لی برسه .
مثل هر روز وارد رستوران شد و شروع به انجام کار هاش کرد .
...
بعد از پهن کرد سفره های زیاد متوالی ای روی ۸ تا میز بدنشو کشید .
ساعت توی دستش رو نگاه کرد .
ساعت ۷:۱۰ دقیقه را نشون میداد
تعجب میکرد از اینکه آقای لی چرا تا حالا پیداش نشده .
امروز روز اول مدرسه بود ! دوست نداشت دیر کنه تا تیکه های آقای بنگ «پی دی نیم » رو بشنوه .
استرس عجیبی به سراغش اومد . یعنی یونگی برگشته بود ... ؟
احتمال زیادی میداد که برگشته .
قضیه ی دیگه ای که نگرانش میکرد این بود که قراره بولی شه .با یاد آوریِ پارسال مزخرف ترین سال توی کل زندگیش ؛ خیس شدن چشم هاشو حس کرد .
هنس فیریش رو از توی کوله پشتیش در آورد و به گوشیش وصلش کرد
آهنگ "falling" از هری استایلز رو پلی کرد و بعد به سقف خیره شد .
I'm in my bed
من توی تخت خوابم هستمand you're not here
و تو اینجا نیستیAnd there's no one to blame
و نمیتونم هیچکس رو مقصر ببینمBut the drink and my wondering hands
به جز نوشیدنیِ (نوشیدنی) توی دستای سرگردونمForget what I said
فراموش کن چیزی رو که گفتمIt's not what I meant
این چیزی نبود که منظورم بودAnd I can't take it back
من نمیتونم حرفامو پس بگیرمI can't unpack the baggage you left
نمیتونم چمدونی رو که جا گذاشتی باز کنمWhat am I now
الان من چی هستم..
با حس کردن دستا های کسی روی شونه هاش سریع به خودش اومد و هنس فیری هاش رو از توی گوشش در آورد و نگاهی به کرد رو به روش کرد .
آقای لی : سریع برو مدرسه تا دیرت نشده
سویون از روی صندلی داشت و تعضیمی به نشانه ی اخترام کرد
سویون : انیونگ ها سه یو اجوشی«سلام اجوشی» ، دِه «باشه»الان میرم ممنون
ساعت موبایلش رو چک کرد ساعت ۷:۱۵ بود و مدرسه ساعت ۷:۳۰ شروع میشد
پوف ملافه ای کشید و شروع کرد به دویدن به سمت مدرسه ....
.........................................................
سلام به همههه من برگشتم با پارت جدید ✊🏻🎊🫂
چطورید امیدوارم همه جی براتون خوب پیش بره
خب من تصمیم گرفتم سویون و یونگی رو از همینجا وارد داستان کنم یاخسعساخق😂😎🤝مرسییی که انقدر با کامنت هاتون بهم انرژی میدن
فکر نمیکردم داستان انقدر ریدر داشته باشهههع
نیایاسغسغیناسنس تنکسسس برای حمایت هاتونو اینکه میخواستم بگم دوست دارید چه اتفاقایی توی داستان میوفتهه؟
مرسی از همتون تا پارت بعدی خوشحال بمونیددداها راستی در باره ی کاور کشی نظری داره چجوری درسش کنم 🌝
YOU ARE READING
Spring day
Fanfictionاین اولین فیکشنی هست که مینویسم امیدوارم خوشتون بیاد❤️ Couples: jirose, jinsoo, teannie , lizkook , yoongi X soyeon روز های اپ : نامشخص ژانر : درام ، مدرسه ای ، عاشقانه ، جوانان رایتر : noora محدودیت سنی : ندارد هیچ کدوم از کاول ها به منظور شیپ ن...