بعد از کافه خانم لی
امروز مشتری ها زیاد بودن هم رستوران هم کافه،ولی حداقلش اینه که دستمزد خوبی گرفتم و حالا میتونم سه چهارم پول آقای چوی و بدم.
رسیدم به خونه و کلید و انداختم داخل ولی در خونه باز نمیشد!دلشوره افتضاحی داشتم پس رفتم پایین و در خونه آقای چوی و زدم
+ آقای چوی! سلام ببخشید....چرا نمیتونم در خونه رو باز کنم؟!
- بخاطر اینه که قفل در و عوض کردم
با این حرفی که زد شکه شدم
+ چ...چرا؟!
- بخاطر اینکه قرار بود امروز صبح اجاره خونه رو بدی
+ ولی من الان نصف سه چهارم و اوردم براتون!
- سه چهارم پول چه به درد من میخوره؟
+ ولی من وسایلم داخل خونست!
- نه نیست
+ چی؟! منظورتون چیه؟
- من تمامی وسایلت و بردم و گذاشتم داخل کوچه بغلی میتونی بری و از کنار سطل آشغال برش داری!
+ چ...چی؟!
شل شدن و افتادن بدنم و حس کردم پاهام و حس نمیکردم افتادم روی زمین
- روز خوش آقای جئون!
+ ولی...ولیییی...
در خونه رو روی صورتم بست،اشک هام روی صورتم با بی رحمی میریخت
سعی کردم روی پاهام بلند بشم و برم سمت همون کوچه ای که آقای چوی گفت وسایلم و اونجا انداخته.
+ چرا؟.... مگه من تو زندگیم چه اشتباهی کردم ک از همون بچگیم هیچکس منو نخواست؟!
همینطور که سمت کوچه میرفتم احساس کردم که قطره بارون ریخت رو صورتم!
به آسمون نگاه کردم و دیدم که داره بارون میباره! اونم وسط تابستون!
+ بارون؟ اونم وسط تابستون؟ الان آسمون داره بخاطر بدبختی های زندگی من گریه میکنه یا این اشک خنده هاشه(:💔؟
احساس ضعف شدیدی داشتم، بالاخره رسیدم به کوچه و وسایل هامو خیس پیدا کردم، امروز هوا خیلی گرم و بود و فقط ی تیشرت نازک سفید پوشیده بودم و الان که بارون زده به بدنم چسبیده و سردمه!
+ کاشکی الان فقط داخل ی آغوش گرم بودم
+کاشکی ی خونه داشتم که داخلش با آرامش مینشستم و تلوزیون میدیدم
+دلم خیلی چیزارو میخاد الان که فکر نکنم هیچوقت بتونم بهشون برسم، چون من خیلی تنهام، ضعیفم، شکستم بدردنخورم پس هیچکس منو تو زندگیش نمیخواد....
همینطور که آروم با خودم زمزمه میکردم و اشک میریختم رو زمین سرد و خیس نشستم و وسایلمو بغل کردم تا بیشتر از این خیس نشن؛ خیلی گشنم بود چون صبح وقت نکرده بودم تا ی چیز کوچیک برای صبحانه بخورم..... امروز اینقدر حالم بد به نظر میرسید که جیمین هیونگ هم چندین و چندبار بهم گفتش که میخای بری خونه؟ یا اینکه مطمئنی حالت خوبه؟+ چرا فقط نمیمیرم تا از دست تمامی آدم ها و زندگی راحت بشم؟! از اولی که دنیا اومدم کسی منو نخواست پس بهتره که بمیرم!
همینطور که داشتم حرف میزدم و به خودکشی فکر میکردم دیدم که جیمین هیونگ داره بهم زنگ میزنه..... از وقتی که رفته بودم کافه همش بهم پیام میداد.... ولی جواب پیام هاشو نداده بودم....
همینطور گریه میکردم و به صفحه گوشیم که برای بیست و شیشمین بار زنگ میخورد نگاه میکردم... احساس میکردم که اگه یکم دیگه ادامه بدم به گریه کردن از حال میرم!
وقتی که گوشیم برای بار بیست و نهمین بار زنگ خورد برش داشتم و جواب دادم که صدای جیغ جیمین هیونگ تو گوشم پخش شد- الو جانگ کوککککککککک؟!
.....................+
- جانگ کوک کجایی؟ چرا جواب پیام هامو نمیدی؟ چرا الان جوابمو نمیدی؟
.............+
- جانگ کوک حالت خوبه؟ چرا جوابمو نمیدی؟ چرا داری فین فین میکینی؟ چیشدههههههه
+ هی.... هیونگ
-جانگ کوکیییی؟!! چیشده بچه چرا داری گریه میکنی؟ چه اتفاقی افتاده؟
+ هیونگ.... هیونگ خونه..... هیونگ
- کوکی قشنگ توضیح بده که چیشده
+هی.. هیونگ
- صبرکن بگو دقیقا الان کجایی ؟
.............+
- لعنتی فقط به من بگو کجاییییییی!؟
+ دوتا کوچه پایین تر از خونه.....
- همونجا بمون من الان میام باشه؟
- الو کوکی؟
- کوکییییییییییی؟
...........................
- کوکییییییییییی؟
ودففففف نکنه غش کرده باشه؟ چرا صداش نمیاد؟ باید زودتر برم پیشش.
گوشیمو دوباره برداشتم و شماره گربه خوابالو رو گرفتم
- الو یونی؟
~ جانم جیمینی چیشده؟ من تو راهم دارم میام
- یونگ من دارم میرم ی جایی زود برمیگردم، کلید داری دیگه آره؟
~ آره دارم، کجا داری میری؟
- اومدم برات توضیح میدم، تهیونگ که اومد در و براش باز کن شما شام بخورین تا من بیام
~ کجا داری میری جیمین؟!
- بای یونگ
~ یاااا توووو....
گوشی و روش قطع کردم و رفتم کتم و سویچ ماشین برداشتم و سمت جایی که کوک بود راه افتادم.
.......................
من آمده ام وای وای من آمده اممممم
بله اینم از پارت جدید که چون حوصلم سر رفته بود آپ کردم 😐😂
میدونید این خوی دیوثی و گذاشتنتان در گمراهی داره کم کم در من به وجود میاد🙂😂
بله داستان داره کم کم شروع میشه..... ووت و کامنت یادتون نره جینگول مینگولیا(این من نیستم به خدا من از این حرفا نمیزنم ودف) لاو یو عال بای🥺😂🤍
راستی شرت ووت داریم بیستا ووت! هروقت ووت ها بیستا شدن پارت بعدیو آپ میکنم:)
YOU ARE READING
ℙ𝕒𝕣𝕗𝕦𝕞 ℝ𝕠𝕤𝕖 𝔹𝕝𝕒𝕟𝕔𝕙𝕖༆🤍⛓️
Fanfictionجئون جونگکوک بچه ای که از وقتی به دنیا اومد کسی اونو نخواست و تنهایی بزرگ شد، چی میشه اگه تو اوج بدبختی هاش ی آلفا پیدا بشه که جفتش باشه؟! سرنوشت اونا قراره چجوری پیش بره؟! ژانر: امگاورس، امپرگ، رومنس، ملودرام، فلاف، انگست، اسمات، اسلایسآفلایف،...