# خوب حالا آدرس و بده که برسونمت
وقتی آدرس و بهم گفتش تعجب کردم اونجا اصلا محله خوبی برای زندگی اونم برای ی اومگا تنها نبود....خب من که اصلا نمیدونم اون تنها زندگی میکنه یا نه!شاید با خانواده یا برادرش زندگی میکنه،ولی مهم اینه که اون محله اصلا خوب نیست تمام آدم های خلافکار و ناجور اونجا هستن باید بیشتر مراقب این بچه باشم
# خب بفرما جانگ کوکی رسیدیم
# جانگ کوک؟.....جانگ...
برگشتم سمتش و نگاش کردم
# اخ خدا هارتم..... خوابش برده چقدر کیوتهههههه ಥ_ಥ
با دست هام شروع کردم به تکون دادمش تا بیدار بشه
# جونگ کوک بیدار شو عزیزم
.......................
کی به من فحش داد الان/:؟(واکنش نویسنده وقتی میگن عزیزم)
کی به من گفت عزیزم/:؟
من از کلمه عزیزم متنفرم.....
# جانگ کوک....؟!
یهو چشم هامو باز کردم که باعث شد جیمین هیونگ بپره و دستشو بزاره رو قلبش
# ترسوندیم بچه
/: +
# توی راه وقتی داشتیم میومدیم خوابت برده بود، رسیدیم میتونی پیاده بشی حالا
+اوه ممنونم هیونگ از اینکه منو رسوندی
# خواهش میکنم بچه کاری نکردم که
+فعلا خداحافظ
# خدافظ
........................
ساعت 4:30 کافهوارد کافه شدم و وایستادم تا ی نفس کوچیک بگیرم چون اونجا پر بود از بوی قهوه و کیک ها و پیراشکی هایی که برای مشتری ها برده میشدند. چشمامو باز کردم و راه افتادم که تو ی جسم نرم فرو رفتم، و دیدم که خانوم لی اومده و منو بغل کرده
+ خانوم لی!
= اون جونگ کوکا پسرم خوشحالم که حالت خوبه و بالاخره میبینمت
+ ممنونم خانوم لی
= حالا هم بدو برو سرکارت
+چشم
رفتم و وسایلم و گذاشتم دوباره تو اتاق خدمتکارها و پیشبند سفیدمو پوشیدم.
من عاشق کافه خانوم لی ام چون همیشه خوش بو و خوش عطره و از مهربونی پر شده(:
اینکه میتونی نگاه کنی مردم چجوری تنهایی یا دونفره میان و میشینن تا ی فنجون از لاته گرم بخورن و باهمدیگه حرف بزنن و توی عشق فرو برن قشنگه اینکه نگاه میکنی و میبینی نیاز نیستش که حتما بزرگ باشی تا عاشق بشی وقتی که از کوچیک تا بزرگشون عاشق میشن و همدیگه رو به ی فنجون لاته گرم یا ی لیوان آیس امریکن دعوت میکنن
= جانگ کوکا لطفا بیا و این سفارش هارو ببر
+ چشم.
...................
امروز سه شنبه است و تا به حال تونستم نسبتا مبلغ خوبی و با کار کردن داخل رستوران و کافه بگیرم شاید بتونم تا فردا نصف پول و به آقای چوی بدم و نصف دیگه رو هم تا هفته بعد به دستش برسونم،امیدوارم مشکلی پیش نیاد......
...........................امروز صبح زود دوباره پا شدم و دوش ده دقیقه ای گرفتم و به سمت رستوران راه افتادم تا زودتر کار هامو شروع کنم و شب هم زودتر برگردم خونه تا نصف پول رو به آقای چوی بدم،از صبح تا به حال استرس بدی افتاده به جونم و همش نگرانم که قراره اتفاق بدی بیوفته،امیدوارم همه چی به خوبی پیش بره امروز.
........................هاااای
ایتس می
خب قرار نبود امروز چیزی آپ کنم ولی ی نفر اینقدر اصرار کرد که مجبور شدم ی پارت کوتاه آپ کنم:)
ووت و کامنت یادتون نره 🌝🥂
به این فیک عشق بورزید🤝
بای
YOU ARE READING
ℙ𝕒𝕣𝕗𝕦𝕞 ℝ𝕠𝕤𝕖 𝔹𝕝𝕒𝕟𝕔𝕙𝕖༆🤍⛓️
Fanfictionجئون جونگکوک بچه ای که از وقتی به دنیا اومد کسی اونو نخواست و تنهایی بزرگ شد، چی میشه اگه تو اوج بدبختی هاش ی آلفا پیدا بشه که جفتش باشه؟! سرنوشت اونا قراره چجوری پیش بره؟! ژانر: امگاورس، امپرگ، رومنس، ملودرام، فلاف، انگست، اسمات، اسلایسآفلایف،...