Part20

1K 98 7
                                    

ووت فراموش نشه زیبا✨
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♡

[Friday, 6:30', Writer's]
*خونه‌ای که ووجین توش قرار گذاشته*

زنگ در و زد و منتظر موند
به اطراف نگاهی انداخت
محله جوری بود که حتی ساده ترین ماشینش هم که آورده بود به خوبی خودنمایی میکرد
در باز شد و وارد حیاط کوچیک خونه قدیمی شد
خبری از بادیگاردا نبود؛ یعنی دختره اینجا نیس؟
شایدم فقط غروره که نذاشته مثل همیشه محکم کاری کنه
قبل اینکه داخل بره، نامحسوس اطراف و بررسی کرد
یه باغچه کوچیک که درختاش خشکیده بود، چند تا دسته بیل و تیکه چوب کنج دیوار، یه در با قفل کُلُنی و یه راه پله کوچیک که مشخص بود به انباری زیر خونه میرسه
به ورودی چوبی خونه رسید
کفشاشو درآورد و همزمان نوع کفشایی که اونجا بودن و به یاد سپرد
کفش نو و واکس خورده که مشخصا برای ووجین بود، یه دمپایی قدیمی که احتمال میداد از قبل اینجا بوده و کفشای پاشنه بلند قرمز رنگ
پس دختره همینجا بود
در کشویی رو باز کرد و وارد شد
ووجین با دیدنش صداش کرد و سر بکهیون به سمت راست که هال و آشپزخونه فرسوده دیده میشد چرخید
-بشین هیونگ
نشست
+ تنهایی؟
- مهمه؟
پسر کوچیکتر رایحه محوی داشت و از این موضوع سواستفاده میکرد
چی بهتر از اینکه کسی نتونه ذهنتو از رایحت بخونه؟
البته این تا حدودی به نفع بکهیون هم بود
اگه ووجین یه آلفای بالغ بود، هیچوقت نمیتونست دربرابر سلطه اون مقاومت کنه و به احتمال زیاد الان نمیتونست استرسش بخاطر نقشه‌ی گشتن خونه رو پنهان نگه داره

+ همین دیروز ازم گرفته بودی. سرعت عملت زیادی بالا نرفته؟
- سرعت عمل؟ من فقط دارم روز به روز جذاب تر میشم
تکخندی زد
بکهیون هم خنده کوچیکی کرد اما به سرعت حالات صورتش به حالت قبل برگشت و به جلو خم شد تا جدیتشو به مخاطبش برسونه
+ داری از حد میگذرونی ووجین
- نمیشه مثل همیشه دخالت نکنی؟
+ حداقل بگو کیه
- کی کیه؟
+ قربانی جدیدت
با طعنه مشهودی گفت
- قربانی...من؟ هیونگ چرا بزرگش میکنی؟ من فقط دارم پدرمو به خواستش میرسونم
بکهیون کمی‌ گیج شد
+ پدرت؟
ووجین شونه‌ای بالا انداخت و با بیخیالی جواب داد: معلومه.‌..البته یکمم بخاطر منفعتای خودم..فقط یکوچولوها
بکهیون نفس عمیقی کشید
+ بس کن
ووجین همچنان با همون ژست بی تفاوتش هومی گفت تا توضیح بیشتری بشنوه

+ تا الان چشامو رو همه گندکاریات بستم، فکر میکردم خودت بفهمی کارت اشتباهه و تمومش کنی. نمیخوای بزرگ شی؟
- بزرگ شدم، من بزرگ شدم هیونگ.
صداش کمی بالا رفت: میشه انقد بهم نگید بزرگ شو؟ همتون!

بک دندون قروچه ای کرد و از جا بلند شد
اتاقای خونه رو دونه دونه گشت
پسر کوچیکتر دست تو جیب همینطور بهش خیره بود

وقتی چیزی پیدا نکرد با فاصله کمی از پسر درست رو‌به‌روش ایستاد
فاصله قدیشون باعث میشد کمی سرش و بالا بگیره
+ کجاست؟
ووجین با قیافه زاری جواب داد
- بیخیال شو. نمیفهمم چه سودی برات داره بفهمی کیه
+ و تو چرا انقدر برای پنهان کردنش دست و پا میزنی؟ چرا چیزی نمیگی؟
- من فقط..خب نمیتونم دیگه...هیونگ من واقعا دلم نمیخواد ولی مجبورم، با هر حزکت ممکنه چیزی اشتباه پیش بره و واقعا دلم نمیخواد پدرم و سر همچین چیزی نا‌امید کنم...درک کن لطفا

ℙ𝕒𝕣𝕗𝕦𝕞 ℝ𝕠𝕤𝕖 𝔹𝕝𝕒𝕟𝕔𝕙𝕖༆🤍⛓️Where stories live. Discover now