Part15

1.5K 148 14
                                    

[11 a.m , Jungkook's pov ]
دیشب واقعا خوش گذشت
با جمن شی و یونگی هیونگ کلی خوش گذروندیم و تا نصفه شب فیلم دیدیم و خندیدیم
با اینک هم سن و سالم نیستن ولی کلی حرف واسه گفتن بود و این اولین تجربه من بود
تاحالا نشده بود شبو خونه کسی بمونم
البته ک نه
من همیشه مجبور بودم بزورم که شده بخوابم که فرداش برم سر کار
بعضی وقتاهم ک تا صب کار داشتم
عاه این خاطرات الان نباید بیان سراغم
بهتره فقط از قدم زدن تو این باغ لذت ببرم

بعد مسیر طولانی حیاط عمارت، بالاخره به در رسیدم و در کمال تعجب کسی جلوی در نبود
وقتی رفتم توهم خونه خالی بود
چرا؟
نکنه خونه رو فروختن رفتن و به من نگفتن؟:/

تو همین فکرا سمت اتاق موقتیم تو طبقه بالا رفتم
راه‌پله همیشه خسته کنندس
آدم پولدارا هم گناه دارنا، کل عمرشون باید هی ازینا بالا و پایین برن

×جونگکوکا؟ تویی؟
عه. بکهی...
برگشتم و دیدم ک اره. بکهیون شیه
+اوه آنیونگ هاسیو
لبخند خسته ای زد: صبح بخیر پسر. دیشب خوش گذشت؟
با یادآوری دیشب با ذوق گفتم: خیلیی
دوباره لبخندی زد و بدون اینکه حواسش به من باشه، نگاه نگرانشو به طرف دیگه داد
که خب فهمیدم اتاق ارباب کیمه
وقتی دیدم تو همون حالت زل زده به در بسته، پرسیدم: عام..چیزی شده بکهیون شی؟
جوری که انگار تو فکر بود و با صدای من به این دنیا برگشته نگاهشو بهم برگردوند: خب راستش اره...
سرش که حالا پایین افتاده بودو بالا اورد: بهتره امروز زیاد جلو چشم تهیونگ نباشی

چی!؟
+ منظورتون...؟
× بیخیالش...راحت باش. ناهار ساعت یک آمادست اگه خواستی میتونی بیای سر میز
و رفت
چرا ادمای این عمارت انقد عجیب غریبن؟

تصمیم گرفتم زیاد بهش فک نکنم و به سمت اتاقم رفتم که لباس عوض کنم و یکمم درس بخونم
چون اینطور ک معلومه جیمین هیونگ داشت کارای آزمون دانشگاهو برام اوکی میکرد و بهتر بود حتی شده کم کم شروع کنم

[ 1:15 p.m ]
دستامو به بالا کش دادم و خمیازه ای از خستگی کشیدم 
درس خوندن خوبه؟ باحاله؟
کدوم خری اینارو گفته دقیقا
شاید اولش اینطور بنظر میومد ولی دیگه نیست

از جام پا شدم و به سمت میز ناهارخوری رفتم. همینجوریشم دیر کرده بودم
تو راه به سختی دانشگاه و اینکه فقط برای چند وقت تحملش میکنم و بعد میتونم با مدرکم شغل دائمی پیدا کنم و همین رویا پردازیا فکر کردم
منم مثل هر پسر دیگه‌ای دوست داشتم مستقل باشم و یه زندگی خوب برای خودم بسازم
البته یه فرقی داره که دنبال زن نیستم:/

به میز که رسیدم، بجز بکهیون شی، مادرشون و چانیول شی رو دیدم.
به همگی سلام کردم و بعد با یکی دوتا صندلی فاصله ازشون سر میز نشستم.
جو مشخصا خیلی بد بود پس فقط یچیزی پروندم: ببخشید دیر کردم، منتظرتون گذاشتم؟
انگار مثلا من خیلی اهمیت دارم که اینا منتظرم باشن
× نه پسر، منتظر تهیونگیم
خب، رید بهم
ولی واقعیته پس زیاد شکه نشدم
سرمو تکون دادم
و بعد تازه به حرفشون فک کردم، این یعنی تهیونگ خونه بود؟
چرا نفهمیدم؟
ینی بخاطر همین بود ک نمیتونستم رو درسم تمرکز کنم؟
اوه اون رایحه تلخ، از تهیونگ شی بود؟؟

ℙ𝕒𝕣𝕗𝕦𝕞 ℝ𝕠𝕤𝕖 𝔹𝕝𝕒𝕟𝕔𝕙𝕖༆🤍⛓️Where stories live. Discover now